_میم
_میم
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

برای خودم به خطابِ محبوب من !

.محبوب من...

من هنوز در تو غوطه ورم، شبيه قلم بر روی کاغذ، شبيه درخت در طوفان و كوه در مه‌های آسمان... گفتم مه، راستی مدت‌هاست هر بار اين كلمه را میشنوم تو را در ذهنم کنار خودم احضار میكنم و بعد از چند دقیقه ناپدید میشوم. مدت‌هاست در خواب گم میشوم و ميان مو‌هاى پاشيده‌ى تو بيدار میشوم يا بهتر است بگويم: پيدا میشوم...

ما که مدت‌هاست ایمان و امیدمان به انسان و پرودگارش را از دست داده و در زیر حجم مصیبت‌هایمان آرام گرفته‌‌ایم، اما تو بیا و معجزه‌ای شو برای این کالبد بی‌جان و خسته..

مجبوب من..

حالا من در این خانه‌ی مکعب شکلیه کوچک راه ميروم و هوايی كه تو جا گذاشته‌ای را نفس ميكشم؛ هنوز هم خوشبو هستی...میوه‌ها حافظه‌شان را از دست داده‌اند...

ادویه‌ها طعمشان را...

دیگر مربای صبح شیرین نیست...

درها همه یکی بعد از دیگری بسته شدند...

کوچه‌ها همه بن‌بست شدند...

شهر‌ها همه ویرانه و پوج شدند...

پرده‌های خانه دیگه کنار نمیروند و آفتاب دیگر تن بی‌جانش را بر روی گل‌‌ها نمی‌اندازد...

هنوز هم متوجه نشدی عزیزکم؟ جای دستانت در زندگی من بسیار خالی است و این جای خالیت باعث شده‌است که همه چیز بر من قیام کنند...

من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید