خلاصه کتاب طبقات اجتماعی و دولت و انقلاب در ایران

✍تالیف هیئت تحریریه برداشت های سیاست گذاری اجتماعی

فصل اول

طبقات اجتماعی در ایران اسلامی دوران میانه

《به نظر می‌رسد که به وجود آوردن یک قشربندی جدید اجتماعی و مفهومی از نابرابری به تدریج تحت تاثیر [عوامل ذیل] پدیدار شد:

۱.آرمان های برابری و فضیلت اسلامی ۲.آرمان‌ها و تجربه های عربی و ایرانی پیش از اسلام در مورد نابرابری اجتماعی و بیش از همه ۳.رقابت های مابین گروه های اجتماعی بر سر ثروت، شان و قدرت. علاوه بر این، اندیشه های‌ فیلسوفان یونانی در مورد سلسله مراتب اجتماعی و نابرابری بر افکار مسلمانان در مورد قشر بندی اجتماعی تاثیر گذارد》 (اشرف و بنو عزیزی، ۱۳۹۷: ۱۱).

نظریه های نابرابری در ایران اسلامی دوره میانه

در اسلام دو نوع رویکرد در خصوص نابرابری وجود داشت: یکی دیدگاه برابری طلبانه و دیگری دیدگاه شایسته سالاری بود. بر اساس دیدگاه برابری طلبانه، آنچه که ارزشمند است و مورد احترام ذات انسان و منش و خوی خوب است و بدین طریق افراد می بایست به آنچه سزاواراند برسند.《فلاسفه و علمای علوم اجتماعی همچون عامری (ف۳۸۱) بیرونی (ف۴۴۰) ابن فاتک (قرن۵) و مهم تر از همه ابن خلدون (ف۸۰۹) عالم برجسته علوم اجتماعی و فیلسوف تاریخ، کوشیدند سرشت و علل تمایزهای اجتماعی را تشریح کنند》(همان:۱۳) و هر کدام به زعم خود، تصویری از مسئله بدست دادند.

نظریه های کارکردی

نظریات کارکردی و عمل گرایانه از اواسط سده میانه و از مباحث نابرابری های اجتماعی در دوره های 《ساسانیان و همچنین از فلسفه ی سیاسی افلاطون منشاء گرفت》(همان: ۱۹). از مدینه فاضله افلاطون، می‌توان به عنوان موجودیتی شایسته و سزاوار یاد کرد که به عنوان یک کل مستقل می‌تواند نقش ایفا کند. عدالت که از آن به عنوان《هماهنگی میان کارکردهای گوناگون》(همان:۱۹) یاد می‌شود به معنی حفظ هر طبقه در جایگاه خود می باشد، از این رو جامعه ای عادلانه و عدالت محور است که این مسئله را درنظر داشته باشد.

ثروت؛ به مثابه وسیله ای برای تحرک اجتماعی

با رشد تجارت و افزایش ثروت در قرن نهم میلادی، ثروت به یک معیار و میزان برتری تبدیل شد و به وسیله آن جایگاه اجتماعی فرد تعیین می‌گردید. بر این اساس می‌توان اذعان داشت که اقتصاد و جامعه از این تاریخ به بعد پیوند تگاتنگی داشته و به نوعی می‌توان گفت که به تدریج دارای هم‌پوشانی گشتند. از سویی دیگر تاثیر گذاری اشرافیت و علم در این موضوع (تعیین جایگاه اجتماعی/ طبقاتی افراد) کاسته شد و به سمت تعدیل گرایش پیدا کرد. اشرافیت که زمانی بر اساس دیوان سالاری پیش می رفت و ملاک تعیین جایگاه افراد، توانایی آنها در میزان موفقیت در گسترش توافقات سیاسی و ساخت و پاخت بود نه میزان توانایی اجرایی و فنی آنها و توارث قدرت نیز یکی دیگر از ارکان آن بود ضعیف‌تر شد. افراد دیگر نمی پذیرفتند که اشرافیت برای آنها جایگاه تعریف کند بلکه سعی در کسب ثروت داشتند و آن را جایگزین اشرافیت ساختند، اما با این حال اشرافیت نیز در ضعیف ساختن میزان توزیع و دسترسی افراد به ثروت بی تاثیر نبود و جایگاه خود را در ارکان قدرت حفظ کرد. دانش اما کمتر توانست در برابر ثروت مقاومت کند اگر چه معیاری بهتر از اشرافیت برای تعیین جایگاه افراد بود و می توانست عادلانه تر توزیع قدرت اجتماعی و تعیین جاگاه افراد را صورت دهد. اما دانش بیشتر مورد استفاده ی صاحبان قدرت قرار گرفت تا فاقدان قدرت. کسانی که در جایگاه مشخصی قرار داشتند می توانستند از دانش برای بهبود وضعیت خود استفاده کنند اما فاقدان قدرت باید به ثروت اندوزی متمسک می شدند. ظهور دین اسلام ثروت را تحت الشعاع خود قرار داد. در ایران نیز به تفکرات زرتشتی در خصوص تجارت ضربه وارد گردید و به دیده ی تحقیر به آن نگریسته شد. از این رو آنچه که درخصوص ثروت تشویق می شد تکثر و ثروت اندوزی بود. در سده ی میانه به موجب این امر دو گرایش متفاوت به وجود آمد.

برداشت های سیاستگذاری اجتماعی
برداشت های سیاستگذاری اجتماعی

دوجریان اسلامی در سده‌ی میانه

جریان اول؛ دنیوی بودن تجارت

این دیدگاه بر این نکته تاکید داشت 《که تجارت امری دنیوی و وسیله ای برای کسب معاش است. از این رو انباشت ثروت به خاطر خود ثروت محکوم بود》(همان:۲۱).

جریان دوم؛ ثروت به مثابه ثروت

این قسم از مسلمانان، به پیروی از یونانیان، ثروت را بد نمی دانستند و به دنبال کسب جایگاه اجتماعی و قدرت به وسیله ی ثروت و ثروت اندوزی بودند.《بدین ترتیب در جریان رشد طبقه تجار در سده های میانه، برخی از نظریه ها و آراء در خدمت از حمایت و انباشت ثروت ارائه شد》(همان).

آراء و نظریات سده های میانه در خصوص ثروت

در میان آراء و نظرات مختلف میان صاحب نظران اسلامی در خصوص ثروت، همواره برخی آن را مفید و لازم برای زندگی دانسته اند و سعی بر پس انداز بیشتر داشتند و عده ای دیگر تنها به رفع نیازهای اولیه از طریق ثروت بسنده نموده و آن را مانعی برای راه خود دانسته اند.

نابرابری و مسئله عدل الهی

《در ایران‌پیش از اسلام مفهوم دوگانه پرستانه از دنیا همراه با اندیشه ای مبتنی بر سلسله مراتب سه گانه کارکردی از جهان موجب ایجاد آتشکده ها و ایزدانی متمایز برای طبقات سه گانه اجتماعی شد که هر‌کدام از آنها مکلف به انجام کارکرد مشخصی بود》 (۲۲). بر این اساس می‌توان گفت که نوع رفتار اجتماعی افراد طبقات آنها را مشخص و تعیین می کرد، چرا که پیش فرض بر این بود که بر این اساس افراد بهتر می‌توانند از توانایی های خود استفاده نمایند و موجب بهبود وضعیت خود و به تَبَع آن طبقه خود شوند. در میان اعراب نیز شاهد این مسئله هستیم که قبل از اسلام، چندگانه پرستی و باور های مشترک باور های متفاوتی در خصوص قبیله و عشیره به وجود آورد. بنابر این می توان از گزاره فوق به این نتیجه رسید که: چندگانه پرستی و باور گروهی از افراد به یک چیز مشترک و نیز توانایی های مشترک میان افراد زمینه ساز شکل گیری طبقات مختلف گردیدند که به تدریج موجب پدید آمدن نابرابری های‌گوناگونی گردید.

تفسیرهای نابرابری در میان‌مسلمانان

یکی از شیوه هایی که در خصوص طبیعی بودن نابرابری میان افراد مطرح می شد تمسک به وحدت گرایی و خواست خداوند و تقدیر دانستن بود. بر این اساس خواست الهی بر این است که همه افراد یکسان نباشند و جهان خلقت به صورت هدفمند تداوم یابد.

غزالی بر این عقیده بود که《 مردم می‌بایست به خاطر تمایز ها و نابرابری های اجتماعی شکرگزار خداوند باشند و حرمت آن اندازه از شرافت و کرامتی را که خداوند به هر دسته از آدمیان اعطا کرده به جا آورند》 (همان:۲۳).

عدالت در نزد مسلمانان

نظریه دومی که در خصوص عدالت میان مسلمانان وجود دارد با نوعی آرمان گرایی همراه است. بر این اساس برخی از مسلمانان عدالت را در زمان پیامبر و حضرت علی می بینند که دوران حکومت شان عصر طلایی اسلام بود و مبنای داوری، عادلانه و به حق بود. همچنین عقیده به روز جزاء و معاد، مسلمانان را به این باور رسانده که عدالت واقعی در روز جزاء و در محضر الهی محقق خواهد شد و در این دنیا اثری از عدالت نمی‌توان یافت. روش دیگر در میان مسلمانان در برخورد با بحث عدالت این بود که دنیا را محکوم کنند و به آن به چشم مزرعه ای برای آخرت خود نگاه کنند تا بتوانند نتیجه اعمال خود را در دنیای دیگر ببینند. از این رو در این جهان فقر والاتر از ثروت است و در آخرت فقرا ثروتمند می شوند و از رحمات الهی بهره می جویند.

تصویر درهم آمیخته‌ای از سلسله مراتب اجتماعی

در اسلام نیز همانند تمدن های دیگر گویا تمرکز بر برابری کم بوده و به ندرت حکومتی اسلامی برابری و تحقق آن را وظیفه خود می دانست. توارث جایگزین توانایی های افراد شد و نظام دیوان سالاری ای شکل گرفت که به نابرابری دامن‌می زد.《بدین سان در سده های میانه اسلامی نظریه هایی مبتنی بر سلسله مراتب درباره انسان و جامعه ظهور کرد که در آن مفاهیمی از دیدگاه های سلسله مراتبی کیهانی و نابرابری پیش از اسلام باقی مانده بود که با مفاهیم افلاطونی سلسله مراتبی-کارکردی از جهان و مفهوم ارسطویی تمایزهای کیفی از دنیا و افلاک در هم آمیخته شده بود》(همان:۲۴). در نتیجه این امر ملغمه ای از تاکید بر شرف و لیاقت و انتخاب افراد شایسته و لایق برای مناسب همراه با گرایش های مرددانه ای نسبت به سلسله مراتب اجتماعی به وجود آمد.

قشر بندی اجتماعی در ایران سده‌های میانه

مورخان اجتماعی دوره‌های اجتماعی ایران در سده‌های میانه را با دیدگاه‌های مختلف مورد بررسی قرار داده‌اند. از نظر برخی، ایران در این دوره، نظیر دوره ساسانیان《شامل طبقات چهارگانه سپاهیان، دبیران، روحانیون و کارپذیران بود》 (همان). دیدگاهی دیگر بر این عقیده است که در جامعه تقسیم بندی دو قطبی پدید آمده بود. از یک سو 《اشراف فئودال که شامل جنگجویان محلی و قبیله ای، دیوان سالاران و روحانیون بودند و از سوی دیگر کسانی همچون توده‌های دهقانان، چوپانان و کارگران شهری که از آنان بهره‌کشی می‌شد》 (همان). در نگرش سومی تاکید بر یک نوع تقسیم بندی دقیق در ساختار اجتماعی سده‌های میانه وجود دارد. بر این اساس روابط انسانی در گروه‌های متفاوتی وجود دارد که از خرد‌ترین آن یعنی خانواده تا سطح کلان آن یعنی اصناف و گروه‌های مذهبی را شامل می‌شود. هر کدام از نگرش‌های فوق می‌توانند فهمی از وضعیت جامعه ایران در سده‌های میانه را ارائه و از آن دفاع نمایند.

تقسیم‌بندی اجتماعی در پی حمله اعراب

در ابتدای تسلط اعراب جامعه ایران به چهار دسته تقسیم شده بود:

《عرب و ایرانی (عجم)، مسلمان و غیر مسلمان، اشراف نوظهور و عامه مردم و آزادمردان و بردگان》(همان).

والاتباران جدید کسانی بودند که از پیامبر نسب می بردند و به لحاظ قوم و قبیله ای با وی ارتباطی داشتند که شامل مهاجران مکه، انصار مدینه و نیز مقامات بالای حکومتی می‌شد.《ترکیبی از ایده های مذهبی، قومی و پیوند های قبیله ای و شان حقوقی روابط مابین این گروه ها را تنظیم می‌کرد》(همان:۲۷).

در دو قرن نخست اسلامی میان ایرانیان و اعراب دو کاست اجتماعی پدید آمد که در این‌میان اعراب بر ایرانیان مسلط بودند.دو قرن طول کشید تا ایرانیان به قدرت از دست‌رفته‌ی خود بازگردند. گروهی موسوم به شعوبیه نیز در این امر سهم مهمی داشت و به تدریج تبدیل به عاملی برای پذیرش برتری میان ایرانیان و اعراب گردید.《همانطور که اشرافیت ایرانی و عرب به تدریج یکی شدند، مفهومی ایرانی از سرزمین‌های اسلامی ظهور یافت: بنابه این مفهوم ایران و سرزمین‌های عربی از طرف خداوند به عنوان مرکز هفت اقلیم (کشور) جهان برگزیده شدند و ساکنان آن شریف‌ترین مردمان بودند. از این‌رو در این محدوده جغرافیایی جدید تبار اشراف ایرانی و عرب به یکسان ستایش می‌شد》(همان:۲۸).

تکوین سلسله‌مراتب جدید اجتماعی

روی کارآمدن قدرت عباسی، به واسطه‌ی لشکر کشی ابومسلم خراسانی، زمینه‌ای را برای حکومت ایرانی-عرب مهیا نمود و اشراف قبیله‌ای و متعصب عرب رخت از قاموس قدرت برداشتند. ایرانیان در طی دوران عباسی زمینه‌ی مناسبی برای تجدید قدرت گذشته‌ی خود بدست آوردند و از طریق نفوذ به درون دستگاه دولتی عباسی سعی در تحقق بیشتر این امر داشتند.

پذیرش اسلام عاملی دیگر برای تجدید قدرت ایرانیان بود و با اقدامات محافظه کارانه حتی خاندانی نظیر برمکیان توانستند تا مقام وزارت به قدرت برسند. به نوعی می‌توان‌گفت، اسلام‌ شرایط زمینه‌ای مناسبی را برای ایرانیان فراهم نمود چرا که یکی از اصول آن برابری و برادری میان افراد و اقوام مختلف بود. اگر چه این مسئله از جانب قبیله‌های سنتی و اولیه‌ی عرب بی‌اهمیت بود اما به تدریج و با روی کارآمدن عباسیان بیشتر به آن توجه گردید. حکومت جدید اسلامی در ایران موجب شکل گیری سه طبقه‌ی اجتماعی در سطح جامعه گردید:

۱)طبقه‌ی خواص و مسلط بر جامعه.

۲) طبقه‌ی میانه یا متوسط که میانجی میان طبقه اول با طبقات دیگر بود.

۳) طبقه‌ی عوام که شامل مردم عادی می‌شد.

با غلبه‌ی رویکرد تشخص گرایی در اسلام، میزان توانایی هر یک از افراد، در تحرک اجتماعی و بدست آوردن مناصب تعیین کننده گردید. بدین رو فاصله‌ی میان طبقات کاهش یافت و از سویی میزان رقابت میان افراد زیاد و منعطف شد.

قشر مسلط

قدرت ایرانیان با روی کار آمدن غلامان‌ ترکان و مغولان از قرن ۱۰ الی ۱۲ میلادی کاهش یافت. از این رو ایرانیان در مناصب دیوان سالاری به همراه ترکان جای نظامیان و سرلشکران را گرفتند و در امور اداری و نیز امور مذهبی فعالیت می‌کردند و در این عرصه قدرت خود را حفظ نموده بودند. در عرصه‌ی نظامی اشرافیان نظامی ترک و مغول و غلامان آنان جانشین اعراب شدند. اینان مشروعیت قدرت نظامی خود را از تایید علمای اهل سنت و نیز شیوخ متصوفه و سادات کسب کرده بودند.

علمای دینی به عنوان‌ نخبگان دینی-سیاسی در قرن نهم‌میلادی ظهور پیدا کردند و در قرن یازدهم میلادی اهمیت یافتند. این‌گروه واسطه‌ی میان طبقات اشراف‌زاده و عوام مردم بودند و در شکل گیری جریانات اجتماعی و سیاسی میان عوام تاثیرگذاری زیادی داشتند.در سلسله مراتب دینی بالاترین سطح، فقاهت بود و علمای برجسته‌ای در این زمینه در میان ایرانیان پدید آمدند. نسل های بعدی علما نیز به تواتر و تبعیت از پیشینیان در حفظ جایگاه دینی و اجتماعی خود راه پیشینیان را طی می‌کردند اما ممکن‌ بود که به سطح فقاهت نرسند و به اموری نظیر تدریس علوم دینی، مشاوره‌ی دینی و اموری از این‌قبیل بپردازند.

سادات، دسته‌ی دیگری از این سلسله مراتب دینی در ایران بودند. اینان که به عقیده‌ی مسلمانان جدشان منتسب به امامان الهی بود، از جایگاه اجتماعی مناسبی برخوردار بودند و‌ مورد احترام واقع می‌شدند. اکثر سادات زمین‌داران و مالکان بزرگی بودند که زندگی خود را از طریق عواید زمین‌ها اداره می‌کردند.

تجار و بازرگانان طی قرن هشتم تا دهم میلادی توانستند خود را توسعه دهند و جایگاه اجتماعی مناسبی را برای خود بدست آورند.《با این حال رشد بیشتر طبقه تجار و نیز توسعه تجارت و صنعت در وهله‌ی اول با برآمدن اشرافیت نظامی جدیدی از غلامان ترک در جامعه‌ی اسلامی، و بعدها با فرایند عشیره‌گرایی در ایران با مانع مواجه شد》(همان:۳۳).

روابط میان اجزاء طبقه‌‌ی مسلط

بعد از تحکیم قدرت مرکزی و نابودی قدرت نظامی-عشیره‌ای اعراب در قرن ۸میلادی دیوان سالاران تحت نظارت وزارت در قرن ۹ میلادی قدرت قابل توجهی بدست آوردند. در این دوره طبقه بازرگانان و تجار نیز پدید آمدند. از سویی دیگر در قرن ۹ میلادی علمای دینی پدید آمدند و تا قرن ۱۱میلادی صاحب قدرت بودند و بعدها گروهی از مشایخ و صوفیه نیز به آن‌ها پیوستند و به‌این ترتیب قدرت دینی علما دوچندان گشت‌. در قرن هشتم میلادی نظامیان قدرت خود را از دست دادند اما با ظهور غلامان‌ترک و دیالمه مجددا به‌روی کار آمدند و قدرت خود را تا قرن ۱۹ میلادی حفظ نمودند. مسئله‌ای که میان طبقات مسلط وجود داشت این بود که با یکدیگر‌ متناجس نبودند و غالبا در تضاد با یکدیگر بودند. سپاهیان و دیوان سالاران که به اهل شمشیر و اهل قلم شهرت دارند همواره در رقابت با یکدیگر برای بدست آوردن قدرت و تامین‌مالی بهتر بودند. 《از این رو کاتبانی که از اهل قلم بودند اغلب اهل شمشیر را در مرتبه‌ای فروتر از اهل قلم قرار می‌دادند و یا هردوی این گروه‌ها را صاحب اهمیت یکسانی در دولت به شمار می‌آوردند》 (همان:۳۴).مسئولیت زمین‌های کشاورزی روستاها به عهده‌ی طبقه‌ی متوسط بود که بر اساس اقطاع و تیول اداره می‌شد که شباهت زیادی با نظام بنفیس کشورهای اروپایی سده‌ی میانه داشت. در دوران صفویه نهاد اقطاع یا تیول، مجددا مورد استفاده قرار گرفت و برای پرداخت مزد به وزراء، دیوان سالاران و سپاهیان به کاربرده می‌شد. هدف صفویان از این طریق ایجاد انسجام و همدلی میان سپاهیان ترک و شبکه دیوان‌سالاری دولت بود که عمدتا ایرانیان را در خود جای داده بود. بعد از به قدرت رسیدن سلجوقیان از میان اهل شمشیر مهاجرت زمین‌داران به شهرهای بزرگ به جهت‌ حفظ امتیازات‌شان موجب توجه به بخش تجارت و بازرگانی گردید. طبقه‌ی متوسط و تجار به واسطه‌ی این امر توانستند به تجارت خود و رونق اقتصادی کمک نمایند.

قشرمیانی یا متوسط در‌ سیاست‌‌گذاری های اجتماعی عاملی مهم و کلیدی به شمار می‌آیند. چرا‌که حدواسط‌ میان فرادستان و فرودستان‌اند و از این رو در سیاست‌گذاری ها باید برای این طبقه سهم ویژه‌ای در‌نظر داشت و نظارت‌ مداومی بر این طبقه اعمال گردد. طبقات متوسط شامل گروه‌های مختلف مردم بودند که از ثروت، احترام و قدرت به عنوان سرشناسان و افرادی که لایق رهبری جوامع محلی بودند برخوردار بودند.

عوام

افرادی که عوام نامیده می‌شدند شامل مردمانی بودند که به چوپانی، دهقانی و فعالیت در بازار (پیشه‌وری، کاسبی) مشغول بودند. عموما عوام را افرادی تعبیر می‌کردند که از چهارپایان مراقبت می‌کنند. عوام فرمانبران و زیر دستان دولت‌ها بودند که ممکن بود شامل مردم ثروتمند نیز شود. به طور عام به توده‌های مردم و به طور خاص به زارعین در مقابل زمین‌دار دلالت داشت. عوام اغلب از بار معنایی منفی برخوردار بود و با اصطلاح‌هایی نظیر "سفله" اراذل و اوباش" و "لات‌ولوت‌ها" یاد می‌شدند. فضل برمکی در تعریف عوام آن‌ها را 《آشغال‌های کثیف، گروهی بی سروپا، حقیر، نفرت‌انگیز که تقدیرشان جز خواب نیست》تعریف نموده است. مسعودی عوام را عوام را مردمانی ناشایست می‌داند و این گفته را به حضرت محمد و امیرالمومنین نسبت می‌دهد که 《عوام فاسدانی هستند که حتی خدا، به آنان اعتنایی ندارد》. ابوبکر‌فونوی عوام‌ بی‌سواد را با عنوان "شیطان نوع بشر" نامید. بر این اساس قرارداشتن در طبقه عوام با انواع محرومیت‌ها و بدبینی افراد روبرو بود و فشار‌های بسیاری بر آنان وارد می‌گردید؛ اما به جهت اینکه اکثریت جامعه‌را تشکیل می‌دادند برای بالادستان از اهمیت برخوردار بودند و نقش مهمی را در تعیین سیاست‌ها ایفا می‌کردند. (همان:۳۷).

عوام و جنبش‌های انقلابی

در حالی که در دوره نخستین اسلامی اشراف ایرانی برای کسب منزلت اجتماعی برابر با همتایان عرب خود اقدام به تشکیل جنبش‌های شعوبی نمودند؛ عوام، دهقانان و فقرای شهری اغلب از فرقه‌های خوارج آزادی‌خواه، شیعیان تندرو و جنبش‌های نومزدکی حمایت کردند. جنبش های انقلابی بار دیگر در قرن ۱۳ میلادی شدت گرفت و با جنبش سربداران در قرن ۱۴ میلادی به اوج خود رسید. در این میان با افزایش آشوب‌ها و نابسامانی‌ها طبقه عوام بیشترین صدمه را متحمل شد و از سویی، افراد طبقات متوسط و فرادست از موقعیت‌ها و فرصت‌های پیش آمده بر اثر این نابسامانی‌ها استفاده می‌کردند و به مقام‌های والا و ثروت‌های بیشتر دست پیدا می‌کردند. بر این اساس، آشوب‌ها و جنگ‌های داخلی و یا خارجی را می‌توان به عاملی برای پدید آمدن نابرابری و حفظ فاصله طبقات فرادست از فرودست درنظر داشت. (همان:۴۰).

تداوم ترکیب اجتماعی در سده‌های میانه

در سده‌های میانه مفهوم جدیدی از ارزش و منزلت انسانی در ایران به میان آمد که متضمن ترکیبی از افتخار، قابلیت و کارکرد اجتماعی در بافت گسترده‌تری از تقسیمات دو‌قطبی و انعطاف پذیر بین وضیع و شریف، عامه و خاصه، ضعیف و قوی، فقیر و غنی بود. در‌قیاس با دوره‌ی پیش از اسلام و نخستین دوره اسلامی، این تصویرها نشانه‌ای از یک مفهوم التقاطی جدید است که بر تغییر مهمی در ترتیبات طبقاتی در جامعه ایران عصر میانه دلالت دارد و حاکی از هموار شدن راه صعود از مراتب اجتماعی است. تا قرن ۱۰ میلادی شایستگی و دستاورد شحصی از لحاظ ثروت، منصب سیاسی و علم به عنوان قاعده‌ای محتمل برای پیوستن به رده‌های اشرافی به امتیازهای موروثی اضافه شده بود. پس از استیلای سلجوقیان، تمایزهای موروثی باردیگر مسلط شد. با این همه، فقدان یک مفهوم منسجم از سلسله مراتب اجتماعی منجر به نامشخص شدن کارکرد‌های قشر‌های گوناگون طبقه مسلط شد. آن‌لمبتون به این نکته اشاره دارد که در اواخر عصر سلجوقی مردانی خارج از حوزه دیوان‌سالاری به مقام وزارت دست یافتند و اینکه تحرک اجتماعی قابل توجهی بین کارگزاران و اهل قلم وجود داشت. تحرک اجتماعی افقی یعنی حرکت میان قشر‌های مختلف طبقه مسلط به طور نسبی محدود شده بود. برای مثال هرچند افراد برجسته علما از خاندان‌های اشراف محلی بودند ورود به رده‌های بالاتر علما از مرتبه‌های بالاتر نظامی یا دیوان‌سالاران دولت مرکزی به طور نسبی محدود بود. برای اهل قلم و علما معمول نبود که به مقام‌های اشرافیت نظامی دست یابند اما تا اندازه معدودی تحرک عمودی از طبقات پایین‌تر به مقام‌های پایین‌تر‌ نظامی کم و بیش وجود داشت. مفهوم درآمیخته‌ای از ارزش انسانی در‌جامعه و‌نیز نظم واقعی طبقات اجتماعی و‌گروه‌های‌منزلتی که در ایران سده‌های میانه ظاهر شد، با تعدیل‌های اندکی تا دوره صفویه و قاجار تداوم یافت.