عشق. وقتی میگم عاشقم لزوما عشق به یه دختر نیست. آره عاشق یه دخترم هستم، اما عاشق خیلی چیزای دیگه هم هستم.
میدونی وقتی از عشق حرف میزنم، یسری محیط و اتفاقات و ... برام تداعی میشه. حالا چه چیزایی؟
1- یه کافه توی تهران کنار بلوار کشاورز رو به روی دانشگاهم
2- هوای خنک بارونی بهاری که نسیمش میاد توی پره های بینی و صورتت و لذت میبری و تورو میبره به سال 78
3- حال و هوای دلچست کافه و سیگار و دود سیگار و دختر پسرایی جوون که نشتن دارن عاشقی می کنن
4- میز مورد علاقت
5- موزیک ملایم کافه و صندلی دوست داشتنیت رو به روی درب ورودی که با هر بار باز شدن نسیم بهاری بهت میخوره و کسی که وارد کافه میشه اول از همه تورو میبینه
6- سیگار کمل مشکلی که روشن میشه و دودش دیوونت میکنه و با لبات باهاش عشق بازی میکنی- سیگاری که پشت هم روشن میشن و میکشی و لذت میبری
7- دختر خانمی که میگه چی میل داری؟ جا سیگاری میخوای؟
8- کتاب هیچ ملاقاتی اتفاقی نیست از هاکان منگوچ
9- قهوه ترکی که برات میارن با بیسکوییت و دود سیگاری که جلوی دیدتو میگیره
10 - زندگی ...
من عاشق همینام. من عاشق هوای بهاریم. عاشق سیگار . عاشق قهوه - عاشق کتابم- عاشق کافه - عاشق مردم - عاشق موزیک کافه - عاشق دختر پسری که بهم عاشقانه نگاه می کنن و باهم سیگار روشن میکنن و میخندن - چقدر زندگی قشگنه وقتی همه اینا با هم جمع باشن.
زندگی خیلی قشگنه. دلم میخواد تمام ساعت سیگار بکشم، قهوه بخورم، کتاب بخونم و صدای مردم دوست داشتنی رو بشنوم که دارن از زندگی لذت میبرن حتی اگه زندگی به این زیبایی نباشه. اما این لحظه رو عاشقانه میگذرونن.
من عاشقم.