با استفاده از ژانر یک نئو وسترن، برادران کوئن، کشوری برای پیرمردها وجود ندارد، از طریق سه شخصیت اصلی خود، احساس پوچی را در بر می گیرد و نکته ای را که عنوان آن به صراحت دیکته می کند، نشان می دهد. این تصویر که نمونه ای از شگفتی برای هدف و معنای وجود انسان است، در عوض بینندگان خود را در ترس خود غرق می کند و نشان می دهد که جهان برای آنها بسیار سریع پیش می رود که هر چقدر هم که تلاش می کنند نتوانند به همین ترتیب ادامه دهند. جوئل و اتان کوئن در تیرگی داستان سراییاش و فقدان نمره، مخاطب را با این حقیقت دردناک به باد میدهند - زندگی چیزی بیش از یک تلاش ناامیدکننده نیست که برای این شخصیتها چارهای جز عبور از بیمعنیاش باقی نمیگذارد. شخصیتهای «هیچ کشوری برای پیرمردها» بینندگان را مجبور میکند که از پوچ بودن فیلم و زندگی روزمرهشان لذت ببرند. این داستان در قلب و ذهن آنها یک خلاء ایجاد می کند که همیشه برای ضیافت بازها باز است.
هیچ کشوری برای پیرمردها داستان لولین ماس (جاش برولین) را روایت می کند که با خوش شانسی، یک چمدان پر از پول را در وسط صحنه جنایی تازه ساخته شده پیدا می کند. بدون اینکه او بداند، این پرونده یک دستگاه ردیابی دارد و یک قاتل روانی آنتون چیگور (خاویر باردم) برای بازیابی آن استخدام می شود. با پیشروی این رویدادها، کلانتر شهرستان، اد تام بل (تامی لی جونز) برای بررسی قتل عام در پی آن رها می شود و دائماً توسط جاذبه آن گیج می شود. در میان وحشت هولناکی که چیگور به آن وارد شده است، ماس و بل در رحمت فرشته مرگ هستند. چیغور کرکس نمادینی است که بر فراز سرگردان ها در وسط بیابان پرواز می کند و منتظر است که آنها تسلیم شوند و فقط به زمین بیفتند.
چه اتفاقی برای لولین در «کشوری برای پیرمردها نیست» میافتد؟
به لولین نعمت بزرگی از طریق شانس خالص داده میشود، چیزی که به نظر میرسد راه حلی سریع برای مشکل هر کسی پیدا میکند: یافتن راهی برای تغذیه خانوادهاش. با این حال، Llewelyn به زودی میفهمد که این اتفاق خوش شانسی است که بارهای زیادی را به همراه دارد. در یک حرکت فاجعه بار، او تصمیم می گیرد به صحنه جنایت خونین برگردد تا به آخرین مرد بازمانده آب بنوشد. در نتیجه، لولین با گروهی از مردان روبرو می شود که چمدان گم شده را پیدا می کنند و در حین تلاش برای فرار مجروح می شود. نه تنها این، ترانسپوندر چمدان مانند سگی که صدای زنگ را می شنود، چیگور را هشدار می دهد. شاید به عنوان راهی برای پاسخگویی به روز خوش شانس خود و کاری که هر فردی که یک روز خوب را تجربه می کند انجام می دهد، لولین می خواهد به فردی که مسئول ثروت جدیدش است، پس دهد. با این حال، در پیچ و تاب بیرحمانهای از سرنوشت، فوراً یونجهساز یادآوری به مخاطب میفرستد: حتی شانس هم بهایی دارد. این ناامیدی انسان از پوچ بودن زندگی را بیشتر زیبا می کند و ما را وادار می کند تا به نوعی نسبت بهLlewelyn احساس کنیم. در حالی که او در ابتدا به عنوان یک شخصیت نفرت انگیز معرفی می شود، به ویژه از آنجایی که او حاضر نیست به مردی در حال مرگ که فقط می خواهد تشنگی خود را رفع کند، رحم کند، این تغییر به یک ویژگی دوست داشتنی تبدیل می شود. این تغییر ذهن ما را به فرار جسورانه لولین از یک فرد بسیار خطرناک سوق می دهد.
با پیشرفت فیلم، لولین را می بینیم که ناامیدانه تلاش می کند گنج خود را نگه دارد، در حالی که چیگور به طور سیستماتیک به دنبال طعمه خود می گردد. در تعقیب و گریز متعاقب که نشان میدهد ماشین قتل رواقی، چیگور، مردم را مانند کره میتراشد، بینندگان با این سوال مواجه میشوند: آیا لولین بسته را نمیگرفت؟ همه ما جواب این یکی را می دانیم. بله، او نباید آن را می گرفت، اما این کاری است که هر مردی در زندگی ای که دائماً پوشش نقره ای آنها را خراب می کند، انجام می دهد. چرا به کیسهای حاوی میلیونها دلار که میتواند شیوه زندگی فرد را به شدت تغییر دهد، بله نمیگویید؟ زندگی همچنان کاملاً بی معنی خواهد بود، اما قطعاً مسیر آسان تری نسبت به دیگران خواهد داشت. با این حال، در مرگ اجتناب ناپذیر لولین است که روشنگری رخ می دهد. این کاری است که ما با شانس خود انجام می دهیم که آینده ما را مشخص می کند. لولین به اندازه کافی احمق بود که پول نقد را بردارد، اما خوب بود که بسته را قبل از بردن آن به خانه بازرسی کند. حرص و طمع او که قطعاً از روی ناچاری انجام شده بود، به قیمت تمام شد. زندگی با او شوخی کرد و بدن خونریزش تنها نقطهای بود.
برای «هیچ کشوری برای کلانتر بل پیرمردها نیست، بی هدف سرنوشتی بدتر از مرگ است»
در حالی که این داد و بیداد خروشان بی انتها می سوخت، کلانتر بل صرفاً رها شد تا خاکستر را مشاهده کند. به هر حال فقط یک مرد می تواند انجام دهد، چه رسد به یک کلانتری که نزدیک به بازنشستگی است. متأسفانه Bell در تمام مدت زمان اجرا خود در میان این برنامه گم شده است. در هر مرحله از راه، او نمی تواند شکسته شود و حلقه برنجی فیگوراتیو گرفتن این فرد را بگیرد. او نماینده شخصی است که هدفش در زندگی نیز چیزی است که او را نابود می کند. واقعیت ماجرا این است که بل مانند یک سالمند است که با نوههایش صحبت میکند که روند آنها را درک نمیکند و با هیبت به این که آنها با چه فناوری دست و پنجه نرم میکنند خیره شده است. در حالی که این فکر ممکن است آرامش بخش باشد، کلانتر پیر آن لذت را نمی برد. مکالمه بل با الیس (بری کوربین) از او و تماشاگران می پرسد که دقیقا چگونه می توانند در برابر رگبار مردی که هیچ ترسی ندارد دفاع کنند. مخاطب مجبور نیست به این سوال پاسخ دهد و بل هم چنین نیست. این تصوری است که قابل قبول نیست زیرا وظیفه او این است که بفهمد چه کاری انجام دهد. امواج بی رحم زمان بدن فیزیکی، شایستگی و توانایی هایش را ویران کرده است. این حقیقتی است که پذیرفتن آن سخت است و در محوری ترین صحنه کل تصویر، او سعی می کند برخلاف این واقعیت حرکت کند.
بل پس از صرف قهوه با الیس، به متل جایی که لولین توسط چیگور کشته شد، برمی گردد و شروع به تحقیق می کند. این یک حرکت تکانشی است که با غرور خالص هدایت می شود. نفس بل نمی توانست این درد را تحمل کند. او تمام توان خود را به کار می گیرد تا این ایده که برای این کار خیلی پیر شده است را به چالش بکشد. او می رسد و به دستگیره شکسته در نگاه می کند و به نظر می رسد که چیغور پشت در است. ترس و تردید را در چهره بل می بینیم که او اسلحه خود را بیرون می آورد و تقریباً تسلیم این فکر می شود که این ممکن است آخرین سواری او باشد. کلانتر عصبی در را باز می کند، اما اتاق خالی است. بل در حالی که روی تخت مینشیند، دریچهای را میبیند که با یک سکه باز میشود و اشاره میکند که چیگور از این گذرگاه فرار کرده است. در آه تسکین بعدی، بل متوجه می شود که می تواند یک روز دیگر سوار شود. در این لحظه و در گفتگوی بعدی خود با الیس است که متوجه می شود تهدید برای او بسیار بزرگ است. روزگار به شدت او را در غبار رها کرده است و بل بالاخره می پذیرد. سخت ترین قرص برای قورت دادن برای او و برای هر فردی در جهان است که هدف خود را از کار خود بیابد. تنها چیزی که به زندگی آنها معنا می بخشد این است که آنها را پشت سر بگذارند قبل از اینکه دمی از موفقیت به ذهنشان برسد. عزاداری سرنوشتی غم انگیز است، جایی که ساعت و تقویم با هم دشمن می شوند. زمان پدر واقعاً شکست ناپذیر است. بل ممکن است از چنگال گریم ریپر فرار کرده باشد، اما احساس بی هدفی سرنوشتی بسیار بدتر از مرگ است.
آنتون چیگور در «هیچ کشوری برای پیرمردها» چه چیزی را نشان میدهد؟
از سوی دیگر، آنتون چیگور همان چیزی است که هرج و مرج و پوچی زندگی را نشان می دهد، و او به ما می آموزد که تنها یک عامل تعیین کننده واقعی انصاف در همه آن وجود دارد: شانس. وقتی در صندوق فروشگاهی با یک مرد نسبتاً جاسوس روبرو می شود، چیگور نگران می شود که مبادا صحبت کند. دیوانه سکه ای را برمی گرداند و از قربانی خود می خواهد که با آن تماس بگیرد، که صندوقدار با موفقیت این کار را انجام می دهد. چیگور، در یک نمونه نادر از نشان دادن احساسات، با کمال میل از مرد می خواهد که سکه را به عنوان خوش شانس نگه دارد. با لولین از او می خواهد که پول را رها کند و در عوض چیگور همه چیز را فراموش می کند. به جای این که از فرصت استفاده کند، حرص و آز لولین عقل را تحت الشعاع قرار می دهد و او هزینه سنگینی می پردازد.
در موقعیتی که با بل دارد، آنتون فرار را به جای مقابله و غلبه بر کلانتر پیر انتخاب می کند. شانس بار دیگر دستان خود را به سوی مردی بسیار خوش شانس دراز می کند که انتهای چوب بهتری را بدست می آورد. جالب اینجاست که با همسر لولین، کارلا جین، چیگور از امتناع او از پرتاب سکه شگفت زده می شود و ما نمی دانیم که آیا او کشته شده است یا خیر. در مجموع، این نمایشی از نوسانات محض شانس است. آدم نمی داند روزشان خوب خواهد بود یا بد. این سرنوشتی است که همه آن را تجربه می کنند و این همان چیزی است که در نهایت عادلانه است. درست است که هر کاری که انسان می تواند برای تعقیب رویاهای همیشه دست نیافتنی انجام دهد، اما نتایج هرگز بر اساس تلاش فرد مشخص نخواهد شد. مانند نتیجه ناشناخته پرتاب سکه، خواه ناخواه شانس این کار را برای شما انجام میدهد. No Country for Old Men در بازتابهای تعلیقآمیز و پایان پرتگاهش، بر دوگانگی عنوان خود تأکید میکند. نشان دهنده این است که مردی به خاطر شکستش در انتخاب درست می میرد یا اینکه می داند زمان رها کردن همه چیز فرا رسیده است. چیغوره هر چی بشه مهم نیست. دانستن اینکه او زنده است، ماندن در اطراف ما چیزی است که ضروری است. فرشته مرگ که شانس را به شکل پرتاب سکه با خود حمل می کند، فکر نگران کننده ای است که بینندگان به خانه می آورند. آیا در زندگی روزمره خود با او روبرو خواهیم شد؟ این کاملاً به چگونگی چرخش چرخ های بی معنی شانس بستگی دارد.