روزِشانزدهم گناهِدیرین'
باران مانند سمفونیهای خاموش بر زمین میبارد، زخمی از روزگاران دور را بر تن خاک میساید؛ لکهای تاریک که به دست پاکی هرگز شسته نخواهد شد نامهای با عنوانِ شانزدهم گناهِدیرین'
قطرات، بهآرامی بر سطح سرد سنگها میلغزند و در دل زمین فرو میروند، بیآنکه جز پژواکی دردناک میان سکوت بهجا بگذارند. این باران، نه برای تسکین، که همچون تازیانهایست تلخ بر جان درختان و زمین، یادآور دردی از گذشتههای فراموششده. زمین در لایههای درونیاش به دام تاریکیهای سرکوبشده گرفتار و زندانیست، هر قطره را بهعنوان خاطرهای گمشده میپذیرد،و بر اعماق سنگدلی هایش میفشارد.
درختانی که شاخههای خمیدهشان بهسان دستهایی بیجان در برابر این باران بیصدا ایستادهاند، دیگر هیچ فریادی از جنس به آغوش کشیدن بههنگام ملاقاتِ دیرینه جز صدای سکوتی ژرف که در دلشان نقش بسته شنیده نمیشود. هر قطرهای که از آسمان به برگهایشان میلغزد، لکهی گناهیست که با گذر زمان هیچگاه از آنها پاک نخواهد شد. شاخهها، همانند زخمهای باز، در برابر این باران چیزی جز درد و یادآوری سرنوشت تلخ خود را ندارند.
خاک، در وجود لایههای درونیاش گناهان و آلامی از جنس قدمهای ثبت شده بر پیکر عظیمش و این باران را در دل میبلعد. هر قطرهای که به آن میرسد، در تاریکی نهانخانههایش غرق میشود، بیآنکه اثری از خود بر جا گذارد.
بارانی که بر این خاک میریزد، نه برای شفا، نه برای پاکی، بلکه تنها برای یادآوری است؛ یادآوری گناهانی که در اعماق این خاک پنهانشدهاند و هیچگاه از آن رهایی نخواهند یافت.
روزشنبه۱۴۰۳.۱۲.۴
ساعت۰۰:۲دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب