هر از چندگاهی حال کلاس کوک باشد، کتاب همراه و منصف و قصد پدر کشتگی نداشته باشد، بچهها نگران عقب افتادن از تست و جا به جا شدن رتبه کنکورشان نباشند و مغز من پر ایده باشد صحنههای قشنگی در کلاس اتفاق میافتد. امروز باران میآمد یک باران خیلی خیلی زیبا با یک هوای ناب و محشر، درس در مورد شکست نور بود و به شدت به قطرههای باران و نور خورشید و تشکیل رنگین کمان نیاز بود و البته شرایط مساعد بود و ما چشم انتظار ... نه متاسفم ما رنگین کمانی ندیدیم...
از اینجا به بعد میخواهم از کلاس تجربی بنویسم ساعت آخر... این کلاس خیلی روانتر درس جلو میرود، بعد از اینکه از شکست نور گفتیم و آیا همه آن چیزی که ما میبینیم همه آن چیزی است که وجود دارد؟ آیا درک ما از جهان به معنای همه واقعیتهاست؟ جهان مرئی در قیاس با نامرئیهای جهان چگونه است؟ این وسط کمی هم درس زندگی متناسب با زیست در این روزگار دادیم که آیا همه آنچیزی که ما میپنداریم درست است و ورای آن چیز دیگری نیست و به کلمه تعصب رسیدیم و سریع گذر کردیم ...
نوبت به گفتن از داخل اتمها شد؟
سوال اساسی ما این بود که به راستی! دانشمندان از کجا فهمیدند داخل اتم چه شکلی هست؟
سوال را گوشهای نوشتیم و بعد از یکی از بچهها ظرف غذایی که در ساعت سوم خالی شده بود را
را گرفتم(ظرف غذایی که داخل آن پیدا نباشد) دو عدد آدامس تریدنت در آن گذاشتم بدون اینکه بچهها ببینند و ازشون خواستم بدون اینکه در ظرف را باز کنند حدس بزنند داخل جعبه چیست؟
حدسها را روی تخته ثبت میکردم:
کوچیکه - فلزی نیست- دو تا هست- پلاستیکیه- در ماژیک یا خودکاره- دراز و باریکه :) و ...
نزدیک 30 تا حدس مختلف که خیلیهاشون خوب و درست و نزدیک بودند...
بله درس امروز همین بود، دانشمندها اتم را نشکافتند تا داخل آن را ببینند و به باورهایی که امروزه ما از اتم داریم برسند، آنها از صدا که نه ولی از نوری که اتمها جذب و نشر میکردند به آنها درکی از ساختار اتم داد و رفتیم سراغ طیف نشری خطی هیدروژن...
از نظر من پروسه یادگیری و درگیری مغز خیلی عالی اتفاق افتاد و احتمالا از نظر خیلی از بچهها هم مسخره بازی و لوس بازی و وقت تلفکنی هست و حتی پیشبینی این را نیز کردهام که هفته بعد از معاون یا مدیر تذکر بگیرم :)
اما چه کنم که دیوانهام و دیوانگی من از نوع حاد و پیشرفته است و درمان ندارد که هیچ از رشد بیشتر این دیوانگی هم استقبال میکنم...
جدای از بحث دیوانگی دوست دارم هم برای یادگیری و رصد بیشتر خودم هم برای نگاه کردن از یک زاویه دیگه دوست دارم یکی از روشهای طراحی آموزشی را باز کنم: در روش طراحی آموزشی مبتنی بر فهم عمیق (UbD) فرایند آموزشی را اثربخش و کارآمد معرفی میکند که در آن آموزش از این مسیر گذر کند:
ابتدا هدف آموزشی ما مشخص باشد بدانیم که به کجا قراره برسیم؟
در مرحله بعد به یک قلاب برای به دام انداختن ذهن نیاز داریم تا کمی از حجم بالای افکار مرتبط و غیر مرتبطی که در لحظه از اتوبان مغز عبور میکند کم کنیم و همه با هم در یک فضا قرار بگیریم و در درک مشترکی باشیم. کاری که ما با ظرف غذا انجام دادیم یک قلاب بود...
مرحله بعد مرحله آموزش و تجربه و رفتن تو دل کار هست که ما برای جلسه آینده قرار هست روی این قسمت کار کنیم که البته این بخشها حتما توصیه میشود پشت سرهم انجام بشه اما ما انجام ندادیم، اصلا کسی نفهمید داریم تکنیک میزنیم شاید معلم حوصله نداشت درس بده و مسخره بازیاش میآمد...
امیدوارم یک تجربه آموزشی اثربخش هم جلسه آینده با هم داشته باشیم و یادگیری تکمیل بشه... درس اینها که به قلمچی و گاج و بقیهشون نمیرسه :)
یه ترکیبی از طراحی آموزشی، تسهیلگری، علوم، کشف پدیدهها و ماجراجویی تو ذهنمه که نمیدونم کی متولد میشه ولی بعید میدونم نوشتن مامای خوبی برای این زایش نباشه :)
شاید یه روز بیام و از مراحل طراحی آموزشی بیشتر بگم... بالاخره کم دوره طراحی نکردم