ویرگول
ورودثبت نام
جستجوگر گمشده
جستجوگر گمشده
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

هنجارشکنی که عاشق پدر و مادرش نیست!


وقتی تو سایتها و شبکه های اجتماعی فرنگی ها این جمله رو سرچ میکنید، نتایجی بسیار متفاوت از چیزی که در سایتهای ایرانی میبیند عایدتون میشه

"I don't like my father/mother"

البته این با ملاحظه ترین جمله ای بود که میتونستم درباره ی اصل موضوع بنویسم. چون به هر حال اینجا هم یک سایت ایرانیه و فرهنگ ما هم متفاوت با اکثر دنیا. بگذریم...جمله رو جستجو کردیم و وارد یکی از سایتهایی که گوگل بهمون پیشنهاد کرده میشیم. معمولا سایتی مثل reddit هست و یک نفر اومده داستان زندگیش رو تعریف کرده و اینکه چطور یکی از والدینش زندگی رو به کام اون و یا حتی سایر افراد خانواده زهر کرده و با یه حس عذاب وجدان این سوال رو از بقیه میپرسه که آیا من حق دارم از والدینم متنفر باشم؟

پاسخ هایی که نویسنده گرفته معمولا از جنس همدردی و به رسمیت شناختن احساس اون فرد هست. مثلا اینکه" ما هم همچین تجربه ای داشتیم و تو کاملا حق داری همچین احساسی داشته باشی" و یا "با اینکه من خانواده ی شادی داشتم اما اگه خودم رو جای تو بذارم میتونم بفهمم چرا همچین احساسی داری". در نهایت ممکنه هیچ راه حلی هم ارائه نشه ولی قطعا نویسنده حس میکنه توی این دنیا تنها نیست و احساساتش درک میشه.

حالا اگه تو سایتهای ایرانی امثال این عبارت رو جستجو کنیم به چی میرسیم؟ یک سری سایتها و فروم ها و شبکه اجتماعی که همه مشغول سرزنش فرزند گناهکار و نصیحت کردنش هستند. جمله هایی مثل " تو باید قدر پدر و مادری که اینقدر برای تو سختی کشیدن رو بدونی"، "خیلی ناشکری... خیلیا آروزشونه یه پدر داشتن که هر روز داشت با کمربند سیاهشون میکرد ولی سایه اش بالا سرشون بود یا مادری داشتند که با زبونش هر روز همه رو عذاب میداد ولی حداقل وجدوش توی خونه برکت بود" و ...

در نهایت هم آن فرزند ناسپاس با احساس گناهی بدتر از قبل و حس تنهایی و طرد شدن از جامعه سعی میکنه احساسات خودش رو نادیده بگیره و با با سرپوش گذاشتن روی اونها به یک آدم عقده ای تر از قبل تبدیل بشه. این آدم یاد میگیره در مواجهه با خطاها و یا افکار متفاوت بقیه، سریعا جبهه بگیره و فقط از دیدگاه یه آدم منتقد و خشک به قضیه نگاه کنه.

به نظر من اصلی ترین مشکل فرهنگ ما که باید اصلاح بشه همینجاس. ما مردمی خونگرم، مهربون و با احساسیم و اکثرا هم وقتی میبینم مشکلی برای یکی از هموطنهامون پیش اومده پیش قدم میشیم تا مشکلش رفع بشه و زندگیش به روال عادی برگرده. این رو از تموم بلاهای زمینی و آسمانی و ... که خداروشکر برای ملت ما کم هم رخ نمیده و واکنش خوب سایر مردم برای کمک هر چه بیشتر به بقیه، میتونیم بفهمیم. اما این حس رو فقط برای مشکلات فیزیکی و مادی داریم. انقدر توی زندگیمون احساساتمون رو سرکوب کردیم و سرکوب کردند که یادمون رفته آدمها فقط جسمشون نیستند. روحی هم دارند که باید بهش توجه بشه تا یه جامعه بتونه واقعا رشد کنه. البته این واقعا تقصیر خودمون نیست. این ریشه در فرهنگی داره که من خودم شخصا نمیدونم به چه روشی میشه درستش کرد.

به هر حال روی سخن من به اون افرادیه که از والدینشون متنفر هستند. حتی با اینکه خودشون بچه دارند و صاحب یه زندگی مستقل هستند هنوز هم نمیتونند از اثرات بدی که حضور والدینشون توی زندگیشون میذاره فرار کنند. یه پسر یا دختر بالغ با مثلا 30 سال سن هستند ولی والدینشون به هزار روش و تهدید و زور و کلک نمیذارن مستقل بشن. کسی رو دوست دارند ولی بی دلیل با ازدواجشون مخالفت میکنند . نوجوون هایی که والدینشون هیچ تلاشی برای درک تغییرات و افکارشون نمیکنن و هزاران مثال دیگه از آدمهایی که زندگیشون داره به دست آدمهایی که باید عزیزترینهای زندگیشون باشند، نابود میشه...

شماها تنها نیستید و کاملا حق دارید از پدر و مادرتون متنفر باشین. میلیون ها نفر تو سراسر دنیا دارن با این احساس دست و پنجه نرم میکنند و کاملا حقیقی و معتبر هست. هیچ نصیحتی براتون ندارم که چجوری ازین شرایط نجات پیدا کنید ولی امیدتون رو از دست ندید. هیچکس نمیدونه در آینده چه اتفاقاتی قراره بیفته.



یه دختر شاغل به دنبال پیداکردن گمشده اش. گمشده ای که حتی نمیدونم از جنس چی هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید