به کدام طرف مرز تعلق داریم؟
آیا مسکن مهر میتواند ما را به آنسوی مرز خانه نداشتن ببرد و یا خود مرزی جدید میان ساکنان شهر ایجاد میکند؟
خانه در برگیرندهی چه مفاهیمی است و چگونه کالبد خانه با معانیای گوناگون پیوند میخورد. صاحبخانه بودن و صاحب خانه نبودن چگونه با مسئلهای مانند موفقیت پیوند خورده، و چگونه مرزی میان این دو گروه نمایان میگردد. موضوع دیگری که در ارتباط با خانه اهمیت دارد این است که چگونه مکان خانه و موقعیت آن در درون شهر، نقشی مهم بازی کرده و مفهوم خانهدار شدن را با مفاهیم پیچیدهی دیگر پیوند میزند. مسکن مهر، که در این نوشتار به آن میپردازیم، ترکیبی خنثی نیست، و باری دارد که هویتی تحمیلی را نیز به دنبال خود یدک میکشد، که بعضی دوستش ندارند. این نوشتار سعی دارد تا روایتهایی از ساکنان یک پروژه مسکن مهر در شهر بابل را بیان کند. این متن قصد تعمیم روایتها را نداشته و هدف این است که صداهای کمتر شنیده شده به گوشمان برسد و حرفهایی را بشنویم که شاید تاکنون به آنها دسترسیای نداشتهایم.
خانهدار شدن همیشه ارزش بوده و از صاحب خانه نبودن نوعی از آوارگی و عدم سکون دریافت میشود، کمتر کسی را دیدهایم که یکی از بزرگترین اهداف زندگیاش خرید سقفی بالای سرش نبوده باشد و یا به اجارهنشینی راضی باشد. این جمله که هیچ جایی، خانهی خود آدم نمیشود را زیاد شنیدهام، شما هم حتما از افراد زیادی شنیدهاید، که «چقدر برای داشتن چهاردیواریای از آنِ خود زحمت کشیدهام و چقدر منتظر روزی بودم که به یکی از این چهاردیواریهای شهر بگویم خانهی خودم».
خانه داشتن و صاحبخانه شدن با مفهومی بیش از سرپناه و داشتن سقفی بالای سر تعریف شده و در بازنمایی خود با مفاهیمی همچون ثبات و تداوم حضور گره خورده و با احساس تعلق به چهاردیواری از آن خود همراه است. تصویری که از صاحب خانه بودن در ذهنمان جان گرفته و برجای مانده، تصویری از سکون و آرامش زندگی و البته معیاری از موفقیت است. بر همین اساس همیشه مرزی میان صاحبِ خانه شدن و صاحبِ خانه نبودن وجود دارد، مرزی که افراد را به دو دستهی مشخص تفکیک میکند، خط مرزی که افراد این سویش با دیدهای حسرت آمیز و گاهی الگووار به آن ور مرزیها مینگرند و اینور مرزیها تمام تلاششان در بخشی از زندگی معطوف به رفتن به آن طرف مرز میکنند. بزرگترهای فامیل هم مشوق اصلی برای هر چه زودتر رسیدن این افراد به آن طرف مرز و صاحب خانه شدن هستند و در نگاهشان صاحب خانه شدن را نیز مانند ازدواج و امثالهم سر و سرسامان یافتن تعریف میکنند.
رویایی که به حقیقت پیوست
طرح پروژۀ مسکن مهر در سال 1386تصویب و سپس ساخت و ساز آن آغاز گشت و هدف آن یاری این ور مرزیها برای رفتن به آن سوی مرز و صاحبخانه شدن بوده است. در این مورد میتوان گفت موفق نیز بوده است.
بابل[1] شهری شمالی در استان مازندران است، که شامل 6 مجموعه از مسکن مهر میباشد. در این نوشتاربه سراغ مسکن مهر اوشیب بابل [2]رفتهایم، این مسکن مهر از موقعیت مکانی خوبی در مقایسه با سایر پروژههای مشابهاش برخوردار است و به لحاظ ساخت نیز آنطور که از شنیدهها برآمده، رتبهی اول ساخت مسکن مهر استان را به خود اختصاص داده است. شاید تفاوت اصلیای که تجربهی مسکن مهر در این شهر را با سایر شهرها در دیگر استانها متفاوت میسازد فاصلهی اندک میان شهر و روستا و شهرهای مختلف از یکدیگر است که به همین علت مساکن مهر توانستند مکانیابی مناسبتری داشته باشد و خود را در محدودهی طرح تفصیلی شهر بگنجاند.
دائماً شنیدهایم که آن چیزی که مسکن مهر در تحقق آن ناکام میماند، تمایزی است که میان ساختن بنا و زیستن در آن وجود دارد. ساختمان به عنوان خانه، که با تصوری از ساختمانی با چند اتاق و آشپزخانه و توالت شکل میگیرد تا خانهای که میتواند مکان آرامش و راحتی باشد برای ساکنانش. اما آنچه برای من در این جستار دارای اهمیت است نه آن نگاه بالا به پایین ساکنان ساختمانهای با کیفیت بالاتر است و نه نگاه منتقدانه معماران و شهرسازان، بلکه تجربهی کسانی است که در این ساختمان زندگی کردهاند و آن را همان خانهای میدانند که مکان آرامش و راحتیشان است، و صاحبخانه بودن برایشتن آرزوی محالی بود که به واسطهی اجرایی شدن این پروژه تحقق یافته است.
پروین، زنی خانهدار است با دو فرزند، که به همراه همسر و دو پسرش، 8 سال است که ساکن مجموعه مسکن مهر اوشیب شهر بابل هستند. او از تجربهی اجارهنشین بودناش میگوید و آن را تجربۀ ناخوشایندی میداند و تصورش بر این است که همیشه به دلیل مستاجر بودن نه فقط خانه از خودش و برای خودش نبوده بلکه محلههایی که او اجارهنشینش بوده نیز به دلیل مستاجر بودن آنچنان او را نپذیرفتهاند. از اعلام خبر ثبت نام برای مسکن مهر میگوید. برایم توضیح میدهد که تا مالک همین مسکن مهر شدن نیز راه دشواری را طی کردهاند، شرط 5 سال مستاجر بودن در شهر مذکور را داشتهاند و دائماً نیز بازرسها سرکشی کردهاند تا بالاخره خانه نصیبشان شدهاست. این خانواده از سال 91 در منزلشان که اینبار صاحب خانهاش بودند ساکن شدهاند.
از خوشحالی زیاد صاحب خانه شدن میگوید و آرامش و سکونی که نصیبش شده است، میگوید اگر آن سالها این طرح نبود و ما خانه را نخریده بودیم الان با این گرانیها معلوم نبود که دیگر بشود سقف بالای سری از آن خود داشت یا نه، برای خرید این خانه در سال اول به مدت 6 ماه هر ماه دو میلیون تومان پرداخته کردهاند و بعد از آن خانه وام 25 میلیونی دارد که هنوز هم ماهی حدود 200 هزار تومان قسطش را میدهند. و الان قیمت خانهشان به متری 7.5 میلیون افزایش یافته است. خانهشان 80 متری است، و پروین در طول مصاحبهمان بارها و بارها اشاره میکند که چقدر خانهاش را دوست دارد. و برایم توضیح میدهد که مجموعهی مسکن مهری که او به همراه خانوادهاش در آن ساکن است بهتر از سایر مجموعه مسکن مهرهای شهر بابل است و میگوید به نظرش خانهاش از تمام مسکن مهرهای استان نیز کیفیت ساخت بهتری دارد. او به تمامی به خانهاش دل بسته است و آن را از آن خود و بخشی از خود میداند و میگوید:
با اینکه در چند قدمی اطراف خانهام بهترین محدوده شهر واقع شده، اگر توان مالیاش را داشتم هم همچنان ترجیحم زندگی در همین خانهی خودم بود تا هر خانهی دیگری در این شهر.
برایم میگوید چگونه در همان ماه اول حضورشان در مسکن مهر جلسات ساختمان و شهرک در محیط مشترک شهرکشان برگزار میشده و از همان موقع همسایهها را هم شناخته و با هم روابط همسایگی را شکل میدهند، به فضای سبز مشترک مجموعه اشاره میکند، و آن را یکی از اصلیترین دلایل علاقهاش به مجموعه مسکونیاش میداند، فضایی که با سایر زنان همسایه درآنجا جمع میشوند و گپ و گفت میکنند، قرار پیادهروی روزانه میگذارند و گاهی با هم به خرید میروند. همسر او هم راضی و شکرگزار است که دیگر هشت سال است صاحبخانه اند و چهاردیواریای از آن خود دارند، میگوید بعد از این صاحب خانه شدن و خیال جمعی بعد از آن است که میتوانم به چیزهای دیگری هم در زندگی فکر کنم، دعا میکند که خداوند انشاءالله همه را صاحب خانه کند.
بعد انجام این مصاحبه دوباره با پروین تماس میگیرم و از او میخواهم که به واسطهی روابط خوبی که با همسایهها دارد تمایل من به انجام مصاحبه را با آنها مطرح کند و اگر کسی مشتاق به بیان تجربهاش بود من مشتاق شنیدن هستم. او برایم چند شماره تلفن و نام میفرستد، با آنها تماس میگیرم و پای صحبتشان مینشینم.
زهرا زنی 61 ساله است، او و همسرش از سال 94 ساکن مسکن مهر هستند، میگوید همان سال 91 واحد مسکونی را تحویل گرفتند، اما فقط یک چهاردیواری بود با شیرآلاتش که برایشان درون منزل گذاشته بودند تا خودشان نصب کنند. مشکلاتی باعث میشود، واحدشان خالی بماند در طول این زمان، تجهیزات خانه را فراهم میکنند و کابینتها را نیز نصب میکنند، و در سال 94 ساکن میشوند. زهرا برایم میگوید تا قبل از مشکلات مالی بزرگی که در زندگیشان تجربه کردهاند، وضعیت مالی قابل قبولی داشتند و صاحبخانه بودند ولی روزی که وادار به فروش آن خانه شدند هرگز فکرش را هم نمیکرد که تا پایان عمر بتواند، بار دیگر در خانهای از آن خودش سکونت کند.
صاحبخانه شدن خیلی خوشحالی داره، تازه برای من دومین بار بود که صاحب خونه میشدم، دائما به آدمایی فکر میکنم، که مسکن مهر باعث شد اولین باری باشه که صاحبخونه میشن، همیشه خدا رو شکر میکنم بابتش. حس صاحبخونه شدن برام خیلی قشنگه و این چیزی نبود که با اون مقدار پولی که ما داشتیم هیچوقت بتونیم دوباره تجربهاش کنیم. اسم خونهی ما مسکن مهر هست، این اسم رو دولت روش گذاشته ما هم ادعایی نداریم که خونه مال ماست که اسم روش بذاریم، خونه مال دولته و اسمش رو هم گذاشته مسکن مهر، ما تا همیشه متشکریم بابت این خونه.
آقای اکرمی، مردی 52 ساله است، و حالا بیشتر از 8 سال است که در مجموعه مسکن مهر اوشیب بابل سکونت دارد. در تهران کار میکرده و تمامی سالها را مستاجر بوده است. وقتی تهران بودند ثبت نام مسکن مهر را انجام میدهند، به بابل برمیگردند و میبینند که اسمشان حذف شده است. با پیگیری دوباره و دوندگی میتوانند مجددا نامشان را ثبت کنند. برایم از وقتی که خانه را تحویل گرفتند و به عنوان صاحبخانه به آن پا گذاشتند میگوید:
من وقتی خونه رو بهم تحویل دادند، اونقدر خوشحال بودم که در و دیوار خونه رو میبوسیدم، به خودم گفتم یعنی واقعا خونهدار شدی.
او خانهاش را دوست دارد، همهچیزش را چون خانهی خودش است، ولی از عیب و ایرادهای مجموعه هم آگاه است، از مشکلاتی میگوید که میان حرفهای تمامی کسانی که پای صحبتهایشان نشستهام مشترک است، از مشکل اصلی مجموعه که فاضلاب است برایم میگوید. اینکه شهرداری محدودهی اطراف آنها لولهکشی کرده و با اینکه مسیر لولهها از مجموعه میگذشته و محوطه و آسفالتش به واسطه این پروژه آسیب دیده هیچ جوابی برای مشکل آنها ندارد و مسکن مهر و مشکلاتش را بیرون از حوزهی کاری خود میداند. از مشکلات دیگر ساخت مسکن مهر، دیوارهای نازک آن است که صداها کاملا به بیرون و خانهی کناری منتقل میشود. از مستاجرهای زیاد ساکن در بلوک خودشان میگوید، کسانی که این خانه، اولین خانهیشان نبوده و آن را اجاره دادهاند، گله میکند که چطور در هنگام ثبتنام و بررسی پروندهی آنها اینقدر سختگیری شده ولی بعضیها هم توانستند با اینکه خود صاحب خانه بودند، مشمول این خانهها بشوند. با تمام اینها راضی است که سقفی از آن خود بالای سرش دارد، میگوید:
این مشکلات که همیشه و همهجایی هست، ولی راستش مشکل اصلی برای من این هست که مسکن مهره، شایدم برای خودم مشکلی نباشه خونمه، ولی خب از نظر دیگران اینجا خونه نیست، مسکن مهره، کاش میشد که این ساختمونها تو شهر پخش بود، یعنی کسی نمیدونست این خونهها مسکن مهر هست یا مثلا نصف خونههای شهرک عادی بود. شاید اینجوری کمتر تحقیر میشدم از حرف آدمهای دیگه. اینجوری با اینکه خونه خریدم ولی انگار صاحب خونه نشدم.
سمیه، 37 سالهاست، با همسر و دو فرزندش، یک پسر 11 ساله و دختر 18 سالهاش، در خانه سکونت دارد. او هم همان سال اول تحویلها ساکن خانهاش شده و الان از 8 سال بیشتر است که در این مجموعه ساکن است. 15 سال مستاجر بوده، مدتی را در روستا و خانه مادر شوهر گذرانده و سالهایی را نیز مستاجر پدر او بودهاند و مدتی هم مستاجر در خانهای از خانههای شهر. گفتوگویمان از ثبت نام در این طرح در سال 86 آغاز میشود. او میگوید ثبت نام کردم و تا روزی که خانه را تحویل بگیرم هر روز پیگیری کردم، هر هفته، و گاهی هم هفته ای دوبار به بنیاد مسکن و ادارههای مربوطه سر میزدم. همسرم از حرفایی که میشنید دلسرد شده بود و پیگر این خانه نبود. تمام این سالها همهی پیگیریها را انجام دادم تا روزی که تماس گرفتند تا برای قرعهکشی طبقات بیایید، آن روز بود که همسرم هم باورش شده بود و خوشحال بود. او برایم ازحس خود هنگام تحویل خانه میگوید:
توی خونهای بودم که سقف بالای سرم برای خودم بود، هم باورم نمیشد و هم خیلی خوشحال بودم، دلم میخواست برم به اونایی که بهم میگفتن امکان نداره این خونهها رو بهتون تحویل بدن و بیخیال اون یه میلیونی که دادین بشین و زندگیتون رو کنین بگم، ببینیند این خونهی ماست، خونهی خودمون و ما دیگه صاحب این خونهایم.
میگوید دائما به خاطر اینکه او و همسرش هنوز نتوانسته بودند که خانهای بخرند، از سوی کسانی که درکی هم از زندگی آنها نداشتند تحقیر میشدند، آنقدر از داشتن این خانه خوشحال است که هر روز سر نماز کسانی که باعث و بانی این طرح بودند را دعا میکند. او هم نظری مانند سایرین دارد، همه چیز خوب است، اما مسکن مهر و مسکن مهری بودن را چیزی میداند که به واسطهی آن قضاوت میشود، و میگوید:
آدمها همین که اسمش مسکن مهر هست قضاوت میکنن، یعنی اگر دوتا ساختمون عین هم بزاری جلوشون اسم یکی از اونا مسکن مهر باشه؛ فکر میکنن اون بدرد نخوره. یعنی اول که خونه نداشتیم حرفها این بود که مگه میشه این همه سال زندگی کنین و نتونین خونهدار شین، بعد تبدیل شده به مسکن مهر مگه جا شده برای زندگی، یکمی هوای دستتون و میداشتین خونه میخریدین که بشه توش زندگی کرد. کاش میشد یه جوری این خونهها رو به آدمایی که نیاز دارن داد بدون اینکه اینجوری اسم مشخص بخوره روش. ولی من که خدا رو شکر میکنم و ممنونم ازشون.
با پسرهای پروین هم صحبت میکنم، آنها مانند خانوادهشان تمام و کمال از زندگی در این خانه راضی نیستند وقتی به اینجا آمدند محصل مدرسهای بودند و نبود تاکسی برایشان کلافه کننده بود، هنوز هم تاکسی نیست و باید یک ربعی پیاده روی کنند تا به تاکسی برسند میگویند مجموعه 300 خانوار دارد و برای تاکسی نمیصرفد که خطی اینجا باشد. مادرشان میگوید بچهها بزرگ شدند و دانشجو هستند و دیگر پذیرفتهاند که خانهشان اینجاست. در میانه گپوگفتم با پسران جوانش پیمیبرم، که آنها آنقدرها از اسم مشخصی که مجموعه مسکونیشان با آن معرفی میشود راضی نیستند و مسکن مهری بودن را دوست ندارند. انگار تفاوتی معناداری در ذهنشان میان ساکن مجموعهای مسکونی بودن با ساکن مجموعه مسکن مهر بودن وجود دارد. مسکن مهری که به قول یکی از بنگاهیهای شهر «اگر آدم مجبور نشود چرا باید ساکن آن شود». در این شهر هنوز مسکن مهر با مُهر مشخص فرودست بودن تعریف میشود و در پرسوجوهایم درمییابم که مردم بعد از اینکه میشنوند که کسی ساکن مسکن مهر است قطعا فرد را فرودستمیدانند، و یک «بیچارهها مجبوراند» را نیز با خود زمزه میکنند. این درست است که خیلی هم بیراه فکر نمیکنند و اصلا هدف از مسکن مهر خانهدار کردن همین قشر بوده است، اما این مجموعههای مشخص با در و دراوزهای که آنها را به طور مشخص از محیط اطرافش جدا کرده مرزی جدید را برای ساکناناش تعریف کرده است، ساکنانی که از مرز داشتن یا نداشتن خانه عبور کرده بودند تا دمی این سوی مرز بیاسایند این بار مرز جدیدی آنها را از سایر صاحبخانهها جدا میسازد، انگار بقیه صاحبخانهاند و آنها صاحبان مسکن مهر. این برچسب «مسکن مهری بودن» این بار معنایی را با خود به همراه دارد که این افراد در عبور از مرز پیشین آنقدرها هم موفق نبودهاند، و هنوز جایی نامشخص در میان این مرز و یا در محدودهی مرز معناییای جدید قرار دارند.
شرایط اجرایی طرح مسکن مهر توسط دولت، فضایی را تولید کرده که شرایطی را برای بازتعریف ساکنان این مجموعهها به وجود آورده و این بازتعریف موجب برساخت مرزی میان سایر ساکنان شهر و کسانی گشته که برچسب مسکن مهر را بر روی خانههای خود دارند. گویی سیاستهای فضایی مسکن مهر که تا پیش از اجرایش قراری بود برای کاهش نابرابریها خود مستقیماً به نابرابری فضایی دامن میزند و مناسبات اجتماعی جدیدی را در حول خود شکل میدهد.
[1] شهر بابل، مركز شهرستان بابل در استان مازندران است كه بين 36 درجه و 34 دقيقه و 15 ثانيه عرض جغرافيايي و 52 درجه و 42 دقيقه و 20 ثاتيه طول شرقي از نصف النهار گرينويچ واقع شده است . ويژگي ساختاري اين شهر از لحاظ فضاي مسكوني به اين صورت است كه هر چه از مركز شهر به سمت نواحي پيراموني حركت ميكنيم، از تعداد واحدهاي مسكوني قديمي كاسته شده، به تدريج وارد مناطق نوساز ميشويم.مساكن مهر شهربابل نيز در مناطق پيراموني شهر واقع شدهاند.
[2] مسكن مهر اوشيب در زميني به مساحت 3/7 هكتار با 75 درصد فضاي باز و 25 درصد منطقهي مسكوني با مقياس 80 تا 84 متر مربع در 15 بلوك 20 واحدي آپارتمان و به صورت فنآوري نوين ساخته شده است.