داستان را میتوان حکایت زوال آرمانشهرگرایی نسلی دانست که گذشتهاش تلنبار شکستهای پیدرپی بودهست و سنگینی این بار بر دوشش مجال رهایی را به او نمیدهد؛ که با عطف نظر به گزارهای از خود نویسنده داستان، "از قالبی به قالبی دیگر میریختندش". نظم جدید با حفظ ساختارهای استبدادی حاکمیت پیشین و اندکی بزککاری آن، خود را مدینهفاضله انقلابیها مینمایاند اما در انتها، صورت آنان را به خاک میمالد. این "فنای ابقایی" را در ارجاع مکرر شخصیت برات به حوادث پیرامون کودتای ۱۳۳۲ میتوان دید.
ترفند زیرکانه گلشیری را در بهرهگیری از راوی و زاویهدیدی سیال مابین اول شخص مفرد و جمع _که تاکید آن غالبا بر استفاده از "ما" در ابعاد خرد(جمعهای سه چهار نفره عرقخوری) و کلان (لحظه انقلاب یا بخش انتهایی داستان)است_ نباید نادیده گرفت:
۱- "ما"یی که در ابتدا سودای آزادی و مبارزه با نظام حاکم و استعمار جهانی را دارد[لازم به ذکر است که علم کردن انتزاعی همین واژه امپریالیزم کماکان اتحاد نامقدس حاکمیت و چپ ایرانی/تودهای را موجب میشود].
۲- "ما"یی که در میانه راه نمیتواند پذیرای شکست آرمانهایش باشد و به سبب چربیدن زور بازوی فانتاسمش(تمایلی واهی) بر واقعیت، با انکار مکرر و خودفریبیِ مدام، سعی تام و تمامی در جهت مالهکشی وضع موجود دارد و در وضعیتی پارادوکسیکال، همزمان در جایگاه گوینده دروغ و پذیرنده آن قرار میگیرد.
۳- "ما"یی فروپاشیده به "من"هایی جداگانه که بر سر تمایلی ممنوعه و هنجارشکنانه(بازآفرینی دوباره تجربه میخواری) باز گردهمآمده اما فرجام این مطالبه مستی و مخموری در شکلی متناقض، چیزی نیست جز ضربات هشیارکننده تازیانه شکست.