به تازگی، برخی از پژوهشها مشخص کردهاند چرا مغز انسان در درس گرفتن از تجربههای گذشته شکست میخورد و ما را محکوم به تکرار خطاهایمان میکند.
اگر گفتید چه چیزی بیشتر از هدر دادن پول و ولخرجی در یک گشت و گذار شبانه، آدمی را میسوزاند؟ آفرین، تکرار کردن همین کار در یک دور دور دیگر! با این حال، بعضی وقتها میبینیم که خودآگاه یا ناخودآگاه این قبیل کارهای سوزشدار را بارها و بارها تکرار میکنیم!
مثلاً یادم میآید که نظر ثبت شدهی یکی از مشتریان رستورانی در یکی از مناطق تهران این گونه بود:
«هر چند دفعهی قبل سالادش اصلاً خوب نبود، اما باز هم برای شام آمدم همین جا».
یا مثلاً از نظر شخص دیگری بنای باستانی با شکوهی که مورد تمجید همگان است چندان جالب و جذاب نبود و او در نظر خود نوشته بود که:
برای یک بار بازدید بد نبود ولی اصلاً تحت تأثیر قرار نگرفتم!
همین شخص در نظر دیگری نوشته بود که وقتی دوستانش در هتل در حال استراحت بودهاند، یک بار دیگر به بازدید این بنای باستانی رفته است؛ چرا؟
یا مثلاً شخصی که در اثر صرف غذا در یک رستوران دچار مسمومیت غذایی شده بود نوشته بود که:
«دیگر هرگز پایم را به اینجا نمیگذارم...»
و این یعنی به وضوح بیان کرده و برای خودش مشخص کرده بود که دیگر این کار را نمیکند و همان یک بار بوده است، اما همین شخص پس از یک سال و نیم باز به همان جا رفته بود.
بدون شک، اشتباه کردن امری کاملاً طبیعی است. اما چرا بسیاری از افراد خطاهای یکسانی را بارها و بارها مرتکب میشوند؟ به تازگی، برخی از پژوهشها مشخص کردهاند چرا مغز انسان در درس گرفتن از تجربههای گذشته شکست میخورد و کار را به جایی میرساند که امیدمان را در این زمینه از دست میدهیم. در واقع، فکر کردن به اشتباهات گذشته میتواند ما را به سمت تکرار کردن آنها بکشاند.
در ظاهر، به نظر میرسد که از انتخابهای گذشتهمان (چه خوب باشند و چه بد)، چندان درس نمیگیریم. در مجموعه آزمایشهای انجام شده توسط کِلی هاوس (استادیار بازاریابی در دانشگاه وَندِربیلت) که نتایج آن در ژورنال Journal of Consumer Psychology منتشر شده، مشارکتکنندگان در آزمایش به دو دسته تقسیم شدند و از دستهی اول خواسته شد مواردی را که موفق شدهاند وسوسهی خود برای خرید احساسی را کنترل کنند به یاد بیاورند و از دستهی دوم خواسته شد مواردی را که موفق به این کار نشدهاند به یاد آورند. در هر کدام از این دو دسته، از برخی از افراد خواسته شد دو نمونه را به خاطر بیاورند و از برخی دیگر خواستند ۱۰ مورد را به یاد بیاورند؛ ایدهی اصلی آنها این بود که به یاد آوردن رویدادهای متعدد (بیش از دو مورد) دشوارتر است. او سپس از آنها پرسید برای خرید یکی از آرزوها یا اجناس مورد علاقهشان تا چه حد حاضرند هزینه کنند یا زیر قرض و بدهی بروند.
اینکه خودتان را دست کم و شکست خورده در نظر بگیرید میتواند شما را واقعاً پایین بکشد و افسرده کند. «و زمانی که احساس ناراحتی و افسردگی داشته باشیم، تمایل به خرید افراطی یا همان ولخرجی پیدا میکنیم».
به طرز عجیبی، از میان مشارکتکنندگانی که از آنها خواسته شده بود موفقیتهای گذشتهشان را به یاد بیاورند، آنهایی که نمونهها و موارد بیشتری را به یاد آوردند تمایل داشتند که حدود ۲۱ درصد بیشتر از افرادی که نمونههای کمتری را به یاد آورده بودند برای خریدهای خود هزینه کرده و زیر قرض و بدهی بروند. در این آزمایش، هاوس حدس زد که شاید آنها درگیر این بودهاند که تمام ۱۰ مورد را بتوانند به یاد بیاورند و بعد از اینکه موفق نشدهاند، خود کنترلی یا کف (=بسندگی) نفس خود را زیر سؤال بردهاند. هاوس میگوید: «آنها با خودشان فکر میکنند که اگر موفق بودم، احتمالاً موفقیتهایم را راحتتر به خاطر میآوردم».
اما مشارکتکنندگانی که مواردی را به یاد آورده بودند که نتوانسته بودند مخارج خود را کنترل کنند - صرف نظر از اینکه تعداد موارد و نمونههایی که به یاد آورده بودند چند تا بود - به اندازهی افرادی که ۱۰ موفقیت را به یاد آورده بودند هزینه کردند. این حقیقت که آنها در گذشته پول هدر داده بودند اثر چندانی روی تمایل آنها به انجام مجدد آن نگذاشته بود.
هاوس این مورد جالب را اینگونه توضیح میدهد: اینکه خودتان را دست کم و شکست خورده در نظر بگیرید میتواند شما را واقعاً پایین بکشد و افسرده کند. «و زمانی که احساس ناراحتی و افسردگی داشته باشیم، تمایل به خرید افراطی یا همان ولخرجی پیدا میکنیم».
این گفتاورد معروف که «فقط آروم باش!» نیز ممکن است کمک چندانی به مقابله با اشتباه کردن نکند. پس از اینکه یک اشتباه را مرتکب میشویم، مغز ما دفعهی بعدی که موضوع مشابهی رخ میدهد نوعاً فرایند تصمیمگیری را کُند و آرام میکند که به این پدیده «کندی پسا اشتباه» میگویند. با این حال، این پدیده همیشه هم باعث نمیشود که تصمیم بعدی لزوماً تصمیم دقیقتری باشد.
طبق نظر روزبه کیانی (استادیار مرکز علوم اعصاب دانشگاه نیویورک)، دلیل آن هم این است که مغز ما دفعهی دوم به شواهد و گواههای با کیفیت پایینتر موجود در محیط پیرامون تکیه و استناد میکند. بِرِیدِن پِرسِل (همکار پسا دکتری آزمایشگاه کیانی) اخیراً این الگو را در پژوهشی با موضوع مطالعه و رصد فعالیت مغز انسانها و میمونها در جریان اشتباه کردن آنها در یک بازی رایانهای مشاهده کرده است.
مشارکتکنندگان در این مطالعه مجموعهای از نقاط متحرک را بر روی صفحه نمایش مشاهده میکنند و سپس با استفاده از چشمان خود ادامهی مسیری را که فکر میکنند نقطهها میپیمایند مشخص میکنند. هم انسانها و هم میمونها پس از یک پاسخ نادرست عملاً زمان بیشتری را برای تصمیمگیریهای بعدی صرف میکردند و این اثر در انتخابهای دشوارتر بسیار بارزتر است تا در انتخابهای آسانتر. این کندشدگی باعث نمیشود که احتمال درست انتخاب کردن آنها افزایش یابد، زیرا علیرغم وجود زمان بیشتر برای تصمیمگیری، سوژهها در عمل برای تصمیمهای خود از اطلاعات نامرغوبتری استفاده میکنند.
کیانی میگوید: دلیل اتکا به اطلاعات نامناسبتر میتواند این باشد که «مغز برای درک دلیل وقوع خطا درگیر نوعی تلاش و جستجو میشود» و تلاش میکند بفهمد چرا این اشتباه روی داده است آیا چیزی در دنیای پیش روی مغز تغییر کرده است؟ آیا اشتباه از خود من (=مغز) است؟ «بازخورد منفی باعث میشود که مجموعهای از محاسبات به مغز تحمیل شوند و جرقهی شروع بررسی آنها زده شود» و در نتیجه، حواس ما از تصمیم پیش رو پرت میشود.
در این مطالعه، وقتی که پژوهشگران پیش از تکرار بازی اندکی صبر کردند، مشارکتکنندگان دیگر اشتباههای ساده را مرتکب نشدند. همین وقفه و صبر کوتاه باعث شد مغز مشارکتکنندگان فرصت داشته باشد که از آن بازخورد منفی اندکی فاصله گرفته و توان خود را بازیابی کند. به عبارت دیگر، اگر در حال بسکتبال بازی کردن هستید، و مدام در انداختن توپ در سبد دچار اشتباه میشوید، ممکن است بهتر باشد که روز دیگری یا زمان دیگری را برای این کار انتخاب کنید و بین تلاشهای خود فاصله بیندازید.
در سال ۲۰۰۸، پژوهشگران دانشگاه مَکمَستِر در اونتاریو وقتی که مشغول بررسی پدیدهی «نوک زبانی» بودند به مسألهی مشابهی برخورد کردند. یکی از پژوهشگران این مطالعه به نام کارین هَمفریس در آن زمان به لایو ساینس گفت که «این موضوع میتواند به طرز فوقالعادهای طاقتفرسا باشد - میدانید که واژهی مد نظر را میدانید، اما نمیتوانید آن را کاملاً ادا کنید. و پس از اینکه این مشکل برطرف میشود، آن قدر راحت میشوید که نمیتوانید فکرش را هم بکنید که دوباره ممکن است همان واژه یا موضوع را فراموش کنید. اما باز هم این اتفاق برایتان میافتد».
دلیل؟ زمانی را که برای وارسی آن واژه صرف میکنید باعث تقویت و تحکیم یک «مسیر اشتباه» در مغز شما میشود و در اصل، این گونه خودتان را بیشتر در چالهی اشتباه فرو میبرید. دفعهی بعد که به دنبال شکار آن واژهی گریزان هستید، مغز شما به طور خودکار به جای آن واژهی مورد نظر یک جای خالی را به شما تحویل خواهد داد.
همچنین، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد مغز ما به گونهای طرحریزی شده است که به مواردی که پیشتر برای ما پاداش به همراه داشتهاند توجه کند (حتی در صورتی که اکنون دیگر پاداشی به همراه نداشته باشند). در یک مطالعهی موردی که اخیراً در ژورنال Current Biology منتشر شد، عصبشناسان دانشگاه جانز هاپکینز از ۲۰ شخص خواستند اشیای قرمز و سبز را در میان سایر اشکال موجود بر روی صفحهی رایانه پیدا کنند. آنها به ازای هر شیء قرمز ۱.۵ دلار و برای هر شیء سبز ۲۵ سِنت جایزه پرداخت میکردند. روز بعد، پژوهشگران از آنها خواستند که همان کار روز قبل را انجام دهند، اما این دفعه به آنها گفتند که برای پیدا کردن هیچ رنگی جایزه نخواهند گرفت. با این حال، باز هم مشارکتکنندگان تمام حواس خود را معطوف به پیدا کردن اشیای قرمز کرده بودند تا سبزها.
سوزان کورتنی، یکی از عصبشناسان شناختی دانشگاه جانز هاپکینز و از دستاندرکاران این مطالعه معتقد است که این قبیل مطالعهها نشان میدهند «هیچ پاداش ذاتی و درونیای در رابطه با این رنگها وجود ندارد، این رفتار فقط ناشی از یک ساعت تجربهی آنها در روز نخست مطالعه بود».
کورتنی با اعتنا به این مطالعه توضیح میدهد که چرا ترک عادتهای بد یا رعایت کردن رژیمهای غذایی تا این حد دشوار است. وی میگوید: «وقتی چشمم به دوناتهای داخل آشپزخانه میافتد، یک فرایند فکری در ذهن من جرقه میخورد که مضمون آن این است: این دوناتها چه مزهای دارند؟ همین فرایند فکری باعث میشود که مقاومت در برابر نخوردن آنها دشوار شود».
وقتی که لذت دوپامینی به مغز افراد حملهور میشود و آنها لذت بسیاری را تجربه میکنند، به راحتی توسط موارد مد نظر (مثلاً، همان اشکال قرمز یا دوناتهای خوشمزه) منحرف میشوند. بهترین راهبرد در این مورد این است که پیامدهای بلندمدت خوردن دونات را به خودتان یادآوری کنید تا شاید بدین ترتیب بتوانید دوپامین را کاهش دهید.
هاوس بر اساس یافتههای خود اظهار میکند که اگر بخواهید از تکرار گذشته اجتناب کنید، بهترین کار این است که سعی نکنید از آن درس بگیرید! در عوض، به آینده فکر کنید و به این بیندیشید که اگر از دامها و تلههای موقت و زودگذر اجتناب کنید، به چه چیزهایی دست پیدا میکنید.