از وقتی که دبیرستانی بودم، دوست داشتم مهندس عمران باشم. شاید هم قبلترش...نمیدونم اما وقتی کودک بودم، تصورم این بود که عنوان مهندس، فقط برای مهندسان عمران هست و اصلا شناخت دیگه ای از رشته های دیگه نداشتم....
مطابق انتظاری که می رفت، دانشجوی مهندسی عمران عمران شدم و از همون ترم های اول دنبال این بودم که حتما حتما برم سر کار...، ولو بی مزد و مواجب...
خب، یه چند ماهی برای چند شرکت در حوزه های مختلف کار کردم، از شرکت های پیمانکار بگیر تا مشاور و نظارت های تخصصی مثل تست جوش و ...
تا اینکه بلاخره وارد یه پروژه بزرگ شدم و بعد از دو ماه به عنوان سرپرست کارگاه سمت گرفتم. با اینکه هنوز سال دوم دانشگاه بودم، اما اونقدر دقیق و منظم کار میکردم و وظایفم رو درست و به موقع انجام میدادم، که دیگه مدیر پروژه کار مدیریت اجرایی رو عملا سپرده بود به من....
تجربه خوبی بود، یه پروژه اسم و رسم دار تجاری، که شد اولین تجربه حرفه ای من از کار به عنوان مهندس عمران.
پروژه که تموم شد، یکی دو تا پروژه دیگه هم با اون گروه انجام دادیم و تموم کردیم ولی به خاطر مهاجرت اکثر نفرات تیم، دیگه امکان ادامه اون روند نبود...
منم با اون سابقه کاری که فکر میکردم خیلی دهن پر کن هست، شروع کردم به بررسی آگهی های استخدام...از سرپرست کارگاه تا کار در دفتر فنی و شرکت های مشاور و ....
تو بررسی ها بودم که آگهی یه شرکت من رو به خودش جذب کرد، مهندس عمران آشنا به فروش!!! ، دوباره معادلات ذهنیم بهم خورد، که یعنی چه ارتباطی میتونه داشته باشه بین مهندس عمران و فروش؟؟، تصور من تا اون موقع از مهندس عمران خاکی شدن و بتن ریزی و نقشه و .... بود...، و حالا فروش!!!
این شدکه برای اون شرکت رزومه فرستادم، و اونها هم همون روز با من تماس گرفتند و برای مصاحبه دعوتم کردند. و از همون روز مصاحبه، من با یه صنعتی آشنا شدم که حس کردم متعلق به منه، حتی از خیلی پیش و از همون شب های بتن ریزی در کارگاه، این حس شاید در ناخودآگاه من رفته بود... بله، من از همون موقع و شاید باز هم از قبل ترش و در دانشگاه، عاشق چیزی بودم که جزوی جدایی ناپذیر از مهندسی عمرانه.... " بتن "
اون شرکت افزودنی های بتن و مواد شیمیایی ساختمان تولید میکرد و برای اینکه فروشندگان محصولاتش بتونن با مهندسان پروژه ها از نظر فنی ارتباط برقرار کنن و حتی توانایی نظارت بر بتن ریزی ها رو داشته باشند، میخواست که فروشنده هاش مهندس عمران با سابقه کار اجرایی باشند....و این شد که من، وارد این صنعت شدم.
یه سالی برای اون شرکت کار کردم، نمیگم شرکت بدی بود، اما سردرگم بود و دقیقا نمیدونست که از افرادش چی میخواد، آیا کیفیت میخواد یا کمیت، یه جورایی دقیق تر بخوام بگم، حواشی اون شرکت از متنش بیشتر بود.
برای همین این بار با شناختی که از سایر شرکت های این حوزه پیدا کرده بودم، و اینکه دوست داشتم همین کار رو ادامه بدم، یه روز خیلی بی مقدمه رفتم سراغ یکی از اونهایی که معمولا محصولاتش رو تو پروژه ها میدیدم. با کارمندهاش هم تو بعضی پروژه ها برخورد کرده بودم و از اینکه اونها همیشه متمایز بودن حس خوبی میگرفتم، از نوع پوشش، نوع حرف زدن، ارتباط برقرار کردن و حتی نمونه محصولاتشون که هرجا بود تایید میشد.
استعفام رو دادم و سه شنبه روزی بود در حوالی آذر 96 که رفتم به آدرسشون که اون موقع در خیابان فاطمی بود. یه خونه ویلایی بزرگ، با یه حیاط خیلی قشنگ و سبز.
وارد که شدم، به منشی گفتم که میخوام با مدیریت شرکت صحبت کنم و بر خلاف تصور قبلیم از جایی که میومدم، خیلی راحت من رو به شخصی که در وسط سالن و میون نفرات نشسته بود روانه کرد....
بهش گفتم، من فلانی ام، با این تخصص و این سابقه، و میخوام که برای شما کار کنم، نگاهم کرد، و همونجا گفت، نه!!! برای من یا برای ما کار نکن... بیا و با ما کار کن....
همون روز عضو تیم شدم و الان بعد از گذشت 4 سال، واقعا همون حس رو دارم، اینکه ما، اینجا و در بافر ، با هم کار میکنیم.
توی همه این سالها، همیشه رو به جلو رفتیم و با هم موفقیت ها رو جشن گرفتیم و احساس رشد داشتیم.
با وجود همه مشکلاتی که مملکت ما تو این سالها داشته، همیشه ته ذهنم اینه که اگر قرار باشه تو این مملکت بمونم، میخوام همینجا، یعنی خونه م، بازنشسته بشم و اسم BAFFER تا اخر روی من بمونه...
با وجود این دیدگاهم، اینجا اینقدر من رو دوست دارند که حتی اگر بخوام روزی هم برم، با کمال میل من رو راهی خواهند کرد و میدونم که اونور هم باز سراغ همین کار خواهم رفت و مقصدم رو BASF ، FOSROC و ... قرار خواهم داد.
به امید بهتر شدن اوضاع و توسعه ایران، صنعت ساختمان، بافر و خودم....