روزِپنجاهم اردیجهنم'
روزی که عقربهها در گلوگاهِ زمان خفه شدند، آسمان ورقِ پارهای بود از دفترِ روزهایی که هرگز نوشته نشد، و باد، چون مُردهای بینام، بر شانههای لحظهها میوزید، بیآنکه ردِ گرما یا نجوایی بگذارد، پنجرهای که دهانِ بستهی خانه بود، نه نفسی پذیرفت، نه نگاهی پس داد، نامهای به عنوانِپنجاهم اردیجهنم '
دیوارها با خطوطِ بیخوابِ ترکهایشان شعرِ نارسِ خاطرهای را زمزمه میکردند که هیچگاه اتفاق نیفتاد، شمعها ایستاده بودند در قامتِ سربازانِ تبعیدی، بیپرتو، بیجنگ، خاموشتر از پیشانیِ سردِ تابستان، کیک، تجسمِ گناهی پنهان، خمیرِ پوچِ لحظاتی که قرار بود شیرین باشند اما طعمِ خاک میدادند، بادکنکها چون طحالِ پُر از زهرِ سکوت، آویخته بر طنابِ بیتوجهی، پر و خالی، در تعادلِ شومِ نبودن، ظرفها پر بودند از خلا، فنجانهایی که لب نزدند به لب، میز، تابوتِ نذریِ اشتیاقِ نارس، پوشیده در پارچهای با طرحِ پژمردگی، صندلیها چوبِ بیهویتِ درختانی که هرگز آواز نشنیدند، هدایا جنازههایی پیچیده در لباسهای دروغ، بینفس، بینظاره، قابِ عکس، انگشتِ اشارهای به چیزی که نبود، حتی سایهاش را هم کسی نکشیده بود بر دیوار، آینه، گلوگاهِ تردید، چهره را میبلعید و بازمیگرداند چهرهای بیسابقه، بیتاریخ، و در این میانه، زمان، پادشاهِ مومیاییشدهای که جشن را چون طاعون از ذهنها عبور میداد، و در پایان، عددی حکشده بر سنگ، بیمراسم، بینفس، تنها، چون نُتی گمشده در انتهای سمفونیِ مرگ.
روزشنبه۱۴۰۴.۲.۲۷
ساعت۰۰:۵۷دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب