ویرگول
ورودثبت نام
سینما درام
سینما درام
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ ماه پیش

شب، داخلی، دیوار فیلمی است از جنس فریاد امیرالمومنین (ع)!

لقمان مداین - منتقد سینما

نقد سینمایی لقمان مداین بر فیلم شب، داخلی، دیوار
نقد سینمایی لقمان مداین بر فیلم شب، داخلی، دیوار

اثر پر مفهوم وحید جلیلوند را دیدم، البته وقتی که اعلام کرد با چشم پوشی از حقوق مادی اثر آن را به مردم تقدیم نموده و می دانم اگر ذره عقلانیت در میان مدیریت جاهلان بود در جشنواره می درخشید، می توانستم تصور کنم که چگونه مردم ایستاده تشویقش می کردند، اما حیف کسانی که اکنون در قامت کاندیداتوری قد علم کردند از ترس رد صلاحیت به خوش رقصی چرخیدند.

بگذریم، ایده فیلم علاوه بر اثر جزیره شاتر، من را به یاد کار زیبا و درخشان زندگی دیگران اولین فیلم آلمانی و بلند فلوریان هنکل فون دونرسمارک برنده جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان سال ۲۰۰۶ انداخت.

در اینجا علی را داشتیم و در آنجا مامور ویسلِر قهرمان.

محتوای فیلم را بسیار عمیق یافتم، از جنس خطبه علی (ع) در نهج البلاغه و می دانم برادران جلیلوند نیز چهارچوب های مذهبی در وجودشان ریشه دارد و سفره دار اهل بیت (ع) هستند، فیلم هنر را سر چشمه تحول قرار می داد، یعنی از همان لحظه که موسیقی را در گوش می گذارد سیر دگردیسی کاراکتر شکل می گیرد، روحش به پرواز در می آید و گویی برای لحظه ای از بُعد مکان عروج می کند، نور در قلبش تابیده می شود و زندگی را می آفریند.

اثر پر افتخار ما حکایت ماموری است امنیتی که وقتی صدای تظلم خواهی را می شنود که زنی فریاد می زند" مگر مسلمان نیستید؟"، به خودش می آید و ثابت می کند که مسلمان است، با شعار؟ با زبان؟ با حرف؟ نه در عمل!

وقتی می بیند که دارند مادر را از یگانه فرزندش دور می سازند، از زاویه نگاه من مسلمان، تاسی می گیرد از سخن امیرالمومنین(ع) که وقتی شنید گوشواره را از گوش زن غیرمسلمان درآوردند، زمانی که فهمید آن زن نمی‌توانسته از خود دفاع کند و صدا به اعتراض و زاری بلند می کرده و تظلم خواهی می نموده و پاسخی نمی‌شنیده فریاد زد: “فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً” اگر مرد مسلمانی از شنیدن این قضیه از اسف و اندوه بمیرد، ملامتی بر او نیست. اگر آن غیرت در جامعه نیست که جلوی این کار را بگیرد در نزد من سزاوار است که بمیرد.

پس اینجا کاراکتر علی چون مرد می ایستد تا به آن مادر مظلوم جفا نشود، تاوان اش را می دهد، موقعیت، شغل، رفاه از او چه می خواهید؟ زندگی؟ همه را فدا می کند، اما به وجدانش چوب حراج نمی زند و مگر جز این است که بینایی باید در باطن باشد نه در ظاهر، پس چشم کجا ارزشش را دارد که فدیه نشود.

می آید و صحنه را تغییر می دهد، از دو چشمش می گذرد اما باطنش را روشن می سازد، سلول انفرادی را برای کسی که به تکلیفش عمل کرده به اندازه خانه ای بزرگ وسعت می بخشد، حفره کوچک انفرادی را به قد پنجره ای بزرگ باز می کند تا جمله نلسون ماندلا در کتاب راه دشوار آزادی را تداعی کند که می گفت، دلم به حال زندان بان می سوزد چون هربار که او این دریچه را باز می کند من آزادی را در آن سوی می بینم و او تاریکی این سلول کوچک را.

ما را به سفر ذهن می برد، فشار شکنجه سفید را به تصویر می کشد، یعنی سلول انفرادی، که چگونه جسم تحلیل می رود، ذهن آشفته می شود و روح پاره پاره می گردد تا لحظه ای دریابیم چرا کسانی که از بند اسارت رهایی یافتند دست به خودکشی زدند!

پس نسخه درمانی خویش را عیان می سازد، می گوید کسی زیر این فشار تاب می آورد که دلش گرم باشد، به چه؟ عنصری جوشان و گذازنده که امید بیافریند، یعنی حس قهرمانی، امیدی از جنس آزادی، از جنس نجات آدمیزادی، پس آن فرد باید در سفر قهرمان گونه ذهنش بتواند پیروز شود و تصور کند به نتیجه مطلوب دست یافته است. حتی بخشی از شکنجه سیاه او را هم نشان می دهد آنگاه که دو دست می بینیم که از پشت، سر او را داخل کیسه کرده و زیر آب نگاه می دارند.

پایان بندی شاهکاراش نیز ما را به تامل می کشاند، آنگاه که آیه 32 سوره مائده را به تصویر می کشد، که هرکس نفسی را نجات دهد گویی جمیع ابناء بشر را حیات بخشیده، و می بینیم که مامور وظیفه شناس‌مان که آمده بود امنیت مردم را تامین کند با نجات یک انسان مظلوم حالا در پیشگاه وجدانش، در درون قلبش که هم سنگ عرش معلی است، آرامشی دارد که گویی تمام انسان ها را رهایی بخشیده است و نشان می دهد که در میان انبوه سلول ها این تنها ماجرای یک نفر است!

خوشحالم که فیلم اسیر دگم اندیشی های جاهلانه در متوقف کردن ساخت اثر نشده، نیروی انتظامی کمک کرده و گامی استوار به سمت سینمای جهانی برداشته شده، همانطور که در سطح بین الملل وقتی فیلمی با سوژه ای مشخص باب میل ارگان های ذی ربط نباشد، جلوی آن را نمی گیرند و با نشر اطلاعیه ای کوتاه مبنی بر اینکه واقعیت ما با آنچه که در فیلم ها می بینید لزوما همخوانی ندارد از کنارش عبور می کنند تا جهان آزاد سینما قربانی ملاحظات بروکراسی نشود، اینجا نیز تا حدی چنین شده است.

هرچند مسئله ای ندارد که کسی معذب شود، فیلم از زاویه نگاه قربانی است اما آنقدر انصاف داشته که فرمانده میدانی را در میان آشوب ناگزیر از رعایت پروتکل نشان دهد، دیالوگ می کارد که بگوید آن مامور سیکل کاری اش را انجام داده و آن زن در شرایطی نامناسب در جایی اشتباه بوده و قربانی گردیده که اگر بنا باشد سیکل قانونی طی شود مدت ها زمان می برد.

اما از اینجا می خواهم نقدی بر محتوا داشته باشم، آیا مخاطب متوجه تمام این تحلیل ها می شود؟ آیا همه فهم بوده؟ پس همان نقدی که بر نولان وارد دانستم که اثر اوپنهایمر باید به شکلی ساخته می شد که همگان با آن ارتباط بگیرند نه اینکه برای درک آن دو کتاب و یک مستند دنبال کنند بر این فیلم نیز وارد می دانم.

فکر می کنم اولین چیزی که کشش را به شکل اعجاب انگیزی فزونی می دهد قدرت بازیگری نقش آفرینانش است، شاهد یک نوید محمدزاده بی نظیر هستید، او به زیبایی از پس نقش فردی که دچار نابینایی گشته بر می آید، در میمیک صورتش دنیایی از تلاش برای تمرکز حواس، ترس، وحشت، سردرگمی و نیاز را می بینید، در المان های جسمانی دیگر او ضعف، لرز و هیمنه یک زندانی را در می یابید، تسلطش به کلام عالی است، تحکم یک مامور و تظلم یک مظلوم به هم آمیخته شده، حفاظت گفتارش در کنار بی پروایی احساسش بروز پیدا می کند، دومین کشش این عرصه را دایانا حبیبی به دوش می کشد در قامت زنی وحشت زده از یک بحران، که می تواند با صلابت هرچه تمام تر از پس فردی مبتلا به صرع بر بیاید، نقش را مانند دیگران شخصی می کند، مادر می شود و بی تاب، آنقدر عمیق شده که مخاطب با او همذات پنداری می کند، در اشک هایش، ترس و وحشت هایش و هر آن چیزی که تن و بدن او را بلرزاند اثری از تصنع نمی بینید و مانند دیگر بازیگران درجه یک فیلم بر یکایک المان های جسمانی احاطه دارد و جملگی در کنار هم می درخشند.

تدوینش عنصر کار درست دیگری است که بار سنگینی از موفقیت را به دوش می کشد، به درستی کارگردانی دوم است، توانسته نماهای مناسبی را انتخاب کند، ما را میان زمین و آسمان نگاه می دارد، قوه پیش بینی را از مخاطب می گیرد، پلان های رفت و برگشتی را به درستی کنار هم می چیند و ضربان فیلم را حفظ می کند، سوپر ایمپوزهای مناسبی دارد اما کات هایش بی دلیل نبود؟ پیرنگ را پیش می برد؟ سکانس مازاد نداشت؟ تا چه اندازه سرعت در کنترل اش بود؟ باور دارم در این موارد ضعف جدی داشت که از یک جایی به بعد رفته رفته خوب شد.
اولین ضعف فیلم بحث اصلاح رنگ و نور است، متوجه هستم که می خواسته ضعف بینایی کاراکتر را همراه با حس خفقان ادغام کند اما باید بپذیریم این راهش نبوده، شاهد اور اکسپوزد های بسیاری هستیم پس کنتراست نور رعایت نشده، روان شناسی رنگ ندارد، بلکه سعی کرده با تم رنگی خاصی سردی و گرمی فضا را نشان دهد که البته تا حدی می تواند خوب باشد.

موسیقی اش انتخابی بوده از آلبوم «یک روز شاد دیگر» و ریمیکسی از آلبوم «دلشدگان» اثر محمدرضا شجریان (بازتنظیم اولافور آرنالدس با نام «تو کافر دل») و همان ابتدا ما را میخکوب می کند، همان موسیقی که دیوار های یخ زده قلب این مامور را می شکاند تا گرما به داخل آن راه یابد و زیباست.

شاهد یک صداگذاری خوب هستیم، با تصویر سینک شده و بم نیست، افکت های صوتی مطلوبی دارد و اتمسفر را تقویت می کند.

گریم کاراکترهایش خیلی خوب بود، ابتکار داشت، چه بر بدن نوید محمدزاده چه بر صورت دایانا حبیبی، چه ظاهر امیر آقایی و چه دانیال خیری‌خواه، طبیعی طرح شده بود و شخصیت را کاور می کرد.

در میزانسن طراحی صحنه مناسبی را شاهد بودیم، حس مضمون فیلم را به مخاطب القا می کرد، دقیق طراحی شده بود و نماد گرایی های مثبتی داشت در دقیقه چهل و سه نمایی می دیدیم مدیوم فول شات از سرایدار و مسئول امنیتی! که هر دو برگشتند تا به علی نگاه کنند، دو نکته بر دیوار قرار داشت، نخست از کلید روشنایی تا سقف یک ترک روی دیوار می دیدیم که از انداختن لرزه و شکاف در بدنه این قوه محرکه! سخن می گفت.

دوم جای خالی قاب عکسی را دیدیم که از دیوار پایین کشیده شده و شاید می خواست بگوید او بت هایش را شکسته است!

در پایان بندی از پنجره سلول علی تصویر عقب می آید و انبوهی از سلول ها را می بینیم با دیوار های بلند نگهبانی، که شاید نماد سرزمینی باشد که مردمانش اینگونه در کیفیت پایین زندگی و بهداشت در قفسی حفاظت شده و تحت نظر زیست می کنند اما پیامی قوی تر نیز داشت، وقتی آن زن فرار می کرد و از لا به لای علف زار می گذشت، دویدنش شبیه گام برداشتن به سوی آزادی بود تا این تعبیر تداعی شود که در نهایت برای رسیدن به آن بهشت موعود چاره ای نیست جز اینکه دریابیم باید از مرزهای خانه بیرون رفت!

در واقع خانه علی نماد خانه مردم بود، کارگران ناراضی نماد اقتصاد مردم، سلامت علی نماد بهداشت مردم، پلیسی که مدام پشت بلندگو بود و آن همسایه عصبانی نیز نماد آرامش مردم! مسئولی که بدون حکم وارد خانه می شد و آن سرایدار فضول نماد امنیت مردم، وسایل داخل خانه و در و دیوارها نماد کیفیت زندگی مردم و غذا و چای و سیگار جملگی نماد قدر و سهم سفره مردم بودند.

طراحی لباس خوبی داشت، در میان ماموران دقیق بود، در میان مردم هم با خاستگاه فرهنگی و شرایط اجتماعی تناسب داشت.

فیلمنامه توانست پیرنگ اصلی و پیرنگ فرعی را کنار هم پیش ببرد، شاه پیرنگی قوی داشت که در انتها به تمام سوالات مخاطب پاسخ می داد و پیرنگی فرعی که ما را در طول مدت فیلم به خود مشغول می ساخت، پس ما از یک سو به درون ذهن علی می رفتیم تا قصه را آنطوری که او مایل است دنبال کنیم و در سوی دیگر از لا به لای اطلاعات متوجه اصل ماجرا می شدیم.

دیالوگ پردازی ها را دارای ضعف دیدم، نخست آنکه شخصیت ساز نبود، یعنی گنگ بود و نامفهوم، خرده پیرنگ را ابتر رها می کرد، با ماموری مواجه بودیم که صرفا بله قربان گو بوده، حالا آرام آرام دارد فکر می کند، ایستادگی می آموزد، پس ضعف های کلامی اش، آن لکنت ها آن سخنان گنگ طبیعی است و بخشی از مراحل رشد قهرمان به حساب می آید، اما این امر تا کجا مصداق دارد؟ نکته حرفه ای دیالوگ ها کوتاهی آن است، یعنی توانستند آن واژگان اندک را با تسلط کلامی بازیگران همسو کنند تا کشش بیافرینند و این تحسین برانگیز است که نویسنده بتواند باب زبان بازیگر واژگان را نگارش کند، با این حال می توانست به مراتب بهتر باشد.

علی در ابتدای فیلم یک ضد ارزش بود که رفته رفته در انتها تبدیل به ارزش شد و این یعنی در طراحی این عنصر موفق بودند.

عطف اول را زمانی می دانم که علی توانست مُچ لیلا موحد را در خانه اش بگیرد، این آغاز یک چالش بود و دیگر از این جا به بعد هیچ چیز مثل سابق نشد، اما سوال جدی اینجاست آیا نام لیلا موحد از ویدا موحد الهام گرفته شده بود؟

اوج را وقتی دیدم که علی با شلیک های پیاپی سعی کرد لیلا را فراری دهد اما ناگهان او اسرار خویش را فاش ساخت و در نهایت با موفقیت پا به فرار گذاشت.

عطف دوم فیلم آنجایی بود که نامه جدید لیلا به دستان علی رسید و او با خواندن آن دلش گرم شد، گرمایی مثل نوشیدن چای داغ، مثل حمام آب گرم و آرامشی از جنس موسیقی پس نظم به درون ذهن او بازگشت و انگیزه ای برای زیستن یافت.

قهرمان فیلم علی بود، او که سعی می کرد در مقابل یک سیستم بایستد و از مقابل موانع آنان عبور کند تا به رستگاری برسد و باید گفت که طراحی آن به شدت قوی انجام شده و مانند موارد قبلی موفق بوده است.

عنصر ارتباطی را یک نامه می دانم، همانی که توجه همگان را به خود معطوف ساخته، از یک سو سیستم به دنبال نویسنده آن نامه است و در سوی دیگر مخاطبش تشنه خواندن آن نامه پس یکایک طرفین را به خود مشغول می سازد.

خرده پیرنگ های مطروحه بعضا ناکام است، یعنی بیان می شود اما حل نمی شود، توضیحی به ما نمی دهد که چرا یا چگونه؟ بعکس پیرنگ اصلی که بسیار کامل و شامل است.

آن چیزی که اثر را استثنائی می کند قدرت تعلیق آفرینی است، یعنی توانایی پیش بینی را از شما می گیرد تا نتوانید آن را حدس بزنید، مخاطب مدام غافلگیر می شود و باید بدانیم اگر در طرح کنش ضعف هایی وجود دارد طبیعی است چراکه تمامش حاصل یک خیال پردازی در ذهن کاراکتر است و علی مثل هر انسانی در خیلی از مواقع نمی تواند خواست خود را چندان دقیق تصویر سازی کند.

نکته زیبای فیلمنامه این است که قهرمان تمام تلاشش را می کند و نویسنده با گره گشایی به کمک او نمی رود، تا نفس آخر می جنگد و موفقیت را به دست می آورد.

کارگردان زوایای دوربین را با دقت برگزیده، نماهای درخشان، حتی آنجا که دوربین روی دست می رود و پی او وی صحنه را دنبال می کنیم، خطوط فرضی را رعایت کردند و در کنار گریم، میزانسن، موسیقی، صدا و گرفتن بازی قوی از نقش آفرینان بسیار درخشان بوده اما در چکش کاری نکردن فیلمنامه و عدم نظارت بر نور و تدوین ضعف جدی داشته است.

شب داخلی دیوارلقمان مداینBeyond the Wallوحید جلیلوندنوید محمد زاده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید