سفر در زمان واقعی – ماجرای حیرت انگیز سرگئی پارامارنکو: در سال ۲۰۰۶ مردی با لباسهای عجیب و دوربینی قدیمی در دست بمانند شخصی که راهش را گم کرده در شهر کیف پایتخت اوکراین سرگردان بود، تا اینکه دو افسر پلیس به وی مشکوک شدند و از او خواستند خودش را معرفی کند، مرد کارت شناساییش را به آن دو افسر نشان داد، کارتی که متعلق به ۵۰ سال پیش یعنی دوران اتحاد جماهیر شوروی بود.
نامش سرگئی پارامارنکو بود، پلیس ها تصور کردند که وی دیوانه است، دستگیرش کردند و او را به مرکز روانکاوی در کیف بردند، در آنجا وی توسط پزشکی به نام پابلو کوتریف معاینه شد، و تمامی جلسات معاینه توسط دوربین ضبط گردید، وقتی دکتر از او سوال کرد تا در مورد خودش توضیح دهد وی گفت، نامش سرگئیست و در ۱۶ ژوئن سال ۱۹۳۲ در کیف به دنیا آمده و نامزدی به نام والنتینا کولیک دارد. (کتابهای علوم غریبه)
دکتر: ولی تو سی سال بیشتر سن نداری، سرگئی: دقیقا ۲۵ ساله هستم، دکتر: پس چطور تو الان در سال ۲۰۰۶ هستی و همچنان ۲۵ ساله ای؟ سرگئی با تعجب به دکتر نگاه کرد و در حالی که بهت زده و گیج به نظر می رسید گفت: من امروز از خانه بیرون آمدم و قصد داشتم چند عکس بگیرم چون من عاشق عکاسیم، وقتی بیرون آمدم و ساعتی در خیابان مشغول عکاسی شدم، (کتابهای متافیزیک) به ناگاه شی ای را در آسمان دیدم، دوربینم را برداشتم و از آن شی بلافاصله عکسی گرفتم، شما باید عکسهای مرا ببینید تا بتوانید گفته هایم را باور کنید، دکتر کوتریف تصمیم گرفت عکسا را ببیند اما دوربین بسیار قدیمی بود و نمیدانست چگونه نگاتیو عکسها را چاپ کند، بنابراین او تصمیم گرفت نزد یک عکاس حرفه ای به نام وادیم پویزنر برود.
وقتی وادیم دوربین و نگاتیو را دید بسیار تعجب کرد و گفت آخرین بار مانند این دوربین را در دهه شصت میلادی دیده و امروزه این دوربینها فقط ممکن است در برخی عتیقه فروشی ها یافت شود اما این دوربین و نگاتیوش بسیار تمیز و سالم است، غیرممکن است نگاتیوی با عمر هفتاد سال انقدر نو و تمیز باشد، وادیم تمام نگاتیو ها را چاپ نمود و عکس ها شهر کیف را در سال ۱۹۵۰ نشان میداد، عجیبتر آنکه در یکی از عکسها شی ناشناس پرنده ای در آسمان دیده میشد و گفته های سرگئی را تایید می کرد.
اما این سفر در زمان چگونه رخ داده بود؟ به گفته سرگئی، بعد از گرفتن عکس آن شی به بالای سرش آمده و نوری از آن به وی اصابت کرده و بر زمین افتاده، وقتی چشمش را باز کرده خود را در جایی متفاوت یافته، او به دکتر گفت، آیا مطمئن شدید من راست میگویم، دکتر به علامت تایید سرش را تکان داد، او که از این ماجرا شگفت زده شده بود تصمیم گرفت بیشتر تحقیق کند، ازین رو دستور داد وی را به هتلی در کیف ببرند و اتاقی در اختیارش قرلر دهند که ورود و خرج آن توسط دوربین های مدار بسته کنترل میشد، روز بعد وقتی سراغش رفتند اثری از وی نبود و دوربین ها هم خرج وی را ثبت نکرده بودند.
دکتر از تحقیقات دست نکشید، و تلاش کرد والنتینا نامزد سرگئی که اکنون میبایست حدود ۷۰ ساله باشد را پیدا کند و سرانجام موفق شد، وقتی تصویر دو نفره شان را به والنتینا نشان دادند و گفتند چه بر سر سرگئی آمده، والنتینا گریه کرد و گفت هیچگاه دیگر او را ندیده.
منبع: Chimenbook.com