وقتی حرف از ثروتمندترین شخص جهان میشه هممون یا یاد جف بزوس (Jeffrey Bezos) میافتیم یا ایلان
ماسک (Elon Musk) یا بیل گیتس (Bill Gates). اما کسی نمیدونه ثروتمندترین مرد تاریخ هیچکدوم از اینا نبودن. ثروتمندترین مرد تاریخ کسی بود که چهارصد میلیارد دلار ثروت داشت و همۀ ثروتشو از نفت به دست آورده بود. کسی که به تنهایی کل صنعت نفت جهانو کنترل میکرد و برای سیاست جهان تصمیم میگرفت؛ ولی هیچ مقام سیاسی و دولتی هم نداشت. کسی که هنوزم که هنوزه از اسمش به عنوان نماد ثروت استفاده میشه. پادشاه بی تاج و تخت جهان، جان دی راکفلر (John D. Rockefeller).
سلام به قسمت ۳۳ چیزکست خوش اومدید. تو این پادکست، من ارشیا عطاری برای شما از طریق چیزها میگم. چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم. امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
تو این قسمت میخوایم تاریخ نفتو تعریف کنیم. هر چیزی که در اطراف ما وجود داره، هر اتفاقی که در دنیا میافته، مربوط به نفته. هرچیزی. شاید خیلیامون نفت که میشنویم صرفا یاد بنزین بیفتیم و بگیم که آره نفت خیلی مهمه. منتهی اهمیت نفت خیلی بالاتر از این حرفاست. نه تنها سوخت ماشینهای ما از نفته، بلکه هر مادۀ پلاستیکی که داریم از نفته. کشاورزی ما یه جورایی وابسته به نفته. داروسازی ما وابسته به نفته. حتی انرژی تولید خیلی از چیزهایی که خودشونم نفتی نیستن از نفته.
جدا از محصولات مختلف، هر جنگی که میبینیم یه سرش نفته. هر اتفاق سیاسی یه دلیل مرتبط با نفت داره. نفت دنیای امروز ما رو شکل داده و تاریخ جهان رو ساخته. خون میلیونها نفر واسه همین نفت ریخته شده و جنایتهای عجیب غریب راه افتاده به خاطرش.
حالا یه چیز جالبتری که دربارۀ نفت هست، اینه که همین نفتی که این همه اهمیت داره، این همه حیاتیه، تا حدود ۱۵۰ سال پیش، کلا یه مادهٔ بیمصرف اضافی به درد نخور بوده که عالم و آدم از دستش ناراضی بودن. حکم آپاندیس دنیا رو داشته. ولی در عرض ۱۵۰ سال، جوری با زندگی بشر گره خورده که شده اینی که میبینیم.
تو این قسمت میخوایم کلا بگیم چی شد که اینطوری شد؟ چی شد که نفت شد اینی که الان هست؟ چه سیاست و بازیهای کثیفی سر نفت دراومد؟ چه آدمایی سر نفت میلیاردر شدن؟ خون چه آدمایی رو تو شیشه کردن؟ خلاصه که قراره از سیر تا پیاز ماجرای نفتو تعریف کنیم. فقط حواستون باشه، این قسمت ما تاریخ کلی نفت رو تا سر تاسیس اوپک (OPEC) تعریف میکنیم. با نفت ایران کاری نداریم تو این قسمت. قسمت بعدی اول تاریخ نفت ایران میگیم، بعدش میریم سراغ ادامۀ داستان نفت جهان، بعد از تاسیس اوپک.
این قسمت قراره دربارۀ شکلگیری این امپراتوری نفت جهانی و ماجراهایی که ساخته حرف بزنیم. من ارشیا عطاری هستم. تدوین این قسمت رو طنین خاکسا انجام داده و موسیقی تیتراژ هم کار مودی موسویه. قبل از اینکه بریم سراغ اپیزود یه خواهش کوچیک که ازتون دارم اینه که این پرسشنامهای که ما توی توضیحات این اپیزود لینکشو گذاشتیم رو پر کنید. کمک خیلی بزرگی میکنید به ما با پر کردنش. وقت زیادی هم نمیگیره.
بریم دیگه سراغ تاریخ نفت، ایستگاه اول، غرب وحشی. نفت یه مادهای که از تجزیۀ بدن موجودات مختلف بعد از میلیونها سال زمان و با کلی فشار و حرارت به وجود میاد. واسه همین بهش میگن سوخت فسیلی اصلا. در نتیجه نفت همیشه زیر زمینه. چون در طی این مدتی که در حال ساخته شدن بوده، کلی لایههای مختلف روش اضافه شدن و این رفته تو لایههای زیری زمین. اما این نفتی که به شکل طبیعی زیر زمین هست و بهش میگن نفت خام، به تنهایی قابل استفاده نیست. این باید بره تو پالایشگاه، بعد توی دماهای مختلف جوشانده بشه، بعد تو هر دما یه ماده ازش خارج میشه. موادی مثل بنزین (Benzin) و گازوییل (Gas-oil) و کروزین (Kerosene) و نفتا (Naphtha) و کلی مادۀ دیگه، اینا هر کدوم تو یک دمای خاصی از نفت جدا میشن و جمع آوری میشن.
اما خب پالایشگاه یه سیستم مدرن دیگه تا قبل از اون نفت همون نفت خام بود. واسه همین در طول تاریخ، نفت فقط یه سری استفادههای خیلی محدود داشته که انقدر کم بودن اصلا به چشم نمیاد. بعد استخراجی انجام نمیشده واسه به دست آوردنش که. بعضی وقتا میشده که توی یه جاهای خیلی خیلی نفتخیزی این نفت میرسیده به لایههای رویی زمین و خودشو از زمین میزده بیرون. اینجوری بوده که نفت میومده زندگی آدما.
بعد نفت خامی که کاربردی برای انسان نداشت و تا هزاران سال اصلا آدما نمیتونستن باید باهاش چیکار کنن، فقط یه مادۀ اضافی کثیف و بدبو بود که گند میزد به زمین. پس حواسمون باشه، بعدا که کارای استخراج نفت و اینا انجام شد، انسانها اولین بار نبود که کشف میکردند نفتو. نفت بوده تو زندگیشون. منتها بیاستفاده بوده. اوج استفادش این بوده که اوایل قرن نوزده یه سریا میگفتن داروئه و رماتیسم و دندون درد و اینجور چیزا رو خوب میکنه. در کل نفت یه مادۀ به درد نخور بود که همون یه ذرهای که ازش اتوماتیک استخراج میشده رو دست مردم میموند.
تا قرنها وضعیت همین بود تا اینکه سال ۱۸۵۲ همه چیز تغییر کرد. یه دانشمند کانادایی اومد و یک متدی طراحی کرد که بشه نفت خام رو تبدیل به کروزین کرد. کروزین یا نفت سفید، اولین فراوردۀ نفتی بود. حالا کاربرد کروزین چی بود؟ میریختن تو چراغ نفتی، روشنایی میداد به محیط.
چراغ نفتی احتمالا دیدین دیگه. تو خونۀ مادربزرگ و خونههای قدیمی حتما یه دونه ازش پیدا میشه همیشه. چراغ نفتی و کروزین برای اون زمان یک انقلاب بزرگی به حساب میومد. تا اون موقع بعد از اینکه هوا تاریک میشد، تنها راه برای اینکه چشم چشمو ببینه این بود که شمع روشن کنن. منتهی چراغ نفتی که اختراع شد و با کروزین کار میکرد، خیلی بهتر و بهینهتر بود از شمع. یه کم کروزین کافی بود تا یه چراغ مدتها نور بده.
در نتیجه برای اولین بار توی تاریخ، نفت به یه دردی خورد و تقاضا واسش زیاد شد. جوری که دیگه نفتی که همینجوری از زمین میزد بیرون و نفتهایی که یه ذره یه ذره از سطح دریا گرفته میشدن، جواب نمیداد. اینطوری شد که به سال نکشیده، نفتی که تا قبل از اون مادۀ اضافی به درد نخور بود، دیگه تو بازار گیر نمیومد.
حدود سی تا کمپانی درست شده بودند که کارشون تولید کروزین بود. ولی مشکل اصلی مواد اولیه بود. نفت خام گیر نمیومد. کسی هم ایدهای از اینکه چطور به نفت برسه و اصن کجا نفت داره نداشت. واسه همین چراغ نفتی هم با وجود اینکه خیلی کاربردی بود، نتونسته بود فراگیر بشه. چون نفتی نبود که توش بریزن. همین قضیه باعث شده بود که خیلی از آدمای زرنگی که بوی پول به مشامشون خورده بود، افتاده بودن دنبال پیدا کردن یک منبع نفت. بین این شکارچیای نفت، یک مردیم بود به اسم جرج بیسل (George Bissell).
اینم مثل بقیه در به در دنبال منبع نفت بود. همین موقعها بهش خبر میدن که یه سری از کارگران معدن نمک توی پنسیلوانیا، خیلی شاکی اند از اینکه مدام نفت از زمین میزنه بیرون و کارشونو مختل میکنه. اینم وقت تلف نمیکنه و سریع یه آدمی رو میفرسته اونجا که تحقیق کنه ببینه اون منطقه چقدر پتانسیل داره واسه نفت. این آدمی که از طرف بیسل فرستاده شد، اسمش ادوین دریک (Edwin Drake) بود. ادوین دریک رسما همه کاره و هیچ کاره بود. هیچ دانش تکنیکال و فنی نداشت؛ ولی از صنعت راه آهنداری و هتلداری توش یه دستی داشت و هر کی کارش میخواست راه بیفته اینو استخدام میکرد.
اینم اومد پنسیلوانیا و یه سر و گوشی آب داد که ببینه قضیۀ نفت چقدر جدیه. شروع کرد کار کردن روی این که چطوری میشه از زمینهای اونجا، نفت کشید بیرون. اول شروع کرد بیل زدن زمین و کندن. منتهی تو عمقی که این میکند، نفت در نمیومد و در بهترین حالت آب میزد بیرون. بعد از چندین و چند ماه کار کردن و پول گرفتن از بیسل، دریک دیگه داشت ناامید میشد.
تو همین موقع بود که با یه آهنگری آشنا شد که بهش میگفتن عمو بیلی. این عمو بیلی تخصصش ساختن دستگاههایی بود که با ماشین بخار کار میکردن. دریک هم میره پیشش و ازش میخواد که یک سیستم حفاریای بسازه که باهاش زمین بشکافن و تو عمقای بالا برند تا ببینن نفت گیر میاد یا نه.
این عمو بیلی هم مشغول کار میشه و بعد از اینکه سیستم حفاری رو میسازه، روی زمینهای پنسیلوانیا، به کارش میاندازه. ولی بازم هیچ خبری از نفت نبود. تا عمق ۲۱ متری رو کنده بودند، ولی همچنان هیچی به هیچی. خیلی بودا ۲۱ متر. داریم راجب ۱۸۵۹ حرف میزنیم. کار سادهای نبود تا این عمق رفتن. اما نتیجه نداده بود.
این شد که روز ۲۷ آگوست ۱۸۵۹ بیسل و شرکاش تصمیم گرفتند که این عملیات نفتی پنسیلوانیا رو کنسل کنن. روز ۲۸ آگوست یعنی فرداش، دریک اومد سر زمین که به بیلی و کارگراش بگه دست از کار بکشن. ولی وقتی رسید اونجا و از درشکه پیاده شد، سر جاش خشکش زد. عمو بیلی کارگراش کنار محل حفاری وایساده بودن و نفت داشت از زمین فواره میزد.
دریک تونسته بود برای اولین بار عملیات استخراج نفت رو اجرایی کنه. بالاخره متد رسیدن به نفت پیدا شده بود، حفاری. حالا میشد با هزینۀ کم و بدون احتیاج زیادی به نیروی انسانی، روزانه چندین و چند بشکه نفت استخراج کرد. رسما دریک حکم کسی رو داشت که اولین بار معدن طلا پیدا کرده. صنعت نفت همون روز متولد شد. به چشم بهم زدن این میلیونها نفر و صدها هزار کارخونه و اداره تو کل آمریکا و بعدشم کل دنیا با چراغ نفتی روشن شدن. چراغ نفتی که کروزینش از همون پنسیلوانیا میومد.
درستترش اینه که بگیم از شهر پیتهول (Pithole) پنسیلوانیا میومد. این استخراجا همشون توی پیتهول انجام میشد. جایی که اول از همه نفت پیدا شده بود توش. کم کم پیتهول یک رونق عجیبی گرفت. تنها شهر تولیدکنندۀ نفت جهان بودن مسلما هر جایی رو از این رو به اون رو میکنه.
به سال ۱۸۶۵ که رسیدیم، دیگه هر جایی رو توی پیتهول نگاه میکردی، یه دکل نفتی زده بودن. شهری که تا قبل از اون مارمولک هم توش به زور زندگی میکرد، حالا واسه خودش روزنامۀ اختصاصی داشت. کلی مغازه و هتل و بانک و ادارۀ پست داشت. پونزده هزار نفر جمعیت داشت. داریم دربارۀ زمانی حرف میزنیم که به جز شهرهای بزرگ شرق آمریکا مثل نیویورک (New York) و نیوجرسی (New Jersey) و ویرجینیا (Virginia)، دیگه هیچ جای دیگهای از این امکانات نداشت. چه برسه به یه شهر کوچیک وسط برهوت. پیتهول نماد یه شبه پولدار شدن بود. نماد ثروت بادآوردۀ صنعت نفت و خب بادآورده رو بادم میبره.
تقریبا یک سال بعد از اینکه پیتهول به اوج ثروت و رونق رسید، کمکم نفتش شروع کرد تمامشدن. گنج قارون که نبود تموم میشد بالاخره دیگه. روز به روز مقدار نفت استخراجیش کمتر و کمتر شد. ثروتی که یک شبه به دست آورده شده بود، به چشم بهم زدنی هم محو شد. نفت پیتهول که تموم شد، دورهاش به سر اومد.
به سال نکشید که همه رفتن و پیتهول تبدیل شد به یه شهر خالی از سکنه. کسی باورش نمیشد که این برهوتی که به نظر میومد فقط شبح توش زندگی میکنه تا چند ماه قبلش ثروتمندترین شهر کل پنسیلوانیا بود. زمینی که تا چند ماه قبلش دو میلیون دلار قیمت داشت، حالا به قیمت چهار دلار هیچکس حاضر نبود بخره. هنوزم که هنوزه پیتهول خالی از سکنهاست. گوس تاون (Goose Town) بهش میگن.
پیتهول اولین نماد ثروت نفتی بود. ثروت یه شبه و تمامشدنی. دریک هم که پشت همۀ این ثروتهای نفتی و ماجراهای پیتهول بود، بعد از سقوط پیتهول به خاک سیاه نشست و چند سال بعد تو فقر محض مرد. پیتهول نفتش تموم شده بود.
منتهی مردم آمریکا که دیگه مزۀ چراغ نفتی رو چشیده بودن، نمیتونستن حالا که نفت تموم شده باز برگردن سر شمع. نفت زده شده بودن. این شد که دوباره همه به تکاپو افتادند که این بیزنس اکتشاف و استخراج نفتو دستشون بگیرن. از هر جای آمریکا آدما افتاده بودن دنبال زمینای نفتخیز.
بین این آدمایی که دنبال نفت بودن، یه جوون کم سن و سالی هم بود که شاید تنها کسی بود که از ماجرای پیتهول درس گرفت. با خودش فکر کرد بیزنس اکتشاف و استخراج نفت یه چیز گذراست. نفت اون منطقه تموم شه، کار اون بیزنس هم ساختس. این شد که تصمیم گرفت بره سراغ یه بیزنس دیگه که کسی خیلی حواسش بهش نبود، پالایش نفت. حالا اسم این بچه زرنگ چی بود؟ جان دیویدسن راکفلر (John Davison Rockefeller).
جان راکفلر یک جوون خیلی زبر و زرنگی بود که گوشش خیلی زودتر از بقیه تیز شده بود. از بچگی کلی کار مختلف کرده بود و تجارتو هم میشناخت. باباش یه متخصص سرطان بود به اسم دکتر بیل لیوینگستون Bill) Liningson).
حالا چرا فامیلی اون راکفلره، فامیلی باباش لیوینگستون؟ این بابای راکفلر هفت خط عالم بود. نه دکتر بود. نه متخصص سرطان بود. نه فامیلیش لیونگستون بود. کلاهبرداری از سر و روش میبارید. در ظاهر یک دکتر متخصص سرطان، میومد یه سری آشغال قاطی میکرد به عنوان داروی درمان سرطان میفروخت به مردم. در رذالت و حقهبازی نظیر نداشت. همین بود که دوست و آشنا هایی که میشناختن این آقای بیل راکفلرو، بهش میگفتن دویل بیل (Devil Bill) یعنی بیل اهریمنی یا مثلا بیل شیطانی.
حتی متد تربیت فرزندش بر اساس حقهبازی بازی بود. صبح تا شب داشت تو بازی و غیر بازی سر بچههای هفت و هشت سالش کلاه میذاشت و گولشون میزد و یه جوری کلاشون برمیداشت. میگفت میخوام بچههام هوشیار تربیت بشن. خب مرد حسابی اون بچه دیگه اعتمادی نمیمونه براش. حالا جان راکفلر زیر دست همین بابا بزرگ شده بود دیگه. به هفت خطی باباش نبود؛ ولی بچه زرنگ بود.
توی هجده سالگی هزار دلار از باباش قرض گرفت و باهاش یه بیزنسی رو خرید و فروش گوشت و حبوبات و اینا انجام میداد. یه پول قابل قبولی تونست در بیاره تو این کار و واسه خودش کم کم یه کسی شد. همون وقتی که توی پیتهول پنسیلوانیا نفت پیدا شد و خبرش پیچید همهجا، راکفلر هم نظرش به این صنعت جمع شد.
اما از چند سال قبل از اون فاجعۀ پیتهول، راکفلر با خودش گفت که کار استخراج نفت هم دردسرش زیاده، هم رقابت توش زیاده. همه الان تو این کارن. بعدشم پس فردا نفت فلان منطقه تموم بشه تکلیف چیه؟ کلا ریسک زیادی داره این کار. من بیام برم تو کار پالایش نفت. دردسر استخراجش با یکی دیگه باشه. حالا از هر جا میخواد با هر بدبختی که میخواد نفت بکشه بیرون. من ازش میخرم به کلی محصول دیگه تبدیل میکنم و هر کدوم هم با کلی سود میفروشم.
این شد که از همون اول بنا رو گذاشت به این که شرکتش تبدیل کنه به یک شرکت نفتی که کارش پالایش نفت و تولید کروزین باشه. شروع کرد کمکم مقدماتشو حاضر کردن. خوب میدونست تو دنیا چهخبره. این کارش تو کلیولند (Cleveland) بود. کلیولند با پنسیلوانیا حدود دویست کیلومتر فاصله داشت و راه ارتباطی آنچنانی بینشون نبود. یعنی اگه قرار بود پالایشگاه راه بندازن، واسه آوردن نفت خام از پنسیلوانیا به مشکل میخورد. اما راکفلر از یه انقلاب جدیدی که توی دنیا راه افتاده بود خبر داشت، راهآهن.
راهآهن آمریکا روز به روز داشت بیشتر پیشرفت میکرد و دیر یا زود یه مسیری بین کلیولند پنسیلوانیا تاسیس میشد. این شد که یک تیم درست حسابی از شیمیدانان خبره جمع کرد که پروسۀ پالایش نفتو بهینهتر کنند. وقتی هم که راه آهن بین پنسیلوانیا و کلیولند تاسیس شد، رفت و یک پالایشگاه رو خرید و مشغول به کار شد.
شرکت راکفلر نه تنها کروزین تولید میکرد، بلکه باقی محصولات جانبی نفت مثل نفتا و قطران و اینا رو هم دور نمیریخت و میداد تو بازار، بلکه مشتری پیدا شه واسش. ولی اصل محصول همون کروزین بود. همون سالی که پیتهول به خاک سیاه نشست، فروش کروزین کمپانی راکفلر رسید به دو میلیون دلار که میشه حدود چهل میلیون دلار امروز. برندۀ اصلی این دنیای نفت، راکفلر بود.
وقتی همه داشتن در به در دنبال منبع نفتی جدید میگشتند تا ورشکست نشن، راکفلر بدون نگرانی داشت سود میکرد. اما هنوز واسش کافی نبود. رقیباش هم داشتن سود میکردن و این سود کردن رقبا تو کت راکفلر نمیرفت. واسه همین تصمیم گرفت تکتک رقیباشو به زانو در بیاره.
چیکار کرد؟ اومد هزینۀ تولیدو به شدت پایین آورد و اینطوری قیمتشم کمتر شد. قیمتی شد که رقباش اصلا نمیتونستن باهاش رقابت کنن. حالا چطوری این کار کرد؟ اومد هزینههای حمل و نقل رو کم کرد. کلی کشتی خرید که کروزین از پالایشگاه به باقی شهرها برسونه. کلی تانکر خرید که نفت خام از منابع برسونن به پالایشگاه. حتی رفت یه جنگل خرید که با چوبش بتونه خودش بشکههای خودش بسازه. کلا تمامی مراحل بستهبندی و ارسال و حمل و نقل رو آورد دست خودش.
همین باعث شد که رقبای راکفلر اوضاعشون خیلی خراب بشه. تقریبا هشتاد درصد بازار دست راکفلر بود و اون بیست درصد باقی مونده هم به زور داشتن نگه میداشتن کارشونو. اواسط دهۀ ۱۸۷۰ بود که راکفلر شروع کرد با شرکتهای راهآهن زد و بند کردن که هزینۀ انتقال محصولات کمپانی راکفلر خیلی کمتر از باقی شرکتها دربیاد.
راهآهن یه چیز تازه بود دیگه. همۀ شرکتهای نفتی هم میخواستند با راه آهن محصولاتشون رو منتقل کنن. اما اونا کجا و امپراطوری راکفلر کجا. شرکتهای راهآهن البته راه دیگهای نداشتن. حتی خودشونم راضی نبودند به این وضع. اینطوری بود که راکفلر میگفت شما نرخ فلان قدره. من ده درصدش رو میدم. میخوای بخواه، نمیخوای برو با یه شرکت نفتی دیگه کار کن. مشکل اینجا بود که عملا شرکت نفتی دیگهای وجود نداشت. تولیدات باقی شرکتها به تولید یه روز راکفلر نمیرسید. واسه همین شرکتهای راهآهن واسه این که بازار نفت و از دست ندن مجبور بودند که با نرخ راکفلر راه بیان.
این شد که بین راکفلر و شرکتهای راهآهن یک قرارداد مخفی بسته شد که راکفلر به شکل ثابت نفتش رو با اونا بفرسته و اونام نرخ خیلی کمتر بگیرن. این قضیه دیگه رسما مشت آخربود. رقبای راکفلر دیگه هیچ راهی واسشون نمونده بود یا باید شرکتشون به راکفلر میفروختند یا اینکه مینشستن و نابود شدن شرکتشونو تماشا میکردن.
این شد که به سال ۱۸۸۰ که رسیدیم راکفلر دیگه تقریبا ۹۵ درصد بازار نفت کل آمریکا که اون زمان بازار نفت کل جهان بودو دستش گرفته بود. ۹۵ درصد. کمپانی راکفلر که اسمش استاندارد اویل (Standard Oil) بود، عملا کل صنعت نفت دنیا رو تو دستش میچرخند و یه مونوپولی محض توی صنعت نفت داشت. نه تنها پالایشگاههای نفت واسۀ راکفلر بود، بلکه هر جا هر زمین نفت خیزی پیدا میشد اینا میخریدنش و استخراج میکردند نفتشو.
از اون طرف حباب اقتصادی راهآهن هم ترکیده بود و سیستمهای حمل و نقل نفت هم شده بود مال راکفلر. عملا اگر کسی میخواست کار نفت بکنه در نهایت باید واسۀ حمل و نقل به راکفلر پول میداد. راکفلر صاحب کل نفت خام و کروزین دنیا و راههای انتقال شون بود. اما کمکم تو باقی جاهای دنیا واسۀ راکفلر رقیب پیدا شد.
امپراتوری روسیه که خبر نفت رسیده بود به گوشش، منابع نفتی دریای خزر رو گذاشت در اختیار بخش خصوصی که بیان سر و سامونش بدن یک صنعت نفتی راه بیفته تو روسیه. این شد که دو تا از خانوادههای پرنفوذ دنیا، یعنی خاندان نوبل و خواندن روتچیلد، دست به یکی کردن که از این موقعیت نهایت سود رو ببرن. نوبل ها رو که توی قسمت دینامیت مفصل راجبشون گفتیم. خاندان روتچیلد هم یک خانوادۀ سوپر پولدار اروپایی بودند که از قرن شونزده یک بروبیایی راه انداخته بودند واسه خودشون و از قرن هجده هم وارد کار بانکداری شده بودن.
رسما توی اروپا یک سلطنت بیکشوری داشتن. این دوتا خانواده که بوی پول به مشامشان رسیده بود، خودشون رو رسوندن روسیه که امتیاز بهرهبرداری از نفت دریای خزر رو بگیرن. دریای خزر که میگیم البته اون سمتی که سمت روسیه بود و میگیم دیگه. سمت ایران رو نمیگیم. اینا اومدن و اونور دنیا سمت روسیه شاخ شدن واسه راکفلر.
راکفلر هم درسته گفتیم کلی قدرت داشت، ولی خب تو آمریکا قدرت داشت. دیگه تا اون موقع هم کل منابع نفتی توی آمریکا بود. اینا که تو روسیه شروع کردن استخراج نفت، دیگه راکفلر کاری از دستش برنمیومد. یه کم که گذشت و اینا تازه داشتن سود میکردن، یه مشکل بزرگ کل صنعت نفت و توی لبۀ ورشکستگی گذاشت. چه مشکلی؟ لامپ اختراع شد.
از سال ۱۸۷۹ که پتنت لامپ و دادن به ادیسون، تا ۶ سال بعدش که لامپ تجاری عرضه شد به بازار، راکفلر و رقبای جدیدش نصف موهاشون سفید شد. لامپ اگه میومد تو دست مردم، دیگه کسی چراغ نفتی روشن نمیکرد که. اینطوری دیگه کسی کروزین نمیخواست. دیگه کسی نفت نمیخرید. گفتیم دیگه تنها محصول نفتی که مشتری داشت اون زمان کروزین بود.
راکفلر هم یه تلاشهایی کرد واسه اینکه نذاره لامپ به بازار برسه، ولی خب ادیسون هم کم هفتخط نبود دیگه. بلد بود چجوری با این قماش کنار بیاد. بعد از اینکه لامپ اومد به بازار، یواش یواش مشتری کروزین کمتر و کمتر شد.
یه یک سالی از اومدن لامپ گذشت و شرکتهای نفتی کمکم به چه کنم چه کنم، افتاده بودن که یه اختراع دیگه صنعت نفت و نجات داد. چه اختراعی؟ اتومبیل.
کارل بنز (Carl Benz) سال ۱۸۸۶ تونست یک ماشین چهار چرخی بسازه که میتونست به راحتی انسان رو جابهجا کنه و با چی کار میکرد این اختراع جدید؟ بنزین.
بنزین تا اون موقع یکی از محصولات جانبی نفت بود که وقتی که کروزین درست میکردن اینم به دست میآمد و معمولا میریختن دور. اما حالا پتانسیل این داشت که مهمترین فرآوردههای نفتی بشه. چرا میگیم پتانسیلش رو داشت؟ چون هنوز معلوم نبود موتور بنزینی بتونه بهترین موتور اتومبیل باشه. همون موقعها اتوموبیلهای برقی هم اختراع شده بودن.
بر خلاف اون چیزی که فکر میکنید، تسلا و باقی برندهای قرن ۲۱ نبودن که اولین بار ماشین برقی ساختن. همزمان با کارل بنز که ماشین بنزینی ساخت، ماشین برقی هم اختراع شد. منتهی شرکتهای نفتی احتیاج داشتند که ماشین بنزینی برندۀ این رقابت بشه. این شد که همۀ هم و غمشون رو گذاشتن پای این قضیه.
از همون زمان تا وقتی که به قرن بیست رسیدیم، این کشاکش بین ماشینهای بنزینی که حمایت شرکتهای نفتی رو داشتن، با ماشینهای برقی که بی دردسر و بی کثیفکاری بودن، ادامه داشت تا اینکه سال ۱۹۰۱ توی تگزاس نفت پیدا شد و همه چیز از اونجا تغییر کرد.
تگزاس یه منبع نفتی خیلی خیلی غنی بود. خیلی نفت داشت و همین باعث شد قیمت نفت و بنزین بیاد پایینتر و عرضه بره بالا. در نتیجه سوخت ماشین بنزینی خیلی ارزانتر از انرژی ماشین برقی درمیومد. منتهی مشت نهایی رو نفت تگزاس نزد. کمپانی فورد (Ford Company) زد. فورد اومد برای اولین بار سیستم تولید انبوه رو طراحی کرد و توی یه کارخونۀ مدرن، کلی اتومبیل بنزینی درست حسابی تولید کرد و داد توی بازار.
تا قبل از اون اتومبیل یه چیز خاص و لوکس به حساب میومد. چون که سیستم تولید انبوه واسش وجود نداشت. دستی اسمبل (سرهم بندی) میشد و به بعضی از مردم فروخته میشد، با قیمت خیلی بالا. منتهی فورد کاری کرد که روزی چند هزار تا اتومبیل تولید بشه و مردم عادی هم بتونن ماشین بخرن و همۀ این ماشینا با چی کار میکرد؟ بنزین.
یه جورایی ماشینی که دست اکثریت مردم بود، ماشین بنزینی بود نه ماشین برقی. این شد که شرکتهای نفتی دوباره برگشتن رو دور. حالا چرا شرکتهای نفتی؟ چرا راکفلر تنها نه؟ چون تو قرن بیست دیگه راکفلر تنها قدرت نفتی نبود. از اواخر قرن نوزده که اتومبیل داشت جا میافتاد، آمریکاییها شروع کرده بودن هر جا که میشد و دنبال نفت گشتن. اون نفت تگزاس هم نتیجۀ همین بود. نفت تگزاس نه کشف راکفلر بود، نه مال راکفلر. مال یکی دو نفر نبود اصلا. کلی آدم بودن که زندگیشون و تعطیل کرده بودن راه افتاده بودن سمت تگزاس و شروع کرده بودن دنبال نفت گشتن.
نفت ایالتهای غربی آمریکا هر بخشیش دست یه نفر بود و کلی آدم سهم داشتن توش. فیلم خون به پا خواهد شد اگه دیده باشید همین دوره رو نشون میده. هر کس که یه پولکی داشت و ماجراجویی دوست داشت، میرفت تو زمینهای مختلف غرب آمریکا دنبال نفت میگشت و اگه پیدا میکرد بلیطش برده بود. این شکارچیای نفتی تگزاس، رقیبای راکفلر تو آمریکا بودند.
ولی اینا مثل رقبای خارجی راکفلر قدرت نداشتن. کیا بودن رقبای خارجیش؟ یکیش همون خاندان روتچیلد (Rothschild) بودن که گفتیم امتیاز نفت خزر و از روسیه گرفتهبودن. اینا از اواخر قرن نوزده شروع کرده بودند به رقابت جدی با راکفلر و حتی تونستن زودتر از راکفلر بیان کانال سوئز (Suez Canal) رو دستشون بگیرن و نفت رو برسونن به کشورهای آسیایی.
از اون طرف خاندان سلطنتی هلند یک کمپانی نفتی راه انداخته بودند که بتونن نفت کشورهای مستمرشون کنترل کنن. اوایل قرن بیست این کمپانی هلندی، کمپانی حمل و نقل شل بریتانیایی بود و کمپانی روتچیلد که فرانسوی_آلمانی_روسی بود، ترکیب شدند و کمپانی چند ملیتی شل (shell) رو ساختن که هنوزم که هنوزه، جز کمپانیهای بزرگ نفتی به حساب میاد. پس شل شد یک رقیب بزرگ واسه راکفلر.
رقیب بزرگ بعدی راکفلر، توی ایران قدرت گرفت. یه میلیونر انگلیسی به اسم دارسی (D'Arcy) اومد با مظفرالدین شاه قرارداد بست و نفت ایران و گرفته دستش. بعدا دولت بریتانیا اومد اکثر سهام این شرکت و خرید و تبدیلش کرد به بریتیش پترولیوم (The British Petroleum) یا بیپی (BP) که الانم به همین اسم معروفه. پس تا اینجا نفت تو قرن بیست دست کیاست؟ خاندان راکفلر تو آمریکا. شل و بریتیش پترولیوم توی اروپا و ایران.
البته بریتیش پترولیوم اسم فعلیشه دیگه. اون زمان بهش میگفتن شرکت نفت ایران و انگلیس. این شرکتهای نفتی، از وقتی که اتومبیل عرضه شد، نونشون دوباره رفت تو روغن. بین اینا اما راکفلر همچنان جلو بود. باقی اونا کلی شریک شرکت و دخالت دولتی داشتن؛ ولی استاندارد اویل دربست مال شخص راکفلر بود. در نتیجه مونوپولی که راکفلر ساخته بود اصلا قابل مقایسه نبود با باقی کمپانیها. همینم باعث شد که از همون موقع روزنامهها شروع کنن به کوبیدن راکفلر و محکوم کردنش.
میگفتن این عین اختاپوس همۀ صنعت نفت کشور دستش گرفته و به هیچکس اجازه نمیده واردش بشه. خون کلی آدم رو تو شیشه کرده. با کلی صنعت مختلف لابی کرده. به کلی سیاستمدار رشوه داده. بعید نیست یه سری از این جنگهای اطراف اصلا زیر سر راکفلر باشه. اسمش اینه که آمریکا رییس جمهور داره وگرنه مملکت طبق تصمیمهای راکفلر داره میگرده. البته که دروغم نمیگفتن.
راکفلر اونقدر قدرت داشت که هر چی بخواد اتفاق بیفته. به اشارهٔ یه انگشت میتونه سرنوشت اقتصاد کل کشور و عوض کنه. خیلی از تصمیمهای سیاسی که تو قرن نوزده و بیست گرفته شده بود، زیر سر راکفلر بود و یه جورایی سود میرسوند به راکفلر.
این قدرت بی حد و مرز خیلی توجه منفی جلب کرده بود. بعد از اینکه دولت و دادگاه عالی آمریکا دیدن دیگه نمیتونن جواب مردم رو بدن، شروع کردن مدرک جمع کردن پرونده ساختن واسه راکفلر.
این شد که سال ۱۹۱۱ دادگاه عالی آمریکا حکم داد که چون راکفلر یه مونوپولی نفت ساخته باید کمپانی استاندارد اویل منحل بشه. تو قسمت تاریخ اینترنت توضیح دادیم این سیستم ضد مونوپولی آمریکا رو. یه قانونی تصویب شد سال ۱۸۹۰ که میومد فعالیت انحصاری و مونوپولی ساختن ممنوع میکرد. اینا به استناد همون قانون، حکم دادن که استاندارد اویل منحل بشه. اما نکته این بود که این حکم نه تنها به ضرر راکفلر نبود، بلکه باعث شد راکفلر تبدیل بشه به ثروتمندترین مرد تمام تاریخ.
حکم انحلال استاندارد اویل که اومد، راکفلر گفت چشم ما تابع قانونیم. این شد که استاندارد اویل به ۳۴ تا کمپانی جدا تقسیم شد و قدرتش پخششد. منتهی نکته این بود که راکفلر توی همۀ این ۳۴ تا کمپانی سهم داشت. یعنی مهم نبود اینا رقابت کنن، سود کنند ضرر کنن، تهش پول تو جیب راکفلر بود باز. این باعث شد راکفلر که تا قبل محکومیت داشت از یک کمپانی سود میکرد، حالا از ۳۴ تا کمپانی همزمان سود کنه. نتیجۀ این قضیه این شد که ثروت راکفلر رسید به ارزش چهارصد میلیارد دلار امروزی. یعنی تقریبا دو برابر ثروت امروزی ایلان ماسک.
این شرکتها البته بعدا با هم ترکیب شدند و تهش شدن سه تا شرکت اصلی به اسمهای اگزامموبیل (Exxon Mobil)، شوران (Chevron)، ماراتوم (maratom) یه بخشیشون رو هم بریتیشپترولیوم خرید.
این شد که عملا راکفلر با انحلال کمپانیش، شد ثروتمندترین مرد کل تاریخ. راکفلر یه ایدئولوژی اصلی داشت. رقابت گناه کبیره است. یعنی هر کسی، هر جایی با من رقابت کنه، باید نیست و نابود بشه. همینم باعث شده بود که راکفلر با باقی رقباش شل و روتچیلدها و نوبلها و خاندان سلطنتی انگلیس و هلند، مدام درگیر رقابت باشه.
حالا تو همون قرن بیست که اینا با همدیگه درگیر بودن، یه رقیب جدید واسه نفت پیدا شد، الکل (Alcohol).
از اواخر قرن نوزده اتیل الکل (ethyl alcohol) یا همون اتانول (Ethanol) توی بعضی از وسایل و ماشینها و چراغها به عنوان سوخت استفاده میشد؛ ولی چون قیمتش بالا بوده و انرژی کمتری نسبت به نفت میداد، خیلی ترجیح داده نمیشد.
تو بعضی از شهرها مثل لندن و پاریس که دسترسی مستقیم و همیشگی نداشتن به نفت و بنزین، مردم از سر اجبار اتانول میریختن توی ماشیناشون. سال ۱۹۰۷ اثبات شد که اگر فشار به میزان کافی وارد بشه، این انرژی کم اتانول به چشم نمیاد و اتانول میتونه جایگزین بنزین بشه. یعنی اگر موتور مناسبش طراحی بشه، ماشینها میتونن با اتانول کار کنند به جای بنزین و این خیلی خیلی چیز مهمی بود.
اتانول مثل نفت نبود که تمام شدنی باشه یا حتما منبع خاصی لازم داشته باشه. از هر میوه و سبزیجاتی میشد اتانول گرفت. اصلا دیگه احتیاجی به شرکتهای نفتی نبود. مونوپولیای به وجود نمیومد. هر کسی میتونست تو خونهی خودش اتانلو بسازه و سوخت کم هزینه و کم دردسر داشته باشه. یعنی مردم خودشون میتونستن سوخت خودشون رو هر وقت خواستند، هر جا خواستند تولید کنن.
یکی از اولین حامیان استفاده از اتانول، خود هنری فورد (Henry Ford) بود. فورد اصلا اومد یکی از ماشینهاش مدل تی (T) رو یه جوری طراحی کرد، که بشه هم بنزین ریخت توش و هم اتانول. همین موقع کشاورزای آمریکایی که متوجه این فرصت شده بودند، شروع کردن با دولت مذاکره کردن که مالیات الکل رو برداره. گفتیم دیگه اتانول رو از میوهها و سبزیجات میگرفتند و مهمترین محصول کشاورزی آمریکا هم ذرت بود که کلی میتونست اتانول بده.
کشاورزا هم اومده بودن که این مالیات الکل رو کم بکنن. تو دوران جنگ داخلی، دولت آمریکا اومده بود روی الکل یه مالیاتی گذاشته بود که هزینههای جنگو باهاش بده. بعد که جنگ تموم شده بود، این مالیات هم سر جاش مونده بود. کسی برش نداشته بود. بعد از اینکه کشاورزها اومدن و درخواست دادن واسۀ برداشتن این مالیاته، تدی روزولت (Roosevelt)، رئیس جمهور وقت آمریکا که خیلی هم دل خوشی از راکفلر و قلدریهاش نداشت، موافقت کرد و مالیات الکل برداشتهشد.
این شد که قیمت اتانول از بنزین کمتر شد و چیزی نمانده بود که شرکتهای نفتی با سر بخورن زمین. اما باز یه اتفاق دیگه نجاتشون داد. تو همون سال جنبشهای ضد مشروبات الکلی راه افتاده بود و مدام در حال راهپیمایی کردن و مقاله دادن بودن طرفداراشون. راکفلر و رفیقاش که دیدن سفره پهنه، رگ انسان دوستی و اهمیت به سلامتشون باد کرد و اومدن چندین میلیون دلار پول ریختن تو این کمپینهای ضد نوشیدنیهای الکلی و نتیجۀ کلی تبلیغات و راهپیمایی و کمپین و پول خرج کردن راکفلر، شد قانون ممنوعیت مشروبات الکلی دهۀ ۱۹۲۰.
این قانون البته به تنهایی تولید و فروش اتانول رو ممنوع نمیکرد. چون مشروب نبود اتانول. منتهی تولیدکنندههای اتانول رو مجبور میکرد که توی اتانولشون یه چیزی بریزن که قابل خوردن نشه. حالا دولت دستور داد چی بریزن تو اتانول که قابل خوردن نشه؟ بنزین. اینطوری نه تنها شرکتهای نفتی مستقیم سود میکردند؛ بلکه دیگه اتانول قابل سوزوندن تو موتور ماشین نمیشد و دیگه رقیب حساب نمیشد واسه بنزین.
بعد از حذف اتانولشف نوبت حذف یک رقیب دیگه بود. آمریکا توی دوران بعد از جنگ جهانی اول خیابوناش پر بود از خطای تراموا و تراموای شهری که با برق کار میکردن. اتوبوس به اون شکل وجود نداشت توش. اوایل دهۀ چهل میلادی، شرکت جنرال موتورز و استاندارد اویل کالیفرنیا اومدن کل زمینهایی که توش خطوط تراموا بود و خریدن و ریلای تراموا رو برداشتن و کلا تراموا تعطیلکردن.
بعدشم به یه چشم بهم زدن اتوبوسهای جنرال موتورز که سوختشون دیزلی بود که استاندارد ویل میساخت، پخش شدن تو شهر. اینطوری شد که اتوبوس شد وسیلۀ اصلی حمل و نقل عمومی توی آمریکا. چند سال بعد البته دولت آمریکا واسه اینکه دهن مردمو ببنده اومد جنرال موتورز محکوم کرد به جرم اینکه کلا سیستم حمل و نقل کشور ریخته بهم. حالا حکمشون چی بود؟ پنج هزار دلار جریمه. کلا پنج هزار دلار. خیلی دولت زحمت کشیده بود واقعا.
بعد اوضاع از اینم خرابتر میشه. دهۀ پنجاه میلادی که آیزنهاور رییس جمهور آمریکا میشه، میاد رئیس اون موقع جنرال موتورز که باعث و بانی اون افتضاح بوده رو میذاره وزیر دفاع. اینم میاد و یه طرحی تصویب میکنه، که تو آمریکا جاده سازی و اتوبان سازی انجام بشه. این میشه که در عرض چند سال، دیگه همۀ ایالتهای آمریکا با اتوبان و جاده ماشین رو به همدیگه وصل بودن و همینم باعث شد یک دورانی به وجود بیاد که ماشین روندن و ماشین داشتن بشه یک سبک زندگی.
این طرح با وجود اینکه خیلی سودمند بود و باعث راحتی مردم شد، عملا کلی پولم ریخت توی جیب شرکتهای خودروسازی و شرکتهای نفتی. البته اینطوری هم نبوده که کل اتفاقات دنیای نفت تو آمریکا بیفته ها. خبرهای دیگهایم بوده تو دنیا. آمریکا حداقل تا دهۀ پنجاه یا خودش نفت خودش تولید میکرد یا از بقیۀ کشورها نفتو میخرید. کاری به باقی کشورها نداشت.
اما از اونور بریتانیا برعکس. بریتانیا اولا شرکتهای نفتی دست بخش خصوصی نبود. اکثریت سهم دست حکومت بود. دست خاندان سلطنتی بود. دوما خودش نفت نداشت و کارش گرفتن منابع نفتی باقی کشورها بود. اواخر قرن نوزده فرماندۀ نیروی دریایی بریتانیا دستور داد که کشتیهای بریتانیایی که تا اون موقع از زغال سنگ استفاده میکردن، بیان نفت و جایگزینش کنن و نفت بشه سوخت کشتی. کشتی هم واسۀ بریتانیا مهمترین چیز بود از قدیم و ندیم اصلا انگلیسیها دریانورد بودن. تجارت دریایی میکردن همیشه. انگلیس نیروی دریاییش معروف بود همهجا.
این شد که بریتانیا شدیدا احتیاج به نفت پیدا کرده و اومدن خیمه زدن رو نفت کشورهای خاورمیانه. اولین اقدامشون هم همون قرارداد دارسی با ایران بود که قسمت بعد مفصل میریم سراغش. حالا تو همون دوران، آلمان اومده بود با عثمانی زد و بند کرده بود که یک خط آهنی از برلین به بغداد که اون موقع تو عثمانی بود، بکشن و روابطشون و گسترش بدن.
ارتش آلمان بیاد ارتش عثمانی رو آموزش بده. تجارت بین آلمان و عثمانی زیادتر بشه. کلا آلمان بیاد به عثمانی کمک کنه که از لحاظ اقتصادی و سیاسی وارد فضای قرن بیست بشه. حالا این وسط بریتانیا متوجه شد که توی عراق و باقی مناطق عربی که دست عثمانیه، نفت هست. با خودشون گفتن اولا آلمان که یکم خطرناک میزنه، داره دنبال متحد میگرده که قدرت بگیره و شر بشه بعدا واسمون.
دوما که این مناطق پر از نفته. آلمان اگه بیاد و این خط آهن از بین به بغداد بکشه، نفت اینجا از دستمون میپره میره دست آلمان. این میشه که شرکت نفت ایران و انگلیس و خاندان روتچیلد آستیناشونو میزنن بالا که وارد عمل بشن. این شرکت نفت ایران و انگلیس که میگم فکر نکنید مثلا ایران نقش خاصی توش داشتهها. اکثریت سهم اصل قدرت و اینا دست پادشاه بریتانیا بوده و ایران صرفا تامین کنندۀ نفت بوده توش. کار خاصی نمیکرده. حالا قسمت بعد مفصل باز میکنیمش.
خلاصه اینا دست به کار میشن که دست آلمان و از عراق قطع کنن. میرن یه شخص ارمنی_بریتانیایی به اسم گالوست گلبنکیان (Calouste Gulbenkian) که توی عثمانی بروبیایی هم داشته رو استخدام میکنند که کاری کنه بریتانیا دست بالا رو بگیره تو عثمانی. نذاره آلمان دستش به نفت برسه.
سال ۱۹۰۹ بریتانیا میاد بانک ملی عثمانی رو تاسیس میکنه که عملا اسمش فقط عثمانی بود. همه چیز دست بریتانیا بود. بعد از چند وقت هم شرکت نفت ترکیه، ترکیش پترولیوم رو به کمک همون گالوس گلبنکیان توی عراق افتتاح میکنن. بعدشم گلبنکیان تونست جوری معامله رو جوش بده که شرکت شل و بانک آلمان که مدعی نفت بودن، سهم کمتری از نفت عراق گیرشون بیاد. اکثریت سهم بشه مال بریتانیا. بریتانیا به هدفش توی عراق رسیده بود.
منتهی جالبی قضیه اینجاست که دیگه هیچ اهمیتی نداشت. چرا؟ چون که گلبنکیان معامله رو تو تاریخ ۲۸ جون ۱۹۱۴ جوش داد. تاریخ یکم آشنا نیست؟ دقیقا همون روزی که ولیعهد اتریش_مجارستان ترور شد و به تبع این ترور، جنگ جهانی اول شروع شد.
بعد از اینکه جنگ جهانی اول تموم شد، آلمان بازندۀ جنگ شده بود و عثمانی هم تجزیه شده بود. این شد که بریتانیا اومد و مثل آب خوردن عراق و تصرف کرد و نفت عراق تا مدتها تو دستش بود.
همین برنامه تا مدتها ادامه داشت تا اینکه تو دهۀ ۶۰ میلادی کشورهای نفتخیز مثل عربستان و ایران و یه سری از کشورهای آفریقایی دور هم جمع شدن و با همدیگه یک کارتل نفت تشکیل دادن. یه اتحادیه از کشورهای مختلف نفتخیز که چون بیشترین تولید نفت دستشون بود، میتونستن قیمتگذاری کنن رو نفت. یه جورایی اصل قدرت توی دنیای نفت خام دست این اتحادیه بود. حالا اسمش چی بود این کارتل نفتی؟ اتحادیۀ کشورهای صادرکننده نفت یا به طور خلاصه اوپک (OPEC).
اوپک سرنوشت بازار نفت خام دستش بود. کارای دیگه مثل پالایش و عملیاتهای پتروشیمی و اینا دست شرکتهای آمریکایی و اروپایی بود. منتهی نفت خام باید از کشورهای عضو اوپک میومد. تو همین دهۀ شصت پلاستیک و مواد پلاستیکی هم وارد بازار شدن و جوری وارد زندگی آدما شدن که دیگه نمیشد جداشون کرد.
باز تو همین دهۀ شصت، صنعت پتروشیمی پیشرفت کرد. وارد دنیای داروسازی شد. بعدشم با کودهای شیمیایی و چیزای دیگه، کشاورزی رو هم درگیر خودش کرد. جوری شده بود که دیگه هم دارو و هم غذای بشر که از محصولات کشاورزی میومدم به نفت وابسته بود. یعنی عملا بقای بشر به نفت گرهخورد.
حالا توی این وضعیتی که نفت به بیشترین درجۀ اهمیت خودش رسیده و اوپک کنترل کل بازار نفت دستشه، یک مجموعهای از اتفاقات پشت هم افتادند که نتیجهشون شد این وضعیت امروزی دنیا که ته هر جنگ و درگیری رو میبینی به نفع میرسه.
توی قسمت بعدی میریم سراغ این ماجراها و سعی میکنیم به این سوال که چرا نفت عامل بلاست؟ چرا خاورمیانه به این وضعیت افتاده؟ جواب بدیم. در ضمن تاریخ نفت ایران رو هم تو قسمت بعدی تعریف میکنیم. در نتیجه اصلا و ابدا قسمت بعدی رو از دست ندید.
چیزی که شنیدید قسمت ۳۲ چیزکست بود. یک هر دو هفته یک بار توی اپلیکیشنهای پادگیر، مثل اپل پادکست و کست باکس منتشر میشه. علاوه بر این همۀ قسمتهای چیزکست با یک قسمت تاخیر توی کانال تلگرامی چیزکست هم منتشر میشن. حتما از هرجا یک چیز که هست و میشنوید، سابسکرایب کنید تا مشترک چیزکست بشید و هر قسمتی که میاد متوجه بشید.
واسه حمایت از چیزکست تنها کاری که لازمه بکنید، اینه که چیزکست رو به دوستتون معرفی کنید. اگه دوست داشته باشید میتونید به شکل اختیاری توی سایت حامی باش از ما حمایت مالی کنید. نظر دادن یادتون نره. تو کامنتهای شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای پادگیر یا اینکه با هشتگ چیزکست توی توییتر، میتونید نظرتون رو به ما برسونید. ممنون از اینکه شنوندۀ چیزکست هستید، منتظر قسمت بعدی باشید.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.