این سوالیه که خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده. آیا ما کنترل احساستمون رو هم در دست داریم یا فقط میتونیم اعمالمون رو کنترل کنیم؟ آیا ما در مقابل احساساتی که داریم هم مسئولیم؟
بذارید با مثال افکارم رو توضیح بدم. فرض کنید شما و دوستتون باهم یه زندگی نرمال رو به پایین داشتین و همیشه صادقانه برای خودتون و دوستتون آرزوی موفقیت میکردین و تلاش میکردین زندگیتون رو ارتقا بدین. حالا ورق برگشته و زندگی دوستتون بعد از کلی سختی رو به بهبوده.مثلا یه کار خوب یا یه رابطه ی خوب، تصمیمات خوب برای زندگیش و یا هدفمند شدن... همه ی اون چیزایی که شما هم رویاش رو دارین. چون عاشق دوستتون هستین اول از پیشرفتش خوشحال میشین ولی یه کم که میگذره یه سری احساسات دیگه هم کم کم خودش رو نشون میده. "چرا این اتفاقات برای من نباید بیفته؟ ما که جفتمون کلی زحمت کشیدیم چرا انگار فقط دوستم داره نتیجه ی تلاشاش رو میبینه؟" و حتی بدتر از اون گاهی امیدوار باشی روند پیشرفتش متوقف بشه و بیشتر از این از شما فاصله نگیره...
ولی این احساسات عمیق نیستن. ممکنه فقط در حد چند ثانیه به ذهن شما خطور کنه. با توجه به اینکه هیچ عملی به قصد ضربه زدن به دوستتون انجام ندادین و فقط یک سری فکر زودگذر بوده، آیا شما مسئول این احساس حسادت هستین؟ آیا شما انسانی خطاکار و حسود و مزخرف می باشید؟
نمونه های اینجور احساسات زیاد هست ولی به نظر من اصلی ترینش همون حسیه که موقع پیشرفت نزدیکانمون سراغمون میاد و خیلی پیچیده تر از این حرفاست که بشه راحت قضاوتش کرد. من خودم فکر میکنم مثل وقتی که تو ذهنمون یکیو به فجیع ترین شکل ممکن به قتل میرسونیم و تکه تکه میکنیم، (نگید که فقط من از اینجور افکار دارم که دیگه واقعا فکر میکنم یه چیزیم هست!!!) ولی وقتی در واقعیت خون از دماغ طرف میاد وحشت زده میشیم، این احساسات هم صرفا به خاطر خاکستری بودن ذات انسان و تلاش قسمت سیاه روحمون برای تسلط به ما وجود میاد.
به نظر من همین که وقتی اینجور افکار سراغمون بیاد، سرمون رو تکون بدیم تا دیگه بهش فکر نکنیم و سعی کنیم از صمیم قلبمون خواستار موفقیت های بیشتر برای دوستمون بشیم، انسانیت خودمون رو ثابت کردیم. هرچی باشه با این روش تونستیم به گرگ درون خودمون غلبه کنیم هرچند این واقعیت انکار نمیشه که ما یک گرگ درون داریم. با تمام این تفاسیر باز هم برام جای سؤاله... آیا آدمهایی وجود دارن که این احساسات حتی به ذهنشون هم خطور نکنه؟