ویرگول
ورودثبت نام
مهشید پرچمی
مهشید پرچمی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

متن کامل یک جلسه کوچینگ مسیر شغلی

ویدیوی این جلسه کوچینگ با اجرای خانم لیسا دهارت، مستر کوچ فدراسیون بین المللی کوچینگ را در اینجا ببینید.

و اما متن جلسه کوچینگ:

کوچ: سلام روتی، امروز میخوای درباره چه چیزی صحبت کنی؟

مراجع: اوم من فکر میکنم اخیرا یه مقدار با اون چیزی که بهش میگن سندروم ایمپاستر درگیرم.

همینطور که میدونی، اوم، من اخیرا وارد مسیر شغلی مرتبط ولی با فضای جدیدی شدم. اوم من از کاری مرتبط با برندسازی بیزینس ها و درخواست های کاری مشاوره ای که اصل کارم این بود که در درونیات آدمها عمیق میشدم و کمکشون میکردم تا بتونن بازاریابی کسب و کارشون رو با بروز خود واقعیشون پیش ببرن به مسیر جدید اخلاق کسب و کار وارد شدم. اخلاق کسب و کار!

نوع پیشنهاد کاری ای که میخوام ارائه بدم رو هنوز دارم روش کار میکنم. ایده ها میان و میرن و همه چیز در جریانه همچنان دربارش صحبت میکنم و مصاحبه ها رو برای کتابم انجام میدم.

اما از زمانی که فضای کار دولتیم رو رها کردم که سال 2017 یا 2018 بود، دوره م در ارتش رو تموم کردم، بعد یکی دو سال با دولت قرارداد داشتم و در محیطی کار میکردم که تجربه زیادی داشتم.

در اون زمانی که کار دولتی رو ترک کردم مجموعا ده سال سابقه کار در حوزه امنیت داشتم و احساس میکنم در این مدت اخیر دائما داشتم تغییر مسیر میدادم و در کارم انعطاف میدادم و بد هم نبود چون پیشنهادات کاری بیشتر مرتبط با مارکتینگ بود که واسه من خوب بود چون به تجربه هام مربوط بود و من همه این کارها رو یه جوری میچپوندم به هم و خوب پیش میرفت ولی الان در حوزه اخلاق کسب و کار به چالش خوردم و یه مسئله ای که باهاش مواجهم اینه که برام عجیب و گیج کنندست؛ یعنی منطقیش اینه که یه نفر باتجربه تر از من در صنعت کوچینگ و مشاوره باشه که همین الان شروع کرده باشه به کاری که من میخوام بکنم (خنده).

کوچ: میتونم یه لحظه متوقفت کنم؟
مراجع: بله
کوچ: خب خیلی چیزا بود که شنیدم؛ "چرا من؟"، "سندروم ایمپاستر" ...
به نظر میرسه اینا چیزاییه که در ذهنت میجوشه. وقتی داری حرفای خودت رو میشنوی که ماجرای این تغییر مسیر شغلی رو تعریف میکنی، کدوم قسمتشه که به نظرت مهمتره تا امروز با هم بررسیش کنیم؟

مراجع: به نظرم یه سری روش ها یا ایده هایی برای انطباق با شرایط. یعنی خب واقعیت اینه که من سالها تجربه در این فضا ندارم، فیلسوف نیستم، فلسفه نخوندم، هر چند بیزینس خونده‌م.

خب پذیرش این موضوع و یه جور تطبیق پیدا کردن با این حقیقت که درسته این مسائل وجود داره ولی شایستگی من رو زیر سوال نمیبره در این کاری که قراره داشته باشم.

کوچ: خب چی فرق خواهد کرد آخر این گفتگومون اگه ما به خوبی این موضوعی که توی ذهنته رو بررسی کنیم درباره اینکه اصلا چرا من؟ یا من که تجربه ندارم. اینا رو خیلی ازت شنیدم :) اینکه این رو نخوندم و فلان تخصص رو ندارم. آخر گفتگوی ما چی قراره فرق کنه اگه کامل اون افکاری که باهاشون دست و پنجه نرم میکنی رو بررسی کنیم؟

مراجع: اکثر اوقات من دوام میارم و کارا رو پیش میبرم ولی وقتی جواب میده که حس کنی انرژیش رو داری که بتونی پیش بری. خب یه موضوع که من باهاش دست به گریبانم اون شک هاییه که قوی هستند و من اونقدر انرژی حس نمیکنم، احساس قدرت نمیکنم که امروز یا چند روز بعد رو رو بتونم پیش ببرم،

پس همین که یه ایده هایی داشته باشم که چیکار کنم حتی در رابطه با خودم واسه زمانی که با این احساسات درگیرم و خودم رو در قویترین حالت حس نمیکنم.

نمیدونم اهمیتی میدی یا به نظرت اعتباری داره ولی من تیپ سه تست اینیاگرام هستم که مثلا قراره موفقیت کسب کنم و در چیزها خوب باشم :) و اینه که سخته.

کوچ: اون که گفتی قراره رو دوست داشتم :)

کوچ: اینم داستان جالبیه. اگه درست شنیده باشم، به نظرم در حرفات یه حرکتی بود از مفهوم دوام آوردن به سمت حس راحتی داشتن. درست شنیدم؟
مراجع: بله درسته
کوچ: حالا که داریم به مجموع این دوام آوردن تا آسون کردن مسیر نگاه میکنیم به نظرت از کجا شروع کنیم؟ درباره چی صحبت کنیم؟ درباره اینکه چی جلوی حس آسودگی رو گرفته؟
اینکه چی میتونه کمک کنه مسیرت راحت تر بشه؟ یا شاید هر دوی این سوالات؟ اگه برات مناسبه؟

مراجع: اوم، خب، فکر نمیکنم انتظار داشته باشم هیچ چیز آنچنان آسون باشه ولی خب قطعا میتونست آسایش بخش‌تر باشه که حس کنم این دیواری که میخوام ازش بالا برم یکمی کوتاهتره.

اوم، چون الان از او موقع هاست، مثل اینه که بخوای واسه دویدن بری و صد درصد احساس انرژی نکنی و این گزینه باشه که به خودت بگی فقط یه مسافت کوتاه رو بدو، فقط برو بیرون واسه دویدن. این خیلی آسونتره تا بگی تو حتما باید پنج مایل بدوی و الان اوضاعم اینطوره که حس میکنم هر دفعه باید پنج مایل بدوم.

فکر کنم فقط این حس خوبی نیست که احساس بی تجربه بودن بکنی ؛)

کوچ: دوست دارم بدونم تو فکر میکنی چی باعث میشه که حس آسودگی به وجود بیاد؟

مراجع: چی باعث میشه احساسم خوب باشه؟ فکر کنم اینکه فکر کنم دارم بهش نزدیک میشم شاید، اینکه احساس اطمینان کنم که دست به اقدام بزنم که بتونم به نوعی به یک سری دستاوردهایی در نتیجه اون اقدامات برسم.

اونچه دارم درش پا میذارم یه فضای کاوش‌نشده‌ست، نه اینکه واسه همه چیز نقشه مسیر وجود داشته باشه ولی در این زمینه نقشه راهی نیست، یعنی من هیچوقت نشنیدم که کسی باشه که سعی کرده باشه در این زمینه قرارداد شغلی بگیره، شنیدم مردم درباره‌ش حرف بزنن اما واقعا یک بیزینش درش ساخته باشن؟ نه درباره ش نشنیدم.

نمیخوام بگم گیر کردم مثه اینکه هیچ اقدامی نشده ولی از نظر بعد اقتصادی بیزینس یه مقدار متوقف موندم، یه اصطکاکی وجود داره که تجربه میکنم که تا الان کار مشخصی بیرون ندادم هرچند کوچیک مثل کارگاه و ورکشاپ برای امتحان کردن.

کوچ: چیزی که میگی جالبه. این چطور برمیگرده به اون چیزی که میگفتی درباره دویدن کوتاه در مقابل اجبار به دوی پنج مایلی هر روزه؟

مراجع: خب مدت زمان تقریبا زیادی ازم گرفته شده برای شکل دادن به ستونهای اصلی کارم که بتونم پیشنهاد کاری درباره ش ارائه بدم و محتوا تولید کنم ولی طول خواهد کشید تا به سطح نتیجه گیری برسه و من نمیخوام در کارم عجله بیفته ولی ساختن اون پیشنهاد کاری حتی فقط یک اسکلت ازش، نمیگم همه چی رو باید دقیق طراحی کنم تا بتونم به کسی ارائه بدم. نه، حتی فقط یه طرح اولیه از اون همون دوی پنج مایلیه برام.

کوچ: خب پس اون حالتی که فقط میرم بیرون یه کوچولو بدومش چطور میشه؟

مراجع: شاید فقط کار روی یک قسمت از چیزی که داره به ذهنم خطور میکنه مثلا چیزی شبیه طراحی پیشنهاد قدرتمند یا فقط یک پرس و جو که واقعا منتشرش کنم. من کسایی رو میشناسم واسه تهیه گزارش باهاشون صحبت کنم تا ببینم چی میتونه کمک کننده باشه.

من قبلا مصاحبه انجام دادم پس میشه گفت اون ادبیات لازمه موضوع رو بلدم. فکر کنم این مسیر کوتاهتریه چون من قبلا ورکشاپ داشته‌م، هر چند موضوع الان جدیده ولی ورکشاپ برگزار کرده م تا حالا و میدونی بازخوردهاش هم عالی بوده پس این امکان رو بهم میده وارد چیزی بشم که قبلا انجام دادم و فکر میکنم درش خوب هستم.

کوچ: میبینی یه اتفاقی داره میفته، همین الان که داری راجبش حرف میزنی، جریان چیه؟ آره همین خنده.

مراجع: خب همونطور که گفتم ورکشاپ نقطه قوت منه، چیزی که درش خوبم و کلی بازخورد مثبت گرفتم و چیزی که مردم درباره ورکشاپ‌هام دوست داشتن. همون چیزیه که الان راجبش گفتم، میگفتن تو واقعا کارگاه برگزار میکنی، نه اینکه کلی وقت تلف کنی تا به زور چیزی بهمون بفروشی، اینکه روی همه توجه میذاری، اینکه در جمع کوچیک و صمیمی برگزار میکنی.

اولش ورکشاپهام ده نفره بود ولی بعدا تا سقف پنج نفر گذاشتم و خب نتایج عالی گرفتم و درسته که الان موضوعم جدیده ولی بلدم چطور محیط مثبت ایجاد کنم و به خوبی برگزار کنم و به خودم مطمئنم.

کوچ: خب چطور میخوای از این اعتماد به نفس در این زمینه جدید استفاده کنی؟

مراجع: واسه اینکه حس میکنم میتونم ورکشاپ خوب برگزار کنم، احساس اطمینان بهتری در تحقیق بازار دارم که ببینم چه موضوعی برای یه ورکشاپ خوب مناسبه. چندین نفر هم دارم که حاضر باشن ورکشاپم رو پیشنهاد کنن و بگن کیفیت بالایی داره.

خب همه اینها باعث بالا رفتن اعتماد به نفسم میشه، هر چند با یه موضوع جدید طرفم، برای ورکشاپ‌هام موضوع رو حسابی محدود میکردم، نمیشه کلی وقت گذاشت و درباره همه چیز یک موضوع حرف زد. اگه ورکشاپ برگزار میکنی باید حسابی متمرکز بشی. این چیزیه که من یاد گرفتم و حالا نیازی نیست یک دوره کامل طراحی کنم فقط لازمه که روی یک چیز، یک چیز کوچیک تمرکز کنم و همون محتوای کافی برای اونچه در ورکشاپ انجام میشه رو داره، مقداری هم برام اطمینان‌بخشه که میتونم یه چیز کوچیک رو بردارم به جای اینکه کل طرح رو بسازم.

کوچ: یه چیزی که به ذهنم رسید وقتی درباره چیزی که قبل‌تر گفتی فکر میکردم، اینه که اون‌موقع که هنوز ورکشاپ برگزار نکرده بودی، چی بهت اجازه داد خودتو وارد این عرصه کنی؟ چطور چیزا رو یکپارچه کردی و قدم در مسیر گذاشتی؟ چی از تو یک برگزارکننده ورکشاپ ساخت؟

کوچ: عاشق اون خنده روی صورتتم.

مراجع: خیلی سوال خوبیه. خب من به تواناییم در صحبت مقابل جمع مطمئن بودم چون توی ارتش خدمت میکردمو به درجه گروهبانی رسیده بودم. لازم بود به بالادستی‌ها گزارش بدم و اونها هیچ وقت اضافه واسه مِن مِن نداشتند. باید سریع پاشی و حرفت رو بزنی، وقتی جلسه ترفیع داشتم باید با یونیفرم منظم روبروی گروه تصمیم‌گیر قرار میگرفتم و به همه سوالات جواب درست میدادم، نظم کامل ارتشی میداشتم واسه همین توانایی من در صحبت مقابل جمع از مدت‌ها پیش وجود داشت.

قبل از ورکشاپ هم چند رویداد سخنرانی داشتم و پادکست‌های مصاحبه‌ای پر کرده بودم واسه همین میتونستم ورکشاپ انجام بدم با اینکه قبلا انجام نداده بودم ولی مقابل جمع صحبت کرده بودم. به مردم موضوعات نظامی و همینطور زبان یاد داده بودم، چون قبلا مترجم بودم به مردم زبان تدریس میکردم، کاری که در زمان خودش قبلا

انجامش نداده بودم. بنابراین آره فکر کنم من قدم در برگزاری ورکشاپ گذاشتم، با تکیه بر اعتماد به نفسم به عنوان یک سخنران و مدرس در شغل‌های قبلیم.

کوچ: این آگاهی جدید چطور میتونه کمکت کنه در داشتن حس راحتی برای حرکت به جلو؟

مراجع: کمکم کردی اونچه رو خیلی وقت‌ها خودم به دیگران میگم به یاد بیارم.

کوچ: نمیتونم بهت بگم چند بار تا حالا اینو بهم گفتن که «چی شد؟؟؟ من خودم اینو به دیگران میگم».

مراجع: فکر کنم حتی اینو توی یه پادکست گفتم، قسمت جدیدی که این هفته یا هفته بعد پخش میشه. من از پس کارهای سخت براومدم؛ آره من از پس کارهای سختی براومدم، مثه ساخت رزومه، وقتی از ارتش بیرون اومدم یا ترجمه چیزی که باید ترجمه بشه، بعضی اوقات بلدی ولی بعضی اوقات باید ارتباطش رو پیدا کنی چطور این چیز به فلان چیز مربوط میشه.

خب مثه چیزی که قبل داشتم میگفتم وقتی کسب و کار جدیدی رو شروع میکنی و اون اعتماد به نفس رو نداری، فراموش میکنی تا الان چه کارای سختی رو انجام دادی. این اولین دور تلاشت نیست؛ اینکه از پس کارای سختی براومدی و از همین استفاده میکنی تا اعتماد به نفست رو بالا ببری.

کوچ: آره اینم جالبه که میگفتی فیلسوف نیستم ولی یه جورایی فیلسوفانه با روش منطقی به نتیجه رسیدی. نسبت به ماجرای "من نیستم" کنجکاو شدم. شاید اونم جریانیه که میشه بهش توجه کنیم.

مراجع: الان حس شخصیت میرابل رو توی اینکاتو دارم، اگه دیده باشی، که به نظرم اونم تیپ سه اینیاگرامه، حتی آهنگی که میخونه وقتی درباره همه کارهایی که اعضای خانواده‌ش تونستند انجام بدن ولی اون نمیتونه.

کوچ: خب الان کجاییم در مسیرمون به سمت ایجاد حس راحتی؟

مراجع: خب من الان احساس اعتماد به نفس بالاتری دارم. میدونم خیلی چیزها الان دارم که قبلا نداشتم. اونچه همین الان به ذهنم میاد شبکه‌ایه که ما رو به هم متصل کرده. هر چند چیز ناگواری برای همه‌مون بود (توضیح: احتمالا اشاره به دوران همه‌گیری کرونا دارد) ولی ما دور این تجربه های بد به هم بافته شدیم و من شک ندارم اگه روزی اقدام کنم و بگم هی من اون دانشی که شما میگفتید رو دارم اگه شما میخواین من براتون کاری انجام بدم چطوره یه مقدار ایده بهم بدید درباره اینکه چه چیزی لازم دارید، شک ندارم که بازخورد میگیرم و این چیزی نیست که چند سال پیش ازش مطمئن میبودم.

اون حس راحتی به نظرم چرخوندن توجه به سمت چیزاییه که دارم و میتونم انجام بدم. چیزایی که ازشون مطمئنم و میتونم ازشون استفاده کنم برای به نتیجه رسوندن اونچه که نمیخوام بگم مجبورم به نتیجه برسونم ولی تصمیم گرفتم که به نتیجه برسونم.

کوچ: چیزایی که برات مهمن...

مراجع: بله درسته

کوچ: خب دارم به ساعت نگاه میکنم و میخوام به زمانمون وفادار باشم. خب الان که داریم گفتگو رو به انتها میبریم، چه چیزی از جلسه به دست آوردی؟

مراجع: من الان یه حس روشنایی و وضوح دارم مثه یک شفافیت روحی. همین دیروز بود که یک مقاله برای مجله کارآفرین فرستادم در همین زمینه‌ای که الان روش متمرکزم. این کار رو خیلی پشت گوش انداختم. قرار بود ژانویه باشه و الان دو ماهی گذشته، این تعللم که دکمه تایید رو بزنم به خاطر همین چیزایی بود که اول جلسه مطرح کردم و اونا هیچ مطلبی مثه مال من توی وبسایتشون ندارند. صد درصد، چون سرچ کردم و نبود و میترسیدم که مقاله‌م رو رد کنند ولی الان با این حس روشنی میدونم که بله ممکنه قبولش نکنند ولی بالاخره من نوشتمش و یک انتشاراتی بیرون هست که ممکنه علاقمند باشه. من میتونم ادامه بدم ممکنه دیگران آماده نباشن ولی من آمادم پس یا کسانی که آماده باشن رو پیدا میکنم یا اگه کسی نیود در وبسایت خودم منتشرش میکنم.

کوچ: پس این اعتماد به نفس رو پیدا کردی که این اقدامات رو به جلو رو انجام بدی؟ اقدامات خاصی هست که بتونی انجام بدی که بتونه آگاهی حال حاضرت رو حفظ کنه؟

مراجع: منظورت چیه؟

کوچ: چیزی هست که بتونه یه لنگر باشه که بمونی با این احساس و آگاهی‌ای که الان داری و باهاش جلو بری؟

مراجع: بهت اطمینان میدم که از چیزاییه که درباره‌ش خواهم نوشت. من اهل ژورنال نویسی هستم. یک هدف هم میخوام بذارم. نمیخوام بذارم امروز که جمعه‌ست باشه برای دوشنبه که یک تسک دارم که تحقیقات بازار انجام بدم و باید برم از مردم اطلاعات جمع کنم.

کسایی که در نظرم هستند درسته که دوست نزدیک و طولانی‌مدت نیستند ولی میتونم به نوعی دوست در نظرشون بگیرم و ازشون کمک بخوام و این چیزیه که میخوام خاطرم باشه که درسته اونها شرکای تجاری هستند ولی حداقل به خاطر تجارب کاری‌ای که داشتیم نوعی دوست هستند و دست دراز کردن به سمت دوست خیلی راحت تر از پیش قدم شدن به سمت افرادیه که هنوز ارتباطی بینمون وجود نداره. میخوام وضوح الانم رو با این حقیقت که من حمایت دیگران رو دارم گره بزنم.

کوچ: چه زیبا، دیگه چیزی مونده که بخوای نامی ازش ببری الان که داریم به آخر جلسه میرسیم؟ چیزی که هنوز لازم باشه درباره خودت بگی؟

مراجع: خیلی چیزا هنوز راجب من مونده، به خودم واسه این اعتبار میدم :)

کوچ: به نظرت الان جای خوبیه که جلسه رو متوقف کنیم؟

مراجع: آره باورم نمیشه که چقدر نتیجه گرفتیم در این مدت.

کوچ: آره، ممنون از اینکه امروز همراهیم کردی.


ویدیوی این جلسه کوچینگ با اجرای خانم Lyssa deHart، مستر کوچ فدراسیون بین المللی کوچینگ را در اینجا ببینید.


مسیر شغلیجلسه کوچینگآموزش کوچینگمهارت های کوچینگکوچینگ مسیر شغلی
راهنمای انتخاب مسیر تحصیلی و شغلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید