ویرگول
ورودثبت نام
زِئوس؛
زِئوس؛هر پایان شروعیست که در لباس پایان آمده.
زِئوس؛
زِئوس؛
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

نامه‌نوشت‌روزِچهل‌وچهارم.

روزِ‌ چهل‌و‌چهارم چکیدنِ‌بیصدا'




هوای بارانی، بوی خاک بلند شده از استخوان‌های خسته‌ی زمین، پنجره‌ای نیمه‌باز، پرده‌ای لرزان در دست‌های باد، کوچه‌ای کش‌دار در امتداد خاطره، پوتین‌هایی جا مانده بر لبه‌ی غروب، سایه‌ی دختری که چتر ندارد نامه‌ای با عنوانِ چهل‌وچهارم چکیدنِ‌بیصدا'

کلماتِ نگفته در گلوی شهر، خیسیِ آسفالت، گم‌شده میان رد پای مسافری بی‌نام، نگاه‌هایی بی‌صدا در تلاقی نگاه پنجره‌ها، دیوارهایی که حرف نمی‌زنند،

اما هر لکه‌ی رطوبت‌شان مرثیه‌ای‌ست برای آغوشی که دیگر نیست، باد، مثل انگشت‌های پیرزنِ فراموش‌شده‌ای، می‌لغزد بر صورت درها، قطره‌ها فرو می‌افتند،

نه با صدا، که با التماس، لابه‌لای برگ‌هایی که رنگ ندارند، آن‌سوتر، چراغی که نمی‌لرزد، چون امیدی برای روشن‌ماندن نمانده.

قاب عکسی پشت شیشه، مه‌گرفته، لبخندی در حال محو، دستی که یادش می‌آید اما نرسیده، نه کسی آمده، نه کسی خواهد آمد، باران، همچنان، بی‌دعوت، بی‌خداحافظی، بی‌هدف، می‌چکد بر پیکر خاموش خانه‌ای که هیچ‌وقت خانه نبود.


روزچهارشنبه۱۴۰۴.۲.۱۰
ساعت۰۰:۱۶دقیقۀ‌بامداد.
به‌قلم:ف.ب
نامهبارانچکیدهنوشته
۲۵
۰
زِئوس؛
زِئوس؛
هر پایان شروعیست که در لباس پایان آمده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید