درسته که میگن تمدن انسان از شهر نشینی و کنار هم زندگی کردن شروع شد. ولی نباید فراموش کنیم که خیلی از مشکلاتی که امروز هم باهاش دست و پنجه نرم میکنیم از همین کنار هم بودن. کنار هم بودم خیلی خوبه ولی گاهی آدم نیاز داره تنها باشه. توی سکوت کویر بشینه و به آواز باد گوش بده.
کنار ساحل بشینه و از قصه های موج لذت ببره.
وقت ما توی دنیا کمتر از اونیه که همش رو لای سیمان و سنگ و آهن به سر ببریم و صبح رو با صدای بوق ماشین و شب رو با صدای گاز دادن موتور توی کوچه ها به سر ببریم.
من که مثل خیلی از هم سن و سال های خودم بچگیم رو توی شهر گذروندن و به اصطلاح زمان بچگیمون بچه شهری به حساب می آومدم دلم میخواد کمی هم دور از این هیاهوی شهر شلوغ مثل یه بچه ی روستایی زندگی کنم.
با باد مسابقه دو بدم و با کوه مسابقه استقامت، از آسمون شب ستاره بچینم و از روشنایی روز گرما.
دلم میخواد صبحم رو با آواز پرنده ها شروع کنم و شبم رو با صدای هو هوی جغد تموم کنم.
البته باید تصیمیم بگیرم که سفر رو شروع کنم. نه مثل یه جهانگرد و یه مسافر حرفه ای کویر و یا یه ملوان دریایی. دوست دارم یه ماشین خوب همه کاره بخرم و باهاش بزن به جاده.
از شمال تا جنوب رو بگردم و به کوچه های روستاهای کویری سری بزنم، از عشایر شیر و کره بخرم و از صیاد ماهی لذیذ جنوبی.
باید به دنبال یه ماشین خوب باشم برای سفر کردم.
شاید نوشته بعدیم شروع داستان جذاب اولین سفرم باشه.
باید خودم رو به باد های سرد زمستون و کرسی های گرمش برسونم.
این راه ادامه دارد . . .