ویرگول
ورودثبت نام
لاشف ساخی
لاشف ساخی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

گوسفند را چطور بکُشیم؟ سنجاب را چطور بشماریم؟

دو قلاده پلنگ ایرانی در جنگلهای امامزاده عبدالله آمل مشاهده شدند. هفده رأس گوسفند در بخش مهربان شهرستان سراب بعلت خوردن علوفۀ مسموم تلف شدند.


اینکه آدمیزاد گاو و گوسفند و مرغ و خروس و ماهی و فیل و سگ و گربه و پلنگ و میمون و عنتر و خز و سنجاب را با واژه‌هایی مانندِ سَر، رأس، قطعه، پاره، بِطانه، قلاده و زنجیر بشمارد چندان شگفت‌انگیز نیست. لابد «نشماری میشمارنت، نکشی میکشنت، نخوری میخورنت». بحثی نداریم که چرا واحدهای شمارش جانوران همگی برچسبهای خوراک و پوشاک و اسارت و بارکشی است که آدمها به آنها زده‌اند. اینجا صحبت از دو چیز است.

یکی اینکه نویسندگان و روزنامه‌نگارانی که فراوان از این واژه‌ها استفاده مینمایند، تا چه اندازه از اصل و نسب این قراردادهای شمارشی آگاهند؟ مثلاً آن روزنامه‌نگار خیرخواه و حیوان‌دوستی که با شادمانی از رهاسازیِ سی و پنج بطانه سنجاب در جنگلهای بلوط خبر میدهد، حواسش هست که «بطانه» چیست و از کجا می‌آید؟ اگر کسی به ایشان خرده بگیرد که این سرخطِ خبری با روحیۀ آزادی‌خواهی و حیوان‌دوستی ناسازگار است شاید اغراق باشد. اما به هر حال وقتی سنجابها را با واحد بطانه - که به معنی آستر جامه است - میشماریم گویی از پیش می‌انگاریم که سنجاب فقط موضوع و ماده‌ای برای پوشیدن است. بطانه از ریشۀ بطن مشتق میشود (شکم، درون و میانۀ چیزی) و اتفاقاً آن خمیری هم که پیش از رنگ زدن به در و دیوار میکشیم همین بطانه است که فقط کمی خودمانی‌تَرَش کرده‌ایم که شده بتونه.

برچسب پوشاک برای سنجاب به گذشته‌ها برمیگردد وقتی که تجارتِ پوستِ سنجاب (و جانوران مشابه) رواجِ بسیار داشته است. پیوند سنجاب و پوست و پوستین و اینها آنچنان بوده که اگر واژۀ سنجاب را در فرهنگ آنندراج جستجو کنیم، همان ابتدا به جمله‌ای مانند این برمیخوریم: «جانوریست بزرگتر از موش و کوچکتر از گربه، مویش در نهایت نرمی و نزاکت و از پوست آن پوستین گرانبها سازند.» گذشته از این، بسیاری اوقات هم که شاعران و نویسندگانِ سترگ از سنجاب نام برده‌اند مرادشان خود حیوان نبوده بلکه به چیزهایی اشاره داشتند که از پوست حیوان درست میکردند و میپوشیدند یا به آن لم میدادند. چنانکه آقای سعدی میفرماید: «سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او» یا به قول آقای حافظ: «خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم.»

دوم اینکه چرا فکر میکنیم وقتی در روزنامه و مجله و اینجور جاها مینویسیم حتماً باید از این واژه‌ها و واحدهای شمارشی استفاده کنیم؟ آیا اگر استفاده نکنیم غلط میشود؟ تا جایی که به زبان فارسی مربوطست هیچ نیازی وجود ندارد که هر بار خواستیم حیوانها را بشماریم حتماً باید قلاده و زنجیر و بطانه و رأس و اینها را بیاوریم وسط. همچنانکه جناب فردوسی میشمارد: «خریدی همی مرد بازارگان، ده آهو و گوری بها چارگان.»

افزون بر این، باید یادآور شد که استفاده از واژه‌های شمارشیِ ساده مانند تا، دانه، شمار و عدد نیز ناسازگاری با زبان رسمی ندارد. بعضیها فکر میکنند چون بچه‌های کوچه و خیابان مینی‌بوسهای قرمز یا سنگهای هفت سنگ را با «تا» میشمارند، پس «تا» را دیگر نمیتوان در متون رسمی نوشت و باید جای آنرا به چیزی قلمبه ‌سلمبه داد. اتفاقاً «تا» (که از همان «تک» می‌آید) واژه‌ای کهن است و عمرش از بسیاری از کلماتی که این روزها مینویسیم و میخوانیم، بسیار درازتر است. شمارِش با «تا» در نظم و نثرِ قدیم به فراوانی یافت میشود مانند این مصراع از خاقانی: «وان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در.»

کوتاه سخن، زبان روزنامه‌نگاری ما پر است از واژه‌های شمارشی مانند آنچه برای شمردن حیوانها مثال زده شد. اگرچه این واژه‌ها از نظر تاریخی-ادبی دارای ارزش هستند، نباید تصور کنیم که اینها بخشی از قواعد دستور زبان به حساب می‌آیند. بیشترِ این قراردادهای شمارشی در سده‌های اخیر بوجود آمده‌اند یعنی آنچنان هم که به نظر بعضیها میرسد عمرِ درازی ندارند. اغلبِ آنها از سوی منشیان و حسابدارانِ دیوانی وضع شده که بواسطۀ شغلشان باید در کار حساب و کتاب بسیار دقیق میبودند که - در کنار سایر خدماتشان به خلق خدا - مبادا خدای ناکرده ذره‌ای از مال و اموالِ بالادستیها نزد پایین‌دستیها جا بماند (و برعکس؟).

تاریخزبانفرهنگنویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید