ای الهه . . .
ای الهه یونانی من . . .
به زمان وداع خورشید تو را در آن دشت لبریز از گل ملاقات کردم هنگامی که اخرین پرتو های خورشید در بین رگ های کوهستان گم می شوند اما در ان لحظه سوگند بر چشمان آسمانی ات که حتی خورشید و ماه هم در برابر چهره ات سر تعظیم بر زمین فرود آوردند .
رنگ چشمانت را خاک زیر پایمان میپندارم خاکی که گل های بهشتی را از آن می رویانی پس ای الهه بگذار همانند همان گل ها از چشمانت زاده شوم آن گاه هیچ گاه دلتنگ چشمانت نمیشوم چشمانی که ترانه ی زندگی مرا دوباره از سر گرفتند . چشمانی که خیره شدن در آن همچون غرق شدن در دریای بی کران ایزدان است پس به عشق دریای چشمانت در آن خود را به موج مژه هایت می سپارم مرا در خود غرق کن الهه ی من !
موه هایت که گویی ابریشم اسمان شب اند و ستاره ها برق رقصانی بر ان مرا ناخودآگاه به سوی اسمان به پرواز در می آورند کاش میتوانستم آن اسمان شب را در دستانم بگیرم اما افسوس که ابرها مجالی به این مجنون نمیدهند اما الهه ! سوگند که روزی به سویت به پرواز خواهم در امد حتی اگر دژی از ابر ها سیمای تو را از من بپوشانند