گراندریو در این فیلم تمام اتفاقات را همچون جریانی از خاطرات و آگاهی به تصویر میکشد. چشماندازی ذهنی که نمایانگر انسانیت رو به زوال است. سردرگمی و عذابی که در یک جریان ذهنی شناورند. فیلم دیالوگ خیلی کمی دارد و بیشتر فیلم در سکوت میگذرد. سکوتی که شاید بتوان آن را نوعی سکوت مدرن در نظر گرفت. همه چیز انتزاعیست و توضیحی برای چیزی وجود ندارد. مهم این است که بتوانید راه خود را از دل آن پیدا کنید. داستان این فیلم درمورد جوانی آمریکایی به نام سیمور است که به همراه روسکو برای خرید زن و مرد، وارد شهر صوفیه، بلغارستان، میشود. سیمور دل به فاحشهای به نام ملانیا میبندد و میخواهد او را تصاحب کند ولی برای اینکار باید به دوستش روسکو خیانت کند و از اینجاست که زندگی جدیدی برای سیمور آغاز میشود. گرچه این طرح کلی داستان فیلم است ولی گراندریو کار را برای تماشای مخاطب آسان نمیکند. ورود به دنیای او و ماندن در آن کار سختیست. گذاشتن چنین طرح کلی، نهایت لطفیست که میتواند به مخاطب بکند. جلوههای بصری گراندریو تیره و با لرزش هستند. همه چیز با رنگهای تیره اشباع شده و به گونهای هیچ نشانهای از امید باقی نمیگذارد. این فیلمی نیست که ما را سرگرم کند. فیلم ما را در فضایی پست، تاریک و ناآرام قرار میدهد، جایی که خشونت، آزار و جنگ قدرت در آن غالب است.
⭕️ برای دریافت این فیلم و فیلمهای دیگرِ آرشیوِ "سینمای متفکر" لطفا در دایرکتِ اینستاگرام پیام ارسال بفرمایید.
https://www.instagram.com/cinemayemotafaker