دانیال کوشیار
دانیال کوشیار
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

گذری بر "مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید" اثر رابرت لویی استیونسون/ نقد ادبی



۱

مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید از رابرت لویی استیونسون، رمانی کوتاه در امتداد سنت کلاسیک رمان‌نویسی _چه به حیث نحوه شخصیت‌پردازی و چه فصل‌بندی و ساختار اپیزودیک اثر_ اما استوار بر نقطه‌ای‌ست که بنیان مدرنیسم را بنا نهاده؛ یعنی خرد انتقادی. بازنگری انتقادی اخلاق، علم، نسبت اخلاق و علم، ساختار روانی انسان و مازادهایی چون ناخودآگاه و تفکیک سطوح آن در روانکاوی، خرد ابزاری در اندیشه انتقادی و فرارروی از خیر و شر در قرائت‌های نو از مقوله اخلاق که از دستاوردهای مدرنیسم به حساب می‌آیند، در این اثر کوتاه تا به حدی که مَثَلِ "به زور در چهارچوب ایده‌ها چپاندن" نباشند، قابل استخراج‌اند.
دوچهرگی/دوبدنی/دوساحتی بودن انسان نیایی کهنه در اساطیر باستان دارد و هنوز هم آن‌چنان که از اقبال عوام به آثار ابرقهرمانانه برداشت می‌شود، به عنوان آرزویی دوردست باقی‌ست. خیرون از زمره‌ی سنتائوروس‌ها، نمونه‌ای‌ست از این دوچهرگی در قالب مشترک انسان-حیوان‌. او که به سبب این سنتز دیالکتیکی، واجد بدن و طبعی گسترده‌تر بود، آموزگاری فرزندان اشراف را برعهده داشت؛ تا بنا بر گستره طبع حیوانی و انسانی‌اش، به آن‌ها طبع‌های گوناگون را بیاموزد__بیهوده نیست اگر ماکیاولی از تمثیل او برای تربیت روحیه سیاس شهریاری استفاده می‌کند. همچنین در آثار سینمایی چند دهه اخیر، این فانتزی اساطیری که انسان بتواند [به واسطه خطای علمی]، واجد دو بدن با دو بازنمایی متفاوت باشد که به وقت بزنگاه یکی ناجی دیگری _و همچنین دیگران_ شود، دستمایه بسیاری از آثار ابرقهرمانانه شده‌. اما کاربست این مسئله در اثر استیونسون بیش از آن‌که ابتنا بر این چنین تفاسیر معرفت‌شناختی و اسطوره‌شناسانه‌ی صرف داشته باشد، مدت‌ها پیش از سربرآوردن آبای نخستین روانکاوی، یعنی زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، با عطف نظر به زمینه‌ای مذهبی-اخلاقی، یعنی جدال خیر و شر و احیای یک فانتزی واپس‌رانده‌شده تاریخی، نوعی تفکیک و جدایی در ساحت روان انسان را نظریه‌پردازی می‌کند.
دکتر هنری جکیل در آوان میان‌سالی، به نوعی رخوت و ملال در زندگی روزمره خود دچار شده‌ است. این عارضه که بعدها "بحران میان‌سالی" نامیده شد، در پرتو اتخاذ نوعی منش سلبی و مخرب که نتیجه ایجابی رانه مرگ است، سبب می‌شود که جکیل برای رهایی از لوپ نیهیلیسمی که در آن اسیر شده، دست به اقداماتی متغیر و موثر بزند تا از در این بدعت‌های چالش‌برانگیز، جوانی پرشور خود را بازیابی و تکرار کند. جکیل طی آزمایش‌های علمی خود به ماده‌ای دست می‌یابد که این امکان را به او می‌دهد تا با ایجاد شکست و تکثیر در من نفسانی‌ او و تشدید آن‌چه خود، تعارض درونی خیر و شر می‌‌نامد، در نهایت تفکیک یک‌سره دو قوه میل‌ورز را در درون خود رقم زند. البته که این انفصام آن‌گونه که مورد خواست او بود، منجر به تشکیل دو بدن مطلق شیطانی و الهی نشد؛ بلکه در نهایت توانست به چهره‌ای ژانوسی با دو صورت شیطانی و انسانی _که آمیزه‌ای‌ست از خیر و شر و همان وضع متعادل اوست و در قیاس با وضعیت شیطانی، خیر محسوب می‌شود_ دست یابد. در چنین وضعیتی، جکیل در هر بار مصرف ماده‌ای که تولید کرده، با واسپاری زمام خود به دست امیال شرارت‌بارش، به موجودی شرور و بدخواه به نام هاید بدل می‌شود(آیا این ستیزش و دوگانگی، به شکلی پیشگویانه جدال و نزاع اید و ایگو را در آثار فروید طرح‌ریزی نمی‌کند؟ آیا نبرد دائمی جکیل و هاید و در نهایت شکست جکیل، همانی نیست که ژیژک در خوانشش از شخصیت دوساحتی نورمن بیتس در فیلم روانی هیچکاک، استیلای اید بر ایگو و مرخص کردن سوپرایگو می‌خواند؟). هاید _که بنا بر اشاره استیونسون، نامش حیات مخفیانه او را گواه می‌دهد_ تجلی انباشت امیال شرورانه جکیل است که مدت‌ها طی مکانیسم‌های دفاعی ناخودآگاه واپس رانده شده و حال در زمینه نوعی بحران و اضطرار و به واسطه مصرف یک ماده خاص، فرصت بروز یافته است. در این‌جا نباید از تقارن نشانه‌های تصویری داستان، یعنی خروج مخفیانه شخصیت بدسیمای هاید از درب فرعی خانه با وضعیت روانی پرسوناژ ما سرسری گذشت. همان‌طور که درب فرعی منزل در وقت اضطرار و بحران برای ورود و خروج مورد استفاده قرار می‌گیرد، امیال سرکوب‌شده ناخودآگاه نیز، به شکلی نابهنگام در وضعیتی بحرانی و اضطراری، از مسیری فرعی، فرصت ابراز و مداخله خلاقه در حیات فرد را می‌یابند. تکرار این نشانه تصویری در اعترافات جکیل، برای این خوانش روانکاوانه، راه‌گشاست. آن‌جا که جکیل پس از قتل عالی‌جنالب دان ورس کارو، به سبب ارضا و عقب‌نشینی میل‌‌ش و در ادامه تسلط وجدان معذب‌ش(بازگشت سلطه‌جویانه سوپرایگو)، کلید درب فرعی را زیر پا له کرده و رفت و آمد از آن درب را برای خود قدغن می‌کند(مکانیسم سرکوب). اما کما که می‌دانیم، این مواجهه سرکوب‌گرانه، چندان پایدار نمی‌ماند و این بار میل، سرکش‌تر و مخرب‌تر از گذشته، مجددا تسلط خود را بازمی‌یابد.

۲

هنری جکیل در اعترافات خود، وجود همزمان دو طبع ناسازگار خیر و شر را بلای بشریت می‌داند و راه رهایی از این بلا را در تفکیک خود به دو بخش مجزا و خودآیین می‌بیند. اگر تلاش او را نوعی عصیان علیه طبیعت و تلاش برای امکان آزادی بدانیم، آیا نتیجه عملی او نیز چنین حاصلی به بار آورد؟ مطابق آن‌چه در ادامه اعترافات او آمده، حاصل کار چیزی جز تن دردادن و تسلیم محض در برابر اراده شر نبوده است. اگر کلود لفور برای شهر قائل به نوعی شِقاق آغازین میان دو طبع مایل به آزادی و مایل به سلطه بود و پیش‌روی شهر در مسیر آزادی را در گرو حفاظت از این تعارض و نه ترکیب و تعادل این دو طبع می‌دانست، می‌توان در ابعادی مینیمال، از نوعی شقاق آغازین در امر اخلاقی در شهروند(انسان) صحبت کرد‌ که پاسداشت آن، پاسداری از وضعیتی انسانی‌ست. حتی در قرائت‌های اولیه از "انسان به مثابه موجودی اندیشنده به اخلاق" و تمثیل معروف افلاطون از قوای سه‌گانه انسان در رساله فایدروس _در قالب ارابه‌ران(خرد) و دو اسب سفید(تمایلات متعالی) و سیاه(امیال زمینی)_ نیز بر ضرورت حفظ این تعارض تحت اراده قوه عاقله، برای نیل به وضعیتی انسانی و آزاد، تا‌کید شده. به همان شکل که چیرگی یکی از طبایع شهر، وضعیت سلطه و یا در جهت عکس آنارشی را رقم می‌زند، اتکای صرف بر یکی از دو طبع انسان نیز فرجامی جز فروانسان(حیوانیتِ تابع غریزه_پرسوناژ هاید) و فراانسان(الوهیت ناممکن_که حتی پرداخت داستانی آن نیز ممکن نبوده) ندارد که هر دو به شکلی، نافی امکان آزادی‌اند. پس این تفکیک ناتمام، نه تنها جکیل را از ناسازگاری رهایی نبخشید، بلکه به سبب شکست مقاومت او در کنترل وجه دژخیم‌ش و چیرگی موحش و نابهنجار اراده اید/id، و از آن‌جا که وجود حافظه مشترک او را از مصائب ناشی از وجدان معذبش در پس هر بار تبدّل/transformation در امان نمی‌گذاشت، با تشدید این ستیزش، در نهایت او را تحت سلطه و انقیاد قوه میل‌ورزش قرار داد. سلطه‌ای که فرجامی نداشت جز پذیرش مرگی خودخواسته و یا مرگ قانونی(اشاره به مطرح شدن احتمال خودکشی یا مرگ با چوبه دار در پاراگراف آخر)؛ مرگ کلیت تفکیک‌ناپذیر جکیل-هاید.
جکیل با فعلیت/عینیت بخشیدن به یک بالقوگی همگانی(شر به مثابه امکانی انسانی و همگانی)، چهره شر را به شکلی عریان به مخاطب عرضه می‌کند. با این‌که این مورد غیرعادی، تنها برای دکتر جکیل رخ داده است، اما همان‌گونه که بورخس درباره این اثر می‌گوید _"همه ما مقداری از جکیل در وجودمان است و مقداری هم از هاید، و کلی افراد دیگر که بین این دو رها شده‌اند"_ امکان غلبه اراده شرورانه در گیر و دار آنتاگونیسم درونی انسان، وضعیتی محتمل برای همه آحاد بشر است. در این معنا سرنوشت تراژیک جکیل در طی این ماجرا و مواجهه بی‌واسطه خواننده با طبع دژخیم او در دل اثر، می‌تواند موجد قسمی کاتارسیس برای مخاطب باشد.

۳

اما نکته دیگری که نباید از آن غافل ماند، پرابلماتیزه کردن نسبت میان علم و اخلاق است. در دوران حیات استیونسون، در پی پیشرفت پرشتاب و لجام‌گسیخه علم و تکنولوژی در ایام پس از انقلاب صنعتی و سیطره نوعی جزم‌اندیشی نوین که پیش‌شرط‌های اجتماعیِ تحقق دانش را رها و شعار "رهایی پژوهش از ارزش‌ها" را تکرار می‌کرد، نسبت میان ارزش‌های اخلاقی و توسعه علمی بدل به یکی از معضلات همیشه زنده دوران معاصر ما شد. علم که در عصر روشنگری به مثابه منجی سعادت‌بخش حیات بشر شناخته می‌شد، با فروکاسته شدن به عقلانیت ابزاری و تولید جلوه‌های تازه‌ای از مناسبات بندگی و سلطه، واجد چهره‌ای ژانوسی شد: یکی از این دو چهره پیام‌آور نوستالژیای توسعه و پیشرفت است و دیگری منادی از کف رفتن گوهر انسانی پیشرفت و عقلانیت. در چنین شرایطی که پیشرفت علم سوار بر عقلانیتی خالی از عقلانیت و فرسنگ‌ها دورتر از نیازهای راستین بشر و چه بسا حتی در جلوه‌ای عکس، با اتخاذ نوعی نیروی خودویرانگرانه، بدون هیچ نظارتی در حال ترک‌تازی‌ست، رسالت اندیشه انتقادی بازاندیشی به نقطه معضل‌ساز و "اهمیت شناخت شرایط امکان و تحقق دانش" تداوم یادآوری آن است. از آن‌جا که این شرایط و ارزش‌های پیش‌شرط، ماهیتی اجتماعی دارند و هرگونه علم ناب فاقد معنا و دلالت است، ضروری‌ست پیش از هرگونه کنش علمی، چرایی و نتایج محتمل آن کنش، در پیوند با نیازها و ارزش‌های جامعه بشری، مورد پرسش قرار گیرند.
در این اثر، جکیل به مثابه فیگوری دانشمند بی که نسبت به ابعاد ویرانگر کنش خود پرسش‌گری و آگاهی انتقادی داشته باشد، بر مبنای یک خواست مطلقا فردی _البته بدون نیتی به‌طور مستقیم و آشکار، سو و بدخواهانه_ با کاربست کژروانه علم، به فرمولی دست یافت که امکان دگردیسی او به شکلی شرورانه از خودش را برای‌ش فراهم آورد. این امر با اعتراض دوست و همکار قدیمی او، دکتر لانیون، همراه بود؛ تا جایی که باورناپذیری ابعاد وحشت‌آمیز این عمل، در انتها مرگ او را رقم زد.
اختراع جکیل که می‌توان از آن به عنوان مازاد منفی تولید علمی یاد کرد، در صورتی که به خدمت نهادهای قدرت درمی‌آمد، این امکان را داشت که تولیدکننده انبوه ماشین‌های کشتار جمعی باشد؛ اما نظایر چنین رخدادهایی با مرگ خودخواسته او ناممکن شدند.
در میان آثار نویسندگان ایرانی نیز می‌توان رگه‌هایی از این دست مواجهات انتقادی را در رمان کوتاه "ملکوت" نوشته بهرام صادقی، و به طور مشخص در پرسوناژ دکتر حاتم _که در این زمینه تفسیر، چندان بی‌شباهت دکتر جکیل نیست_ مشاهده کرد. در داستان ملکوت، دکتر حاتم بنا بر امتیاز علمی و برتری منزلتی‌ای که مناسبات اجتماعی برای او فراهم آورده بود، اقدام به تولید ماده‌ای مر‌گ‌آور کرد که در نهایت مرگ همگان را به ارمغان می‌آورد.
در این‌جاست که اهمیت نقش اندیشه انتقادی در بازسنجی نسبت میان علم و اخلاق و در ابعاد گسترده‌تر، علم و زیست‌جهان، پررنگ‌‌تر و ضرورت کاربست آن، آشکارتر می‌شود.

[ جدل فکری لانیون و جکیل بر سر نسبت علم و اخلاق، درونی‌سازی و بسط دوگانه آنتاگونیستی جکیل-هاید به همگان و مسئله‌سازی امکان غلبه وجه شر و همچنین بالقوگی عمومی شر، من‌جمله مواردی هستند که شالوده محتوایی اقتباس محمد چرم‌شیر از این اثر را تشکیل داده‌اند. قرائت این اثر نیز حتی به شکلی مستقل از اثر مبدا، خالی از لطف نیست. ر.ک "خواب آهسته مرگ" ]

دکتر جکیل و آقای هایدنقد ادبی
"همچون کسی که در یک کشتی شکسته از تیرکی در حال سقوط آویزان شده باشد؛ اما شاید او از آنجا نشانه‌ای به رهایی را باز یابد."
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید