daily reza
daily reza
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

هنوز وقت هست ! بعدا انجامش میدم

فکر میکنم این جمله رو بارها به خودمون گفتیم . نه ؟

من دانشجوی هوافضا بودم . نمیدونم چقدر با این رشته آشنایید اما کم و بیش مثل همه رشته های مهندسی دیگه هر ترم انواع و اقسام پروژه های متعدد رو به ما می دادن و خب هر پروژه ای هم ددلاین مشخصی داشت . مثلا یادمه اولین بار که یه پروژه داشتم ، اصلاح حدود صد اسلاید استادم ، تو یکی از درسام بود .
اول ترم این پروژه به من داده شد و منم پیش خودم گفتم خب ، من حدودا سه ماه فرصت دارم ، ماه اول یکم آروم پیش میرم ، مثلا کلا بیست صفحه ، ماه دوم هم سی صفحه ، ماه آخرم تو فرجه هاست و پنجاه صفحه ش رو انجام میدم راحت ، پروژه رو به استادم میدم و دو هفته هم باقی میمونه که اگه اصلاح مجددی لازم داشت انجامش بدیم . ینی یچیزی تو این مایه ها برای خودم تصور میکردم

این مثلا برنامه ریزی اولم بود
این مثلا برنامه ریزی اولم بود


خب قطعا همه تون با زندگی دانشجویی آشنایین دیگه ، هربار که میخواستم کاری انجام بدم تو ذهنم میومد که بابا پاشو برو بیرون ، بیا بشینیم فلان فیلمو ببینیم و ... تا اینکه به خودم اومدم و دیدم عععع ! یه ماه از این سه ماه پرید ! به خودم گفتم خب رضا ایراد نداره ! همش یه ماه پریده ، ما هنوز دوماه فرصت داریم ، صد صفحه اسلایده ، تو ماه اول 40 صفحه میرم ، تو ماه دوم هم 60 صفحه ، ینی یچیز این شکلی ای شد :

پلن بی من برای انجام کار پروژه م
پلن بی من برای انجام کار پروژه م

درسته که پلن خوبی جایگزین کرده بودم ! اما خب اردیبهشت بود . کی دلش میاد تو این هوای دلنگیز با اون همه فرصت برای گشت و گذار تو خیابون ولیعصر و پارکاش بشینه تو خونه و اسلاید استاد رو درست کنه ! اصن اون کیه که خودش بلد نیست اسلاید درسته کنه میاد به من دستور میده !!!
آره دیگه قطعا آشنایید چی میشه . ماه دوم هم رفت و من هنوز یه اسلاید هم درست نکرده بودم . اما اشکال نداره ! من مرد روزای سخت بودم . پلن سوم این شد که همه رو تو یه ماه انجام بدم ، گور بابای اصلاح ، خودش میشینه اصلاحشم میکنه من فقط نمره میخوام .

اینم از پلن آخر من
اینم از پلن آخر من

خب جای شکر داره که من بالاخره این پروژه رو انجام دادم . اما باید بگم اگه فک میکنین تو یه ماه نشستم پای اون اسلایدا اشتباه کردید ! دقیقا از ساعت یازده شب آخرین روزی که ددلاین داشتم این پروژه انجامش شروع شد :)


بعدها ، همیشه سر کار ، سر پروژه هایی که بابتشون قرار بود پولی بگیرم یا حتی کارای داوطلبانه هم این مشکل رو حس میکردم . همیشه یه ددلاین وجود داشت ، من بهترین برنامه ها رو برای انجامش میچیدم و نهایتا تو روزهای آخر و حتی ساعت های آخر با وجودی لرزان که دنیا داشت دور سرش می چرخید از ترس کارفرما و نمره و ضایع شدن هرجور شده بود کار رو سرهم میکردم . تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم بشینم فکر کنم به اینکه چرا این شکلی میشه ؟ چه فرقی بین ما این مدلی ها با اون مدلی ها که درست و منظم کاراشونو انجام میدن هست !

خب وقتی داخل مغز یه آدم منظم و عمل کننده رو نگاه میکنین ، چیز خیلی غیرعادی ای نمیبینین . یه عامل تصمیم گیرنده منطقی هست فقط که برنامه ها رو تدوین و اجرا میکنه .

داخل مغز آدمای عمل گرا
داخل مغز آدمای عمل گرا


خب قطعا تحت همچین شرایطی اونا به کار و زندگیشون میرسن . اما کنجکاو نشدین ببینید تو مغز ماها چیه ؟
من یه تصویرم از مغز خودمون دارم که بهتره ببینیدش :


اینم از مغز ماها !
اینم از مغز ماها !


خب فکر میکنم حالا یکم منطقی تر شد براتون . درواقع چه ماها که کارا رو دقیقه نود انجام میدیم چه اونا که منظم انجام میدن هردوتامون یه عامل منطقی داریم که میدونه کار درست چیه ! اما فرق ماها این عامل " حالا کلی وقت داریم بیا یکم وقت تلف کنیم " یا همون میمونه هست !

در واقع وقتی یه پروژه سه ماهه به من میدن تو مغز من یه همچین فعل و انفعالاتی رخ میده :



اما خب طبق حرفام ، ما یجا بالاخره به خودمون میایم و کارو انجام میدیم دیگه درسته ؟
چی میشه که میمونه این سکان عرشه زندگی ما رو ول میکنه ؟ اونجا که کل وجودت به لرزه می افته و عرق سرد کل بدنتو میگیره که یا ابلفضل فردا باید کارو تحویل بدم هیچ غلطی نکردم ، هیولای ددلاین تازه وارد مغزت میشه

اینجا اونجاس که کل تن و بدنت داره میلرزه از استرس
اینجا اونجاس که کل تن و بدنت داره میلرزه از استرس



خب خدا رو شکر که هیولای ددلاین هست نه ؟ بالاخره هرچی هم بشه ما یجوری پروژه رو انجام میدیم و تموم میشه میره !

تا اینجا که خیلی خوبه ، خوش گذرونی کردیم و بعدم با یه استرس زیادی کارو تموم میکنیم ، میمون بدبختم که گناهی نکرده که . زندگی بالاخره به تفریحم احتیاج داره دیگه !

اما خب مشکل اصلی اونجا اتفاق می افته که زندگی ما پر شده از پروژه هایی که ددلاینی ندارن . مثل درست کردن وزن و تناسب اندام ( که خودم همیشه درگیرشم ) مثل پیدا کردن راه زندگی ، مثل درست زندگی کردن و خیلی چیزای دیگه . خیلی چیزا هست که ما ددلاینی براش نداریم و معمولا زمانی متوجهشون میشیم که دیگه کار از کار گذشته ، اون موقع که بخاطر اضافه وزنت نمیتونی با رفیقات بری دره نوردی و مجبوری سه روز از تو خونه خبرای هیجان انگیزشونو بگیری . یا اونجا که چون خیلی خوب درس نخوندی کنکورتو خوب نمیدی و سر جلسه یهو استرس میگیرتت که من چ غلطی کردم این یه سالو ! یا اونجا که سی و اندی سالت شده و هنوز خونه پدر مادرتی . چون ددلاینی برای اینا نیست ، هیولای ددلاین هم از جاش بلند نمیشه . و وقتی میفهمی میمونه چیکار کرده که کشتی زندگیت میخوره تو یه کوه یخ بزرگ و تازه متوجه غرق شدن اون قسمت زندگیت میشی ! ( خیلی دراماتیک شد مثل اینکه D: )

اگه بهت بگن همین یه گاز برگر باعث میشه تو سکته قلبی بزنی ، برگره رو میخوری ؟ قطعا نه ! چیزی که باعث میشه ما یهو رژیمو بشکونیم و اون برگره رو بخوریم اون لذت لحظه ای هست که میمونه به ما نشونش میده . کی به کیه ! یه برگره دیگه بخور بعدش میریم میدوئیم ... حالا بعدش میخوای بدوئی باز میاد میگه نههههه میدوئی اذیت میشه زانوهات مگه نشنیدی میگن دویدن برا زانو بده ! بعد تو این هوا آخه ... خیلی گرمه ، عرق سوز میشی اصن ولش کن بابا حالا فردا شام نخور جاش ... و این چرخه مدام ادامه داره تا روزی که یهو متوجه میشی وای من چقدر چاقم ! یا وای چرا من درس نخوندم ! یا چرا من زندگیم تباه شد رفت !

در واقع ما همیشه تو جنگ بین یه میمونیم که لذت لحظه ای رو میبینه و یه عامل منطقی که آینده رو میبینه !

یجورایی ما تو جنگ بین خود لحظه مون و آینده ای که داره از انتخابای الان ما شکل میگیره هستیم . هردو حرفای خوبی میزنن اما خود لحظه ای ما قدرت فیزیکی هم داره و اون بدبخت بیچاره ی آینده فقط میتونه از دور نگات کنه !

در واقع شاید تنها راه نجات ما این باشه که حتی برای مسائل زندگیمون هم یه ددلاین تعیین کنیم و اون رو به کسایی بگیم تا ازمون انتظار انجامش رو داشته باشن . یا روی دیوار اتاقی که مدام بهش زل زدی یه کاغذ بچسبونی و مدام به خودت متذکر شی که باید تا فلان تاریخ فلان کار رو کرده باشی ! شاید این یکی از معدود راه هایی باشه که بشه میمونه رو از زندگی دور کرد و اون بدبخت فلک زده ی آینده هم یکم زندگی براش راحت تر شه .

ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین . امیدوارم خوشتون اومده باشه

ایده اصلی متن و تصاویر از سایت waitbutwhy.com گرفته شد و یکم ایرانیزه شد .


موفقیتبرنامه ریزیدو دقه اومدیم خودتو ببینیم همش داشتی مینوشتیاز این حرفایی که بعدش میخوای زندگیتو بترکونی و متحول شی
رضا واعظی هستم ، سعی میکنم از چیزهایی بگم که باعث رشدمون شه. سوشال مدیا مارکتر / بلاگر / دانشجوی MBA استراتژی دانشگاه تهران / مطالب تخصصی تر رو با همین آی دی تو صفحه اینستاگرامم بخونید :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید