ادعای دکارت آن بود که من فکر میکنم، پس هستم؛ و ادعای ما این است که من کار میکنیم، پس هستم؛ و چه خوب گفتهاند که صد گفته را نیم کردار نیست؛ و کار جوهرِ فرد است. البته، کار جوهر مرد است؛ که از ترس فمینیستها مرد را فرد کردیم!
برخیها پُرکارند و اگر موجودی فانی نبودند، از صبح ازل تا شام ابد کار میکردند. برخی هم کمکارند و به اقتضای نیاز کار میکنند. البته، کار داریم تا کار، و هر فعلی، کار نیست؛ و کار، فعالیتی است که منجر به شکلگیری ارزش شود.
بنیان عالم بر بیقراری است، و همهٔ اجزای عالم بهطور مستمر تغییر میکنند؛ و فُرصتهایی پدیدار میشوند که برای تصاحبشان باید بدانیم کدام کارها را انجام دهیم و از انجام کدامشان چشمپوشی کنیم. مُشکل بیشترمان این است کارهایی انجام میدهیم که نباید انجام دهیم؛ و از انجام کارهایی چشمپوشی میکنیم که باید انجامشان دهیم.
بهزعم فلاسفه، یکی از جنبههای زندگی و کار سالم، توانمندی برقراری تعادل میان عمل و بیعملی است. یعنی، بدانیم کجا باید کاری انجام دهیم، و در چه موقعیتهایی باید دست از کار بکشیم. این عملی و بیعملی در قبال خود، نزدیکان، دوستان، همکاران، مُشتریان خاص، مخاطبان، یا هر موجود دیگر تعریف میشود.
نویسندگان ReWork تجربهشان دربارهٔ عمل و بیعملی در موقعیتهای گوناگون را روایت کردهاند؛ کتاب ReWork با دو ترجمه منتشر شده است؛ که مطالعهٔ ترجمه «بازانجام» را توصیه میکنیم!