اگر فینال غیر متعارف طراوت و طراوت شوگان چیزی را تایید می کند، این راه حماسه FX با کلمات است. صحنه های جنگ؟ هیچ زمانی نیست که دیالوگ مساوی با ضیافت باشد. تنش ها از طریق مکالمات درجه بندی شده با معنا و سطوح همزمان معنا افزایش می یابد. شخصیت ها دستکاری و پنهان می کنند. زبان قدرت است و زبان رقص است. بیانیه های موجز بر سخنرانی های عامیانه غلبه می کند. به طور واضح تر، مانع زبانی وجود دارد که حضور لیدی ماریکو (آنا ساوای) به عنوان مترجم جان بلکثورن (کازمو جارویس) و لرد توراناگا (هیرویوکی سانادا) را با این مرد انگلیسی در میان میگذارد. هر دو مرد با حرف هایشان به ماریکو اعتماد می کنند. او آنها را نمیپیچاند، اگرچه انتخاب میکند که کدام یک از اعلانهای صریح بلکثورن را ترجمه، کوچکسازی یا حذف کند. (مم های لذت بخش را مشخص کنید.)
ماریکو چند زبانه قدرت کلمات را بیشتر از دیگر شخصیت های سریال شوگان درک می کند. نیت، عطف، دلالت: وقتی او صحبت میکند، همه چیز مشخص میشود. قسمت ماقبل آخر شوگان، «آسمان زرشکی»، مهارت ارجمند ماریکو به عنوان یک شاعر بداهه نواز را برجسته می کند. ماریکو در طول ملاقات خود با شورای سلطنت و بانوی اوچیبا نو کاتا (فومی نیکایدو)، شعری میسازد. این یک بند لایه لایه است که تقریباً به اندازه مجموعه کامل دارای تفاوت های ظریف است، به خصوص به این دلیل که یک تماس مخفیانه از Mariko به Ochiba است.
«Shōgun» آینه ماریکو و اوچیبا
داستان غم انگیز ماریکو داستان از دست دادن، انزوا، خشم دست نخورده و انتقام است. اوچیبا، قدیمی ترین و تنها دوست دوران کودکی او نیز همینطور است. هر دو زن بدون هیچ وسیله ای در طرف مقابل درگیری شوگون قرار گرفتند. برای ماریکو، این پدرش، آکچی جینسای است که او را با بونتارو (شینوسوکه آبه) ازدواج می کند تا از او در برابر عواقب انقلاب شکست خورده جینسای محافظت کند. بونتارو اجازه نمی دهد ماریکو سپپوکو را اجرا کند، عمل مخالفی که باید حق او باشد. ماریکو به عنوان یک زن متاهل هیچ حقی ندارد. او به دام افتاده است
در مورد اوچیبا، او به عنوان آخرین همسر تایکو انتخاب شد و متهم به تولید وارث شد. زنان بیشماری قبلاً شکست خوردهاند و مادر شدن را تنها هدف اوچیبا قرار دادهاند. از آنجایی که جنگ سالار حاکم که تایکو جایگزین او می شود، پدر اوچیبا بود، این یک جرم مخصوصاً فجیع و شخصی است. زندگی اوچیبا به اندازه زندگی ماریکو محدود است.
تا پایان، هر دو زن روش های مختلف مقاومت را انتخاب می کنند. ماریکو با دنبال کردن توراناگا به مبارزه پدرش ادامه می دهد. اوچیبا با لرد خیانتکار ایشیدو (تاکهیرو هیرا) علیه توراناگا متحد می شود زیرا معتقد است که دومی مرگ پدرش را تنظیم کرده است. شوگون هرگز پاسخ نمی دهد که آیا ادعای اوچیبا درست است یا نادرست. در نهایت، مهم نیست. ماریکو و اوچیبا به دنبال عدالت تکنگر برای خانوادههایشان هستند. آنها به اندازه یک تار مو فاصله دارند و شرایطشان آنها را به توپخانه کشانده است.
جز اینکه نیازی به جنگ نیست. دشمنیهای شخصی علیه آسیبهای روحی و بیعدالتی، بله، اما نه از نوع نبردی که ملتها را ویران میکند. ماریکو این را در خلال جلسهاش با Regents و Ochiba در قسمت 9 به وضوح بیان میکند. ماریکو میگوید: «در حالی که برف باقی میماند، «در مه سرد غروب، شاخهای بدون برگ.» او از طریق شعرش به اوچیبا می رسد و اوه، آیا مادر وارث پیام ماریکو را می شنود. بازی لغات ظریف برای زنی به دانایی و چاشنی اوچیبا غیرقابل انکار است - به خصوص که نام او به "برگ ریختن" ترجمه می شود.
شعر ماریکو در «شوگون» به چه معناست؟
ماریکو از طریق شعر خود، وضعیت اوچیبا را به عنوان شاخهای خالی از برگهای او میشناسد که همه آنها در ناامیدی مکر او از بین رفتهاند. حتی اگر این دو حداقل 14 سال است که با هم صحبت نکرده اند، سخنان او تسلیت، هشدار و التماس است که در یک شعر پیچیده شده است. به دلیل عدم وجود یک اصطلاح کاربردی تر، شاخه زیتون است. ماریکو نمیخواهد اوچیبا در درگیریهای آتی رنج بکشد، چه برسد به اینکه بمیرد. یک سریال کمتر، دوستان سابق را به عنوان دشمنان سرسخت معرفی می کند. در عوض، ماریکو سعی می کند با دست بردن به قلب اوچیبا، اوچیبا را متقاعد کند که اتحاد او با ایشیدو اشتباه است.
اذعان ماریکو به وضعیت اسفبار اوچیبا عمیق تر می شود. این همدلی برگرفته از تجربه است، زیرا ماریکو همان شاخه بی برگ بوده است. قسمت 9 با یک Mariko باردار در حال فرار در مه برف شروع می شود. این ممکن است آخرین تلاش او برای فرار باشد، اما این اولین تلاش او نیست. او به شدت از مرگ خانواده اش غمگین است. علاوه بر این، او درمانده است. او نمی تواند اراده خود را اثبات کند. حتی اگر یخ زدن تا حد مرگ در طوفان برف یک سپپوکو سنتی نیست، اگر او بتواند خاطرات آنها را گرامی بدارد، ارزشمند است. از آن لحظه، ماریکو خود را در یک طوفان یخ احساسی منجمد کرده است. همانطور که شعر می گوید، او "در مه سرد غروب حجاب شده است." و زمستان، مانند همه ظلم ها، شاخه های بدون برگ می گذارد. ماریکو برهنه شد و برای مدتی چیزی برایش باقی نمانده بود.
ماریکو میتواند تشخیص دهد که زن دیگری در چه زمانی رنج میبرد، به تعبیری از صحنه 6 فاحشه خانه قسمت 6. تولد وارث اوچیبا را به قدرتمندترین زن قلمرو تبدیل میکند، اما وقتی جامعه از او میخواهد که از سایهها کار کند، قدرت چه ارزشی دارد؟ وقتی او هیچ ارتباط واقعی در این دنیا ندارد نجات پسرش؟ وقتی قاتل متهم پدرش با همان دنیا در نوک انگشتانش آزادانه سرگردان است؟ رنج و کینه اوچیبا را سمی می کند. اگر ماریکو عذاب خود را در سکون تحمل کند، اوچیبا خردههایش را میرباید. اوچیبا آینده بهتری را برای خود طراحی می کند و کاملا به درون می نگرد. بازیابی نمایندگی ماریکو در قسمت 9 نیز رفاه کشورش را تضمین می کند. اینجاست که تشابهات آنها تشدید می شود تا شکسته شود.
از آنجایی که هیچ یک از زنان نمی توانند با آزادی کامل عمل کنند، ماریکو از طریق یک معما صحبت می کند. هیچ کس مشکوک نیست که شعر او معادل یک بیانیه سیاسی و یک نامه عاشقانه افلاطونی است. مردانی مانند ایشیدو و لرد یابوشیگه (تادانوبو آسانو) حرف های او را نمی فهمند. امتیاز آنها بیش از حد مطلق است. به هر حال این پیام برای گوش آنها نیست.
کلمات ماریکو همه چیز را در فینال شوگون تغییر می دهند
از آنجا که هیچ تضمینی وجود ندارد که ماریکو دوباره اوچیبا را ببیند، برقراری ارتباط از طریق یک شعر در پارامترهای ماموریت ماریکو نقش دارد. توراناگا او را به اخلال در خفقان سیاسی اوزاکا و آزاد کردن گروگانهایی که در داخل دروازههای آن نگهداری میشوند متهم میکند. انحراف اوچیبا به هدف توراناگا پیروزی او را تضمین می کند (و انجام می دهد). بنابراین، ناتمام گذاشتن شعر ماریکو تهدیدی نیست. این یک حرکت بی پایان است که به اوچیبا اجازه می دهد با حرکت بعدی خود دست و پنجه نرم کند. متأسفانه، اوچیبا تفاوت های ظریف را قبل از مرگ ماریکو می بیند، اما به اندازه کافی وب را باز نمی کند. برخلاف ماریکو، درخواستهای او زمانی که این دو یک مکالمه تقریبا خصوصی دارند، صریح است. او از نجیب زاده دیگر التماس می کند که کنار برود و ماریکو را متهم می کند که گرو ناخواسته توراناگا است.
پس از قربانی شدن ماریکو، قوس اوچیبا با پایان دادن به شعر ماریکو - به معنای واقعی کلمه، و با تغییر جنبه های سیاسی به پایان می رسد. اول، او این جمله تلخ ماریکو را اضافه می کند که "گل ها فقط گل هستند زیرا می ریزند." انجام این کار به زندگی ماریکو و معنای مرگ او احترام می گذارد. اوچیبا بهعنوان یک زن، بهتر از همه متوجه میشود که توراناگا چقدر درست بود که به ماریکو سپرد تا «آنچه را که ارتش نمیتوانست» به انجام رساند. اوچیبا در حالی که برای خواهر جانشینش سوگواری می کند و دنیای خود را که زمانی جزئی بود، دوباره ارزیابی می کند، خط پایانی شعر را می نویسد. او در حالی که متفکرانه به فاصله میانی خیره می شود، می گوید: «خوشبختانه باد.
شوگون باد را با سرنوشت یکی می داند. برای پیشبرد این استعاره، باد گلبرگ های گل افتاده را به سوی آزادی می چرخاند. آنها را به جاهایی می برد که ندیده اند و در غیر این صورت نمی توانستند به آنها برسند. با امید به روح ماریکو، اوچیبا متوجه می شود که لازم نیست شاخه ای بدون برگ باقی بماند. برگ ها همیشه دوباره رشد می کنند. آنهایی که افتادند می توانند در باد برقصند. حتی با وجود اینکه لحظه ای به شدت مرگ ماریکو برای تأثیرگذاری بر اوچیبا طول می کشد، غزل رادیکال ماریکو به قلب دوستش می رسد. بدون زواید و هیاهو، شوگان دوباره قدرت ماریکو را بر سریال، جهان و زبان از طریق شکل هنری ضروری برای ساموراییها و به قدمت زمان - شعر - به اثبات میرساند. هر کلمه ای به معنای چیزی است، حتی اگر مخاطب آن را آگاهانه درک نکند.