ویرگول
ورودثبت نام
وبال آرزوهایم
وبال آرزوهایم
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تمامِ من

- برو بیرون! آدم ببین و با یکی صحبت کن، با یکی که خوب نمیشناسیش. زشت شد؟ شاید احمق شدی در پندار دیگری؟ بیخیال، احمق منم.

- چون بیرون نرفتی؟ چون با یه غریبه حرف نزدی؟ چون زشتی؟

- چون من همونم که بودم، خیلی چندسال پیش. پیرتر و بی‌محتواتر. تمامِ من، تمام جاهاییه که تا اولین بار ندیده بودمشون، تمام حرفهاییه که تا اولین بار نزده بودمشون. تمامِ من، تمام لحظاتیه که اولین‌بار حسشون کردم. و بعد همه چی تکراری شد.

- خب چرا؟ چرا تمومشون کردی؟ چرا همه‌‌ چیو بستی و رفتی کپیدی تو اتاقت؟ چرا مغزتو پر کردی از حرفهای بی صدا؟ زشت بود؟

- نه زشت نبود. من زشت بودم. ترسیدم، ترسیدم که حماقتم رو همه بفهمن. لااقل اینجوری بجای حماقت انگ انزوا میخوردم.

- خودت که میدونی احمقی، نه؟

- آره، ولی درد شنیدنش از بقیه بیشتره. اینجوری همیشه ته ذهنم یه نیمچه امیدی هست که شاید واقعا احمق نیستم. کسی که بهم نگفته احمق. ببین، من باخ نیستم، ولی ته ذهنم یه نیمچه امیدی هست که یه روز باخ شم، وقتی دارم صداشو میشنوم.

- چرا؟ چرا فکر میکنی که یه روز ممکنه باخ شی؟ تقریبا ناممکنه.

- چون قشنگه. چون وقتی دارم صداشو میشنوم نمیخوام تو ذهنم یه بی‌مصرف باشم. یه بی‌مصرف که روی تخت به قول تو کپیده و ساعتها هیچ غلطی نکرده. این بهم امید میده واس زنده بودن. واس بیشتر کپیدن و خوردن و بیشتر باخ گوش دادن.

- اما تو که میدونی باخ نمیشی؟ تو که میدونی یه بیمصرفی که هنرش کپیدن و زر مفت زدن تو خیالاتشه. تو که میدونی تمامِ تو همون لحظاتیه که باور کرده بودی نیستی.

- من؟ با من از من حرف نزن. با من از دونستن حرف نزن. من یه دوربینم. تمام زندگیم دو تا چشم بودم که فقط نگاه میکرد. منفعلِ یه‌جاکپیده‌ی کپک‌زده! من خودمو تو چهره بقیه دیدم. اگه خندیدن، پس خنده‌دار بودم. اگه اخم کردن، پس زشت بودم. اگه ...

- اگه نیستن پس تو هم نیستی؟ نه؟ ینی دوست داری نباشی تا اینکه احمق باشی؟

- آره. من اولش تومو پر کردم از تا دلت بخواد تعریفای خوب. بعدش باورم شد. جلوتر که رفتم دیدم که نیستم اون چیزهایی که فکر میکردم. و من همون چشم بودم. چشم قشنگی هم نبودم.

- ولی تو همچنان زجر میکشی. حتی با وجود همون خاطرات خوبت باز زجر میکشی. اگه بد نبود بهم نمیگفتی برم بیرون، حتی اگه خیال کنم احمقم.

-آره، چون دوست دارم که تو فقط چشم نباشی. چون دوست دارم پندار دیگری برای تو فقط یه نظر باشه، یه شکل، یه تصویر، همین. برای من اما پندار دیگری منه. من زجر میکشم چون فهمیدم احمقم. برو، برو بیرون لطفا.

منرونمایی از رخ یک بیرخباخ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید