ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه دانایی
فاطمه دانایی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

چطور می‌توان کاری کرد که دانش‌آموزان مثل دانشمندان واقعی فکر کنند؟

این متن یک تجربه از یک کریستال یادگیری در حال شکل است:

از وقتی که وارد مسیر طراