فاطمه دانایی
فاطمه دانایی
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

طین!

designing learning innovation

هفته چهارم

فعلا تب مربوطه در کروم باز شده ولی هنوز از این مرحله جلوتر نرفتم. از صبح تا حالا طبق برنامه ای که روی کلندر ثبت کرده بودم امروز نوبت درس خوندن بود اما سراغش نرفتم و الان هم که تب را باز کردم نوشتنم گرفته و مجبور شدم تب دومی را باز کنم و دست به کار شوم، راستش را بخواهی دست من نیست از دیروز تا حالا دارد در سرم تاب میخورد؟ یک سوال بزرگ در حال تاب خوردن است.

چرا نمی‌توانم خلق کنم؟

انقدر این سوال برای من پررنگه که فیلم که می‌بینم، سر کلاس استادی که می‌نشینم، کتاب که می‌خوانم، دوره که می‌بینم؛ فیلم و استاد و کتاب را نمی‌بینم. نقشه خلقش را پیدا می‌کنم. مخلوق را می‌بنیم اما در آن دنبال ذهن خالق می‌گردم. دنبال اینکه او چطور این کار را کرده است. چه‌طور نظم و زیبایی و یکنواختی و هارمونی و معنا را کنار هم قرار داده. همیشه آرزوی خالق بودن داشتم، خلق چیزی فرای تصور یا حتی خلق چیزی در دنیای تصور اما صبور بودم اصلا عجله‌ای نداشتم، شاید برایم اصلا در این حد بود که باشه بهتره، نباشه هم نیست دیگه از من چه توقعیست مگر، نبودنش را حتی محتمل‌تر می‌دیدم. اما این روزها میخواهمش، توقعش را دارم، انتظار جدی دارم که باید خلق شود. احساس می‌کنم برای این خلق مصالح به اندازه کافی دارم و وقتش رسیده. حتی در این لحظه کلمه "طین" در مغزم دیده می‌شود.


شاید فاصله گرفتن از چیزی که زمانی که خیلی دوستش می‌داشتم و خودم را به آب و آتش می‌زدم، تمیز کردن یخچال و برداشتن اون دوتا کاغذ مربعی سبز از روی در یخچال و چک نویس کردنشان( باورم نمیشد یه روزی این کار را بکنم)، سفارش دادن یک بازی دو میلیونی و دلگرمی به پیام‌های دیشب دوتا تازه نفسِ پر ذوق، باز شدن آفتاب‌گردون حیاط، خبر از خلاقیت می‌آورد. من مدت‌ها با این کلمه زندگی کردم. اولین باری که این کلمه را دیدم هم حتی یادم هست. کلاس دوم بودم، باید چند کارت درست می‌کردیم که روی هر کدام یک کلمه نوشته شده بود و در گروهمون هر کدام یک کلمه از کارت‌هایمان بیرون می‌آوردیم و جمله می‌ساختیم اما هیچ وقت جمله‌ای ساخته نشد چون هیچ کدام فعل ننوشته بودیم. من از مامان خواستم با ماژیک روی یکی از کارت‌هایم بنویسد " خلاقیت" چون همان چند لحظه پیش شنیده بودمش و نمیدانستم دقیقا چیست اما میفهمیدمش. راستش را بخواهی الان هم تعریفم از خلاقیت همین است. دقیقا نمی‌دانم چیست اما می‌فهممش. چیز دیگری هم هست که دقیقا نمی‌دانم چیست اما می‌فهممش و می‌فهمم که دوست دارم خالق باشم.

می‌دانی در میان خالق‌ها از همه کی را بیشتر دوست دارم؟

جی‌کی‌رولینگ! نه اصلا من پاتر هد نیستم اما عاشق نوع مخلوق رولینگ هستم.

و البته منتظر جادو هستم برای مخلوقی که میفهممش اما نمی‌دانم دقیقا چیست.

خلقکلمهکار
راه میان مغز و دستم بسیارست و در پی رسیدن از دست به مغزم هستم و شاید برعکس...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید