نوشته مگان مارگولیس(نوه یکی از خالقان کاپیتان آمریکا)
نیویورک تایمز
21 سپتامبر 2020
صبح یکی از روزهای ماه مارس، اوایل همهگیری ویروس کرونا، دختر چهار سالهام قبول نکرد که به صورت آنلاین در کلاس پیش دبستانیاش حاضر شود. او علاقهای به دیدن چهرة دوستان و معلمانش که همین یک هفته پیش مجبور شده بود از آنها خداحافظی کند، نداشت. در عوض شروع به زیر و رو کردن کمد لباسهایش کرد!
سعی کردم او را به کلاس برگردانم و حتی با وعده خوراکی مورد علاقهاش به او رشوه دهم، اما سرش را تکان داد و گفت: «من خجالت میکشم...»
بعد از میان تمام پیراهنهای زیبا و پرنسسیاش، لباس(کاستیوم) کاپیتان آمریکا را بیرون کشید و با کلاه کاپیتان در یک دست و کت و شلوار آبی در دست دیگرش، در حالی که چشمانش از شوق میدرخشید، رو به رویم ایستاد.
سال 1939، پدربزرگم جو سایمون و همکار هنرمندش جک کربی، کاپیتان آمریکا را در پاسخ به وحشتی که اروپا را فراگرفته بود، خلق کردند. آمریکا هنوز وارد جنگ جهانی دوم نشده بود... .
پدربزرگ من و کربی میخواستند شخصیتی بسازند تا افراد ناتوان احساس قدرت کنند؛ شعلهای از امید، برای کسانی که ممکن بود یکی از اعضای خانوادهشان در اروپا باشد و به این خاطر با احساس درماندگی دست و پنجه نرم میکردند.
اولین طرح پدربزرگم از کاپیتان آمریکا، یکی از طرحهای مورد علاقه من است... کاپیتان آمریکا یک دستش را بالا آورده و سپر تزئین شده با پرچم آمریکا را در دست دیگرش دارد. این یک طرح ساده است، اما برای من جادویی است.
دوران نوجوانی من، دهه 1980، در شهر نیویورک گذشت. دورانی که با دیدن اتفاقات تلخ پیرامونم، ناراحتی مرا در برمیگرفت. خانه ما یک آپارتمان 60 متری بود که خانواده پنج نفره ما را در خود جای داده بود. من به عنوان یک نوجوان، به دنبال فرار از شلوغی اطرافم و پیدا کردن مکانی برای نفس کشیدن بودم.
وقتی چهل بلوک پایینتر میرفتم، در آپارتمان بابا جو، میان بوی قهوه قدیمیاش، حس آرامش وجود داشت. او و شخصیت هایی که خلق میکرد، از جمله Fighting American، The Fly و Captain America، همیشه در کنارم بودند و بابا جو ابرقهرمان من بود. هرچند قدرت او با حرکات سادهای مانند ایستادن در آشپزخانه و پاشیدن فلفل به سوپ فعال میشد! وقتی او را تماشا کردم که سر میز نقاشیاش در کار گم می شود، شهر آرام به نظر می رسید و ناامیدیها و نگرانیهای نوجوانیام دود میشد و به هوا میرفت.
پس از مرگ او در سال 2011، کاپیتان آمریکا و سپر او بودند که به عنوان طلسمم عمل کرده و به من آرامش دادند. من پیراهن کاپیتان آمریکا را در زمانهای سختی، مانند بارداری، میپوشیدم. در بهار گذشته، کاپیتان آمریکا از دیوار اتاق نشیمن مراقب خانوادهام بود، در حالی که ماهها در خانه مانده و از ویروس کرونا پنهان شده بودیم.
وقتی از خانه بیرون میرویم، او روی تیشرتها در میان چهرههای نقابدار ظاهر میشود و به من و حالا دخترم، یادآوری میکند که هنوز امیدی برای بهتر شدن وجود دارد.
