danial abdl
danial abdl
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

مثل روشن کردن یک چراغ کوچک


یک

به شوخی بهشان گفته ام شرط کتاب بردن این است که وقتی خواندند باید نظرشان را درباره کتاب به من بدهند و آن ها هم شوخی شوخی این کار را میکنند.

کتاب رازهایی درباره مردان نوشته باربارا دی آنجلس را برده است. وقتی برد گفت که میخواهد مردها را بهتر بشناسد تا همسرش را بهتر بشناسد.حالا میگوید: کتاب رو برای بار دوم دارم میخونم. تمام حرف های کتاب درباره مردها درسته. جمله به جمله میخوندم و به خودم میگفتم: دقیقا!

از این بازخورد و نتیجه مثبت انرژی گرفتم.

دو

از وقتی که در این بیمارستان مشغول کار شدم، با همکاران و دوستان درباره کتاب گفتگو داشتیم. کتاب ها در زندگی من جایگاه ثابت و مشخصی دارند و خواسته و ناخواسته آن آن بخش از آدم های اطرافم را که به کتاب مربوط میشود جذب می کنم. با همکارها درباره کتاب ها ی مورد علاقه و سلیقه ی کتابخوانی مان گفتگو میکنیم. سلیقه بعضی هاشان را می دانم. مدتی گذشت و من دیدم که در جمعی هستم که در مجموع به کتاب علاقه دارند و کتاب می خوانند. با چند تایشان کتاب رد و بدل میکردیم.

یکی از همکارها که معاون بخش هم بود و یک اتاق در بخش داشت، یک روز عصر که من شیفت بودم توی بخش بود. صحبت هایمان به کتاب کشید و این که تعدادی کتاب دارد که به هر دلیلی نمیخواهدشان و می‌تواند با بقیه به اشتراک بگذارد. من این فکر توی ذهنم بود که به طریقی بتوانم بعضی از کتاب هایم را در معرض همه پرسنل بگذارم تا استفاده کنند و با چند تا از دوستان درباره این که به طریقی بتوانیم کتاب ها را بهتر به اشتراک بگذاریم صحبت کرده بودیم و آن ها ابراز علاقه مندی کرده بودند. برخورد این فکر ها و حرف ها اتفاق ها با هم باعث شد یک ایده شکل بگیرد:در بخش تصویربرداری یک قفسه کوچک از کتاب ها داشته باشیم که همه کتاب ها را خود بچه ها تامین کرده باشند. این طور تعدادی کتاب جمع میشود و همه می‌توانندکتاب های بقیه را بخوانند و در عین حال فرصت خواندن کتاب هایشان را به بقیه دوستان بدهند. معاون گفت در اتاقش قفسه های خالی دارد که میتواند به این کار اختصاص دهد. همین نقطه شروع بود. مکان پیدا شده بود. به او گفتم برو و بررسی کن اگر امکانش هست به همکارها اعلام کنیم. چیزی نگذشت که عکس قفسه های خالی را در گروه واتس اپ منتشر کرد و به شوخی گفت که کتابخانه افتتاح شد! فقط جای کتاب ها خالی بود. من توی گروه توضیح دادم که هر کس کتابی دارد که می تواند با بقیه به اشتراک بگذارد بیاورد تا بتوانیم از کتاب های همدیگر استفاده کنیم.

می گویند همیشه قدم اول بزرگترین قدم یا دشوارترین قدم است. یکی از ویژگی های مثبت من این است که قدم اول را راحت و پرشتاب برمیدارم در شرایطی که ایده ای را بپسندم. وقتی با ایده ای موافق هستم یک شروع کننده فوق العاده ام.در مدت زمان کوتاهی معاون کتاب هایش را آورد و من هم کتاب های خود را آوردم. کتاب هایی که من آوردم اغلب یا 2 تا ازشان داشتم یا این که کارم با آن ها تمام شده بود. در کتاب های همکارم کتاب های خوبی چون هنر شفاف اندیشیدن اثر رولف دوبلی و تسلی بخشی های فسلفه از آلن دوباتن، بود. من هم در ابتدا اضطراب موقعیت، اثر مرکب، گزیده فیه ما فیه و جنایت و مکافات را آوردم. به زودی دو سه تا از دوستان دیگر هم کتاب هایی اضافه کردند و مجموعه کتاب ها به بیست و بعد به بالای پنجاه تا رسید راستش را بخواهید خودم هم فکر نمی کردم چنین مجموعه ارزشمندی جمع شود.

از همان ابتدا این توی ذهنم بودکه سطح کتاب ها را بالا نگه دارم. هرکتابی را که می آوردند نمی پذیرفتم و در عین حال سعی میکردم پذیرا باشم تا دوستانم تشویق شوند و همکاری کنند. دو بخش اصلی داشتیم: داستانی و غیر داستانی. ار آوردن نام تک تک کتاب ها خودداری می کنم. می توانید تعدادی از آن ها را در تصویر بالا ببینید.

سه

با هم رفته ایم سر قفسه ها. دارد کتاب انتخاب می کند. راستش فکر نمی کردم این قدر کتاب خوان باشد. شاید از ظاهر قضاوت کرده بودم. می خواهد هم برای خودش هم برای پسر و دختر نوجوانش کتاب ببرد. راهنمایی های که به نظرم می آید میدهم. با لحنی که یک جورهایی اغوا کننده است می گوید:

-نمی شه چهار تا کتاب برد؟

-من محدودیت 2 کتاب برای هر بار قرض گرفتن گذاشته ام. ولی...مشکلی نیست اگر به موقع برمی‌گردونید ببرید.

حالا که می خواهند بخوانند من مانعشان نمی شوم. من برای فرزندان نوجوانش کیمیاگر و دنیای سوفی را پیشنهاد دادم. وقتی کتاب ها را برگرداند گفت که خودش هر چهار کتاب را خوانده است.

چهار

موقع شروع کار، تصوری از میزان استقبال نداشتم. شاید اصلا استقبال نمی شد. ایده های برای گسترش کتابخانه داشتم ولی باید خودم را با میزان استقبال همکارها منطبق می کردم. آگر آن ها تمایل نداشتند بیشتر از یک حد مایه بگذارند و مشارکت کنند، من خود نباید خودم را کاسه داغتر از آش می کردم. چون این کاری بود برای همه نه تنها برای من.

به هیچ وجه نفع شخصی خودم را انکار نمی کنم. علاوه برا ین که بودن در کنار کتاب ها برای من لذتبخش است، کتاب هایی بودند که مدت ها دنبال شان بودم و فرصت خواندن دست نمی داد و حالا توی مشتم بودند. اولین کتابی که قرض گرفتم خداحافظ گری کوپر بود. البته من خودم آن قدر کتاب های نخوانده داشتم که اول باید سراغ آنها میرفتم بعد سراغ کتاب های کتابخانه.

پنج

سروش پرسنل خدمات بخش تعدادی کتاب آورده که ببینم. از چند وقت قبل به من گفته بود. کتاب هایی که او آورده تا حدی متفاوت با کتاب های قبلی هستند. به عبارتی لیست کتاب های کتابخانه را غنی تر می کنند و رنگ تازه ای به آن می زنند. برای مثال تا قبل از این رمان تاریخی نداشتیم. او کتاب دوشیزه شامی اثر جرجی زیدان را آورده بود. همچنین یک کتاب قطور و گلاسه البته کمی قدیمی درباره آشپزی آورده بود که فکر کردم بد نباشد به قفسه افزوده شود.

شش

چندماهی می گذرد و هنوز کم و بیش از کتابخانه کتاب میبرند و می خوانند. نمی دانم این کتابخانه تا کی رونق دارد. ولی من همین الان هم به نتیجه ام رسیده ام. چون کمیت کار به اندازه کیفیت برایم اهمیت ندارد. اگر باعث رسیدن یک کتاب خوب به یک شخص در یک زمان مناسب بوده باشم و این رویداد، یک اثر فکری مثبت روی آن شخص گذاشته باشد، برای من کافی است.

بدون این که بخواهم گنده گویی کنم و کار کوچک خود را که البته بدون مشارکت بقیه به هیچ نتیجه ای نمیرسید؛ بزرگ کنم، معتقدم اگر بتوان تغییری مثبت ایجاد کرد، این تغییر از طریق همین اقدام های کوچک و محلی امکان پذیر است. امیدوارم هر شخص بتواند در محیط اطراف خود، این امکانات و فرصت ها را تشخیص بدهد و برای تاثیر گذاری مثبت، حتی اندک، بدون تردید دست به عمل بزند.

کتابکتابخانهتجربهجستاربیمارستان
از کتاب ها، افکار، آدم ها، قصه ها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید