روزِ پنجاهوششم انقباضِسبز'
شاخههایی خسته، خمیده در خلوتی سرد و بیروح، برگهایی پژمرده، همچون خاطراتی به محاق رفته، سایههای محو نور خورشید که روزی بوسهای از زندگی بر آنها نشسته بود، حال به غباری بدل شدهاند که در سکوت خاکستر فرو میریزند، گویا زمستانی بیپایان بر دل شاخهها سایه افکنده، نامهای با عنوانِ پنجاهوششم انقباضِ سبز'
زخمهای ناپیدایی در پوست ساقهها، چون خطوطی از تنهایی که بر دفتر خاموش طبیعت حک شده، هر برگ پلاسیده، بسان کاغذی پاره در نسیم خشکیده، خاطرهای محو از زندگی که در خلاء بیرحم زمان گم شده است. ریشهها، گویی گمشده در عمق تیره زمین، در انتظار بارانی که هیچگاه باز نخواهد گشت، و زمین ترک خورده، با دهان باز و خشکیدهاش، فریاد تشنگی را به باد میسپارد، نوری که در گوشهای دور از دسترس، به آرامی فرو مینشیند، سایههای بلندی که چون ارواح فراموششده.
بر پهنه برگها افتاده، و پژمردگی به شعر ناگفتهای بدل شده که در گوش دل طبیعت زمزمه میشود، غم، همچون مهی سنگین و بیپایان، بر تن گیاه نشسته، به یاد روزهایی که سبزی، همچون آغوش گرم مادر، در میان شاخهها میرقصید، اکنون اما پلاسیدگی، همچون خلأیی بیصدا، نفسهای آخر زندگی را در سینه میفشرد.
روزسهشنبه۱۴۰۴.۳.۱۳
ساعت۲۳:۵۲دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب