سلام و عرض ادب خدمت جناب آقای مظلومی، ممنونم که دعوت ما رو پذیرفتید.
سلام عرض میکنم خدمت شما و همه دوستان و تشکر میکنم از اینکه بنده رو قابل دونستین تا در جمع شما دوستان باشم. و همچنین برای وقتی که به بنده اختصاص میدین.
خواهش می کنم باعث افتخار هست بنده هم ممنونم که وقت ارزشمندتون رو در اختیار بنده قرار دادید.
در ابتدای گفت و گو لطف بفرمایید خودتون رو برای مخاطبین سایت شعرانگیز معرفی بفرمایید.
من عادل مظلومی متولد ۲۴ مهر سال ۱۳۶۴ اهل استان مازندران و شهر ساری هستم . فارغ التحصیل رشته مهندسی منابع طبیعی گرایش شیلات از دانشگاه آزاد قائمشهر.
چقدر طبیعت شمال توی شاعری و طبع شما تاثیر داشته؟
جایگاهی برای این طبیعت(که یک طرف دریای نیلگون و در طرف دیگر تا چشم کار می کند درخت است و سبزه و سبزینه) در گرایش های شما به هنر قایل هستید؟
چنین نعمتی قطعا تاثیر بزرگی روی احساس انسان میزاره . همین که انسان تو چنین فضایی قرار میگیره با خیال اسوده تر با روح لطیف تری به زندگی نگاه میکنه. به نظر بنده اون زمینه اصلی برای پروروندن احساس خودش رو از طبیعت میتونه بگیره . قطعا برای بنده میتونم بگم نقش اساسی تو رشد این احساس رو داشته .
باید بگم هیچ انسانی رو سراغ ندارم که از کنار این نعمتها به راحتی و بدون خرج احساس عبور کرده باشه . قطعا هر کدوم از ما تو این طبیعت احساسی جا میزاریم و احساس بزرگتری بر میداریم برای خودمون.
اگه خارج از این منطقه بودید باز هم عکاس می شدید؟ باز هم اینقدر عکس هاتون زیبا و خیره کننده بود؟
قطعا اگر خارج از این منطقه هم بودم باز دلیلی برای گرفتن عکس و عکاس شدن پیدا میکردم. و برای رسیدن به این علاقه و هدف حتما راه دیگه ایی پیدا میکردم.
از کی شعر رو شروع کردید؟ از کی حس کردید که علاقمندید که بنویسید و دیگران هم این نوشته ها رو بخونند؟
در مورد شروع شعر باید بگم، انتخاب این راه قطعا از روی علاقه بوده . اما شاید داستان و دلیل اصلی شروع این اتفاق و این راه یک بیماری بوده .حدود چهار سال پیش دچار عارضه قلبی شدم، شاید به قسمتهای سخت زندگی رسیده بودم و نیاز داشتم یه راه نجاتی از این دغدغه پیدا کنم اینکه چه چیزی دقیقا باعث شده بنده به سمت شعر کشیده باشم رو شاید نتونم واضح به این موضوع ربط بدم اما راه نجات و راه رسیدن به آرامش تو اون روزای سخت برام نوشتن بود.
چه الهام نجات بخشی
خیلی جالبه
دردی سبب خیری شود
شما شعر کلاسیک هم می نویسید؟
شاید بیتی به صورت جرقه به ذهنم رسید. اما هیچوقت این توانایی در خودم سراغ نداشتم.
علاقه به شعر سنتی و سرایش این گونه اشعار دارید؟
قطعا این علاقه وجود داره و میتونم بگم خوندن این سبک اثار شور بیشتری برای من داره و خواهد داشت.
مجنون بدون میم متولد کی هست؟ توش چی نوشتید؟ چی می خواستید بنویسید؟
اما مجنون بدون میم ...
شاید اون دینی بود که به خودم داشتم و باید ادا میکردم . همیشه اولین کار عزیزترین و سخت ترین کار هست تو هر رشته ، هنر یا فن.
حقیقت اینه شروع مجنون بدون میم یه اتفاق برنامه ریزی شده نبود . یعنی تا روز امضای قرارداد چاپ این کتابو به ذهنم نداشتم. چون گمانم این بود که این نوشته ها برای خودم ارزش دارند و از نظر خواننده و مخاطب ارزش چندانی نداشته باشن.
ولی در نهایت اون دینی که به خودم داشتم رو باید ادا میکردم و با این کتاب ادا شد ...
صداقتی تحسین برانگیز خب بعد چی شد که امضا کردید؟
خاطرم هست بعد امضای کتاب شروع کردم به دلداری دادن به خودم . هیچوقت گمان نمیکردم کسی غیر از خودم حاضر بشن این نوشته ها رو بین کتابهاشون داشته باشن و سراغشو بگیرن .
استقبال چطور بود؟ آیا بعد از چاپ کتاب نظرتون برگشت؟
اولین بازخورد بعد از چاپ کتاب رو از صفحه اینستاگرام خودم از دوستان گرفتم . و اون شب که پست چاپ کتاب رو روی صفحه گذاشتم دوستان زیادی راه تهیه این کتاب رو از من خواستن ... راستش اونجا بود که کمی دلم قرص شد که هستن کسانی که این نوشته ها براشون جذاب باشه.
نظر خانواده در مورد شعر و شاعری و هنر شما چی بوده؟ چقدر نظرشون در مسیر شما موثر بوده؟
چه شعر و چه عکاسی
قطعا خانواده تاثیر زیاد داشتند. کمی احساس و کمی طبع باید از یک جایی منشا بگیره . برای من منبع این احساس خانواده بودن قطعا . پدر من معلم ادبیات بودن طوری که زبان نصیحتشون همیشه زبان شعر بوده برای ما .
اینده نوشته هاتونو چطور می بینید؟پیش بینی شما چیه از اینده؟
یه حرفایی رو نمیشه به کسی گفت . قطعا در طول زندگی ما اتفاقاتی رخ میدن که آزارمون میدن چه خواسته و چه ناخواسته و شاید خشمی برای ما داشته باشن. هر کدوم از ما راهی برای فرار راهی برای رفع این اتفاقات انتخاب میکنیم . راه من برای رسیدن به آرامش، نوشتن بوده و به زبان ساده این راه بهترین راه برای به آرامش رسیدن من بوده و به نظرم خواهد بود .گمان میکنم این بی خطر ترین راه و نزدیکترین راه رسیدن به آرامش برای من باشه . و امیدوارم کسانی هم که این نوشته ها رو میخونن حداقل اون چند دقیقه ایی که مشغول خوندن این نوشته ها سهمی از این ارامش ببرن.
اثر اول قطعا خام و پر اشکال بوده اما عزیزترین اثر خواهد بود همیشه برای من. برای کتاب و اثر بعدی حتما تلاشی چند برابر خواهم داشت که اون حس خامی روی اثر نباشه.
به نظرتون جامعه چقدر نیاز به شعر و ادبیات داره؟ایا این نیاز به خوبی رفع می شه؟
شعر و ادبیات تو زبان فارسی جایگاه بسیار عزیزی و والایی داره . به نظرم عضو جدا نشدنی جامعه ماست . متاسفانه جامعه امروز به هر دلیلی کمی از خواستگاه خودش فاصله گرفته و این منصفانه نیست به نظرم . و اون نیازی که اشاره کردین به خوبی تامین نمیشه.
جناب مظلومی شما علاوه بر شاعری عکاس خوش قابی هم هستید. از کی عکاسی رو شروع کردید؟
عکاسی رو از حدود دو سال پیش شروع کردم.
زیباترین عکسی که گرفتید و دوستش دارید کدوم عکس هست؟
به نظرم این زیباترین عکسیه که توی البوم دارم . و بسیار عزیزه برای من . این عکس رو درسته از پشت دوربین نگرفتم و هیچ طبیعتی توی تصویر نیست . اما قاب این عکس بهترین قاب بین همه عکسهایی که گرفتم هست.
عالیه
این عکس زیباییش در قاب نیست به نظرم در ورای قاب زیباییش شکل گرفته است
توصیه شما برای دوستانی که علاقمندند به شعر و شاعری و دوست دارند در این عرصه بزرگ بشن و به زودی اثر چاپ کنند چیه؟
یه روزی از یکی اساتید خواستم یکی از متنهای خودمو بخونن و نظر بدن . متن روی کاغذ رو بعد از چند دقیقه به من برگردوندن که روش نوشته بود به " چیزی که خلق میکنی ایمان داشته باش ... "
به عنوان دوست میگم به چیزی که مینویسن ایمان داشته باشن قطعا هر حرفی که از دل بیاد به دل میشینه ...
چندتا از شعرهاتون رو که خیلی دوست دارید بفرمایید تا مخاطبین شعرانگیز اون رو مطالعه بفرمایند
عزیز نداشته ام...
عجیب، به اتفاقی شبیه "تو"
برای افتادن نیاز دارم...
میشود یکی از همین روزها بی هوا
به سرت بزند
گوشه خیابانی. کنج کافه ایی..
به یک بهانه ایی خودت را برسانی
این تنهاییِ لاکردار میخواهد حریف جای خالی تو شود
لامذهبم کند به زمین زمان.
از تو پنهان نباشد جانم...!!
این روزها کم توقع شده ام...
نمیخواهم که برسی تمام دنیا را برایم زیر و رو کنی
بشویم لیلی و مجنون
که
از روی دست ما کتاب بنویسند!!
همین که باشی ...
هر صبح با صدای خواب آلودت بخیر شود
همین که تمام روز دلواپست باشم
تا به هر بهانه ایی سراغت را بگیرم
همین که عصرها دست به دست تمام شهر را بچرخیم
انقدر برویم که خستگی از سر و پایمان ببارد
اولین کافه سر راهمان جور خستگی عاشقانه هایمان رابکشد
همین که باشی
بهانه ایی برای خریدن دسته گلی، سر چهارراه داشته باشم کافیست
عزیز نداشته ام ...
من به امدنت
به ساده، بودنت
به ساده ماندنت نیاز دارم
بنا اگر به آمدن داری!!!؟
زودتر خودت را برسان
شاید فردا " تنهایی " مرا به نبودنت قانع کند...
***
حقیقت این است
که میترسم نوشته هایم جایـی
با اسمم چاپ شوند.!!
سالها بعد "دخترم " بخواند ...
بگوید
به به خوش به حال مادرم
ببین پدر چقدر برایش عاشقانه گفته
معلوم است که خیلی مادرم را دوست داشتی ...؟!
بگوید..
کاش یکی هم باشد برای من بنویسد ...
و
من زیر لب بگویم
کاش هیچکس برایت ننویسد..
"آدم برای کسی که نداردش شاعر میشود..."
***
حواستان به آدمهای "ساده ی ساده" زندگیتان باشد
همان ادمهایی که تا اسمشان را تایپ می کنی
روی صفحه موبایلت...
مثل برق جوابت را با "جانم " میدهند
همانهایی که وقت بغض...
وقت دلتنگی...
اول لیست ایستاده اند
همانهایی که فقط می شنوند
می شنوند
می شنود...
تا ته حرفهایت...
نه سرزنشت میکنند.
نه طلبکار می شوند
همانهایی که اب دستشان هم باشد می گذارند روی زمین
پله های طبقه پنجم ساختمان را ترجیح میدهند
زودتر به تو برسند
که
مبادا یک قدم از یک خیابان را تنها قدم بزنی ..!
همانهایی که خوب میدانند
چطور آرامت کنند ...
خوب میدانند کدام خیابان ...
ویترین کدام مغازه...
حواستان را پرت میکند!!!
همان هایی که گاهی بیشتر از یک عشق می ارزند...
خاطر ادمهای "ساده زندگیتان را نگه دارید "
مبادا روزی... آسمانتان که آبی شد
فراموششان کنی ...
"دم دستی خطابشان کنی..." .
شعرهایتان زبان شیرین امروزی است
ساده و سر راست رفته اید سراغ عاشقی این مردم
حال نوشته های شما، حال دل خیلی از خواننده های شماست، این رو همه شاعران ندارند در اکثر آثارشان
به پایان گفتگو با عادل مظلومی عزیز رسیدیم، مجددا از شما بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاری می کنم و برای شما آرزوی توفیق و سربلندی دارم.
من هم بینهایت از شما و همه دوستان تشکر میکنم. و از اینکه چنین دوستانی دارم که بین همه مشکلات دغدغه حفظ فرهنگ و ادبیات رو دارن افتخار میکنم.