تنها من و دخترم نیستیم که به یک طلسم اطمینان بخش نیاز داریم. در ماه آوریل، گای تربای مقالهای درباره تفکر جادویی و «اثرات مفید قابل تشخیصی که در شیفتگی ما به طلسمها و شانس در زمانهای سخت یافت میشود» نوشت. او تفکر جادویی را به عنوان یک شیء، عمل یا شرایطی خاص تعریف میکند که به طور منطقی با یک دوره از رویدادها مرتبط نیست، ولی می تواند بر نتیجه آن تأثیر بگذارد. برای کودکان، این موارد میتوانند دوستان یا شخصیتهای خیالی باشند. مانند همین ابرقهرمانان شجاع و فناناپذیر.
کووید-۱۹ بچهها را از دوستان و مدرسه دور کرد. تفکر جادویی به آنها اجازه میدهد تا از ابرقهرمانها برای یافتن اعتماد به نفس، قدرت و پشتکار مورد نیازشان استفاده کنند.
اگر کاپیتان آمریکا بتواند کلهسرخ را شکست دهد پس یک کودک هم میتواند بر اضطرابش از شرکت در کلاس آنلاین، غلبه کند.
به گفته ژاکلین دی. وولی، استاد روانشناسی و مدیر آزمایشگاه تحقیقاتی کودکان در دانشگاه تگزاسِ آستین، تفکر جادویی در کودکان بین سنین 3 تا 8 سال به اوج خود می رسد. وولی توضیح داده که تفکر جادویی مربوط به کارهایی مانند وانمود کردن به داشتن همراهان خیالی است. همچنین شخصیتهایی که بچهها به وجودشان باور دارند، مانند بابا نوئل و پریهای جنگلی. دکتر وولی خاطرنشان کرده است، روانشناسان رشد مانند مارجری تیلور در دانشگاه اورگان گفتهاند که داشتن دوستان خیالی یا تظاهر به ابرقهرمان بودن می تواند تأثیر محافظتی بر روی بچهها داشته باشد.
جانینا اسکارلت، که اکنون روانشناس بالینی است، 3 ساله بود که نیروگاه هسته ای چرنوبیل در 180 مایلی خانه اش منفجر شد و در نتیجه سالها تحت درمان برای مسمومیت با تشعشعات قرار گرفت. نه سال بعد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، خانواده او از آزار و شکنجه ضد یهود فرار کردند و به عنوان پناهنده وارد ایالات متحده شدند. او از خطر فرار کرده بود، اما هنوز با آسیبهای گذشتهاش دست و پنجه نرم میکرد و به خاطر متفاوت بودن، مورد آزار همکلاسیهایش قرار میگرفت.
دکتر اسکارلت میگوید: «وقتی 16 ساله بودم، فیلمی دیدم که زندگی مرا برای همیشه تغییر داد و آن مردان ایکس بود. من این شخصیت های خیالی را میدیدم که به دلیل متفاوت بودن، قدرتمند شده بودند. بسیاری از آنها دارای یک جهش ژنتیکی بودند که آنها را خاص میکرد. یافتن وجه اشتراک در مردان ایکس و درک داستانشان به افرادی مانند من کمک میکند تا اعتماد به نفس پیدا کنند.» همین دلیلی بود تا دکتر اسکارلت بتواند به روشی درمانی جدیدی برای بیمارانش دست پیدا کند.
جوانترین بیمار او تا به امروز، پسری 8 ساله بوده که با مرگ حیوان خانگی خود دست و پنجه نرم میکرد که یاد گرفت تا با تظاهر به بتمن بودن، غم را پردازش کرده و برای عبور از آن، قدرت پیدا کند.
دکتر اسکارلت که اکنون در سراسر جهان ابرقهرمان درمانی را آموزش میدهد، باور دارد که داستانها مردم را به هم پیوند میدهد، پیوندی که برای بقا ضروری است.
مطالعه ای در سال 2016 به رهبری ریچل وایتاز کالج همیلتون و استفانی کارلسون از دانشگاه میشیگان، با عنوان "اثر بتمن"، قدرت ابرقهرمانان را بیشتر نشان میدهد. در نتایج این مطالعه آمده است که وقتی بچهها خود را به عنوان شخصیت مورد علاقهشان تصور میکنند، بهتر میتوانند در کارهای دشوار پشتکار داشته باشند.
ابرقهرمانان مسیر آسانی را طی نکردهاند، آنها نیز در طول سالها با انتقاداتی رو به رو بودهاند. در سال 1954، یک گروه تولید و توزیع کتابهای مصور قانونی را تصویب کردند تا به نگرانیها مبنی بر اینکه داستانهای مصور میتوانند باعث بزهکاری بچهها شوند، پاسخ دهند.
اخیراً، یک مطالعه در سال 2017 توسط روانشناس، سارا کوین از دانشگاه بریگهام یانگصورت گرفت که در آن240 کودک پیش دبستانی را در دو مقطع زمانی و به فاصله یک سال ارزیابی شدند. کوین دریافت که درگیری کودکان پیش دبستانی با ابرقهرمانان با افزایش پرخاشگری فیزیکی آنها ارتباط دارد.
هرچند دکتر وولی و دکتر اسکارلت با نظر سارا کوین مخالف هستند. دکتر وولی گفت: «نمیدانم آنها تا چه اندازه سطوح اولیه پرخاشگری را کنترل کردهاند به علاوه یکی از چیزهایی که آنها نتوانستند در این مطالعات رد کنند این بود که بعضی از بچهها پیش از آن پرخاشگر بودهاند بنابراین بیشتر جذب وجه خشونتآمیز داستانها و برنامههای تلویزیونی میشوند.»
دکتر اسکارلت اضافه کرد که برای بسیاری از این مطالعات، کودکان کل کتاب را نمیخوانند و یا کل فیلم را تماشا نمیکنند بلکه برشی از کتاب یا یک کلیپ خاص را به آنها نشان میدهند. او گفت: «تعجب میکنم، اگر بچهها ببینند که چرا شخصیتها در وهله اول دعوا میکنند، نتیجه چقدر متفاوت خواهد بود!» هم دکتر وولی و هم دکتر اسکارلت معتقدند که حتی واکنش منفی کودکان هم میتواند فرصتی برای آموزش در اختیار والدین قرار دهد.
تی اندرو وال، روزنامهنگار و مورخ کتابهای مصور گفت، او کاملاً فرزندانش را که به دنبال ابرقهرمانان هستند، حمایت میکند.
او معتقد است، داستانها کودکان را با مشکلات دنیای واقعی آشنا میکنند و به آنها یاد میدهند که هیچگاه ناامید نشوند. همچنین ابرقهرمانها به بچه ها اجازه میدهند تا به قهرمان زندگی خود تبدیل شوند.
وقتی دخترم برای اولین بار صحبت کردن را یاد گرفت، به طرح قاب کاپیتان آمریکا روی دیوار اتاق نشیمن اشاره کردم و به او گفتم: «دادا جو». حالا وقتی کاپیتان آمریکا را روی تیشرت یا کفشهای ورزشی میبیند، با هیجان به آن اشاره میکند و از دیدنشان هیجان زده میشود.
دلیل به وجود آمدن کاپیتان آمریکا این بود که بچههای آسیب دیده از جنگجهانی احساس امنیت بیشتری کنند. قهرمانی کلاسیک که آغازگر عصر طلایی کمیک شد.
صبح آن روز در ماه مارس، دخترم بالاخره به کلاس آنلاین پیوست، اما تنها زمانی حاضر شد به کلاس بپیوندد که ماسک کاپیتان آمریکا او را به طور کامل پوشانده بود، مو های فر بلوندش از کنارههای کلاه بیرون زده بود و کت و شلوار آبی کاپیتان او را در بر گرفته بود. او با یک حس جدید رو به روی کامپیوتر ایستاده بود و لبخندی از سر اعتماد به نفس بر لب داشت. کودکی که با تفکر جادویی نجات یافته بود.
مترجم: فاطمه شهابالدین