نمیدانم که تو ستاره ای در آسمان شده ای یا گلی در خاک . نمیدانم به چه رنگی شده ای .. آیا هنوز هم قرمز هستی یا به رنگ ستاره ی آسمان زرد و درخشانی؟ شاید به رنگ صورتی درآمده ای .
در تمام زندگی ام هرگز نتوانستم آن طور که باید به تو عشق بورزم ... نتوانستم برایت گل بخرم اما الان ... روز تولدت گل های رز قرمز و آبی را روی مزارت میگذارم ... خشک میشوند و از یاد میروند شاید باد از بین ببردشان به نظر تو چه اتفاقی برای آن ها میوفتد؟؟
گل خریدن بدون وجود تو چه فایده ای دارد؟؟ هنوز هم به یاد داری؟ آن گل آبی را که از جوی رهگذرِ کنار پارک چیدی ؟ به یاد داری ۲۹ مرداد را؟باغچه ی مادربزرگ را؟
پسرک خوبم مرد بزرگ من امیدوارم هرچه زودتر حافظه ات را بدست بیاوری باهم دوباره در رفت و آمد فانتزی های عجیب و غریب غرق شویم و من دوباره نگاهت کنم .آن چشمان زیبایت را ببینم دوستت دارم مرد من ... زودترخوب شو:)