بعد از چهار روز سفر در جغرافیای آرام، ساحلی و تمیز و زیبا با زیرساخت شهری که آلودگی هوا و سر و صدای آزاردهنده نداشت و من هم هیچ دغدغه کاری نداشتم، فهمیدم چقدر این مدت هرروز سطح استرس بالایی را تجربه میکردم. در حدی این استرس دائمی بود که فکر میکردم حالت طبیعی همین هست... آره امروز که برگشتیم و دوباره درگیر بدو بدوی صبح و ترس از دیر رسیدن شدم فهمیدم چقدر آنجا آرام بود و چقدر تجربه این آرامش به موقع و لازم بود، چه خوب که رفتیم...
بعد از سفر پارسال اصفهان این دومین باری هست که من قلب و دلم برای ایران و حتی وسیعتر برای زمین عزیز که واقعا دوستش دارم رفت، چون این بار زاویه نگاهم وسیعتر و گستردهتر شده بود. اینبار وقتی که سوار پاراسل شدیم و در میان زمین و آسمان معلق بودم، شکوه و زیبای آبی نیلگون دریا قلب و مغزم را مملو از حیرت کرد. واقعا جنس این حس کاملا از جنس حیرت بود البته به تفکیک ترس را کنارش داشتم اما حیرت جای ترس را هر لحظه تنگتر میکرد. شکوه دریا و آسمان را میدیدم و مغزم تصمیم گرفته بود لحظههای مختلف زندگی را برای من تصویر کند و یادم آورد که زنده موندم، چقدر در لحظه زندهگی (به قول امیرخانی) و اینکه میتوان درخشش خورشید را در جایجای دریای آبی ببینم برایم ارزشمند شد و قلبم از جا کنده شد که زندگی که زمانی بینهایت بر ما سخت گرفته بود، مهربان و سخاوتمند شده بود و تقریبا در مسیر چیزهایی بودیم که دوستشان داریم... و بله فکر کنم من تنها کسی بودم که از پاراسل که پایین آمدم و در قایق نشستم شرشر اشک میریختم، کلهام را سمت دریا چرخانده بودم که بقیه آدمهای قایق را نبینم و رو به دریا اشک میریختم. آن بالا که بودم با خدا هم با سرعت فکر حرف میزدم و احساس میکردم میشنود نه به خاطر بالانشینی او، به این خاطر که من تنها و آویزان و مبهوت این همه شکوه و زیبایی بودم و ناخودآگاه چیزی جز من و او یا شاید بتوان گفت من و من! جایی نداشت... منی که حلاجی و پیدا شده بودم و حالا که پیدا شده بودم میتوانستم برای "خود"برنامه بریزم که چه باشم و چه شوم... بر من روشن بود که این نقطه از مسیر که رسیدم بسیار نیاز دارم که از متخصصها کمک بگیرم همه آنچه که بلد بودم را رو کردهام و باید از نظر روانی و مهارتی قویتر شوم و خودم را در جنبههایی که میدانم ضعف دارم ارتقا بدم که مسیر زندگی جدید هست و اصلا نمیخواهم با نابلدی نگذارم دنیایم بزرگتر شود (واقعا این اداها بعد از یک پاراسل نوبره!!)
راستی در تمام این مدت هم عکاس روی عرشه کشتی از ما عکس میگرفت و دلنشینترین عکسی بود که در تمام این چهار روز از ما گرفتند، عکسهایی زیبا از لحظاتی ناب بدون طعم تو پاچه کردن :)