ساعت شش با استرس از خواب بیدار شدم، سریع گوشیو چک کردم و هنوز دسترسی ما به خدا هم محدود بود حتی!
دیروز کلی ایمیل باید ارسال میکردم که با ادامه دار بودن این روند حتمنی یه چند تا کفتر میخرم.
تمام ارتباطات روزانهمان هم به مسیجهای "سلام چطوری؟ هنوز قطعی؟ سلام خوبم، همه چی قطعه" ختم شده.
دیروز یک گربه گارفیلد را به عنوان مهمان یک هفتهای قبول کردیم، دلم ضعف میرفت که عکسشو برای مژی بفرستم. تنها راه ممکن این بود که عکسش را بگیرم ببرم عکاسخونه، ظاهر کنم و با پست پیشتاز براش بفرستم. درست مثل عصر مفرغ!
سطح دغدغهام این نیست البته! اون ایمیلهای کارییه که رو دستم مونده و شرکتی که با همه هزینههای سرسام آورش یک روز کامل بیکار بوده و امروز هم به علاوه میشه.
آه "ای شکوه پابرجا"
"دق که ندانی که چیست، گرفتم
دق که ندانی تو خانوم زیبا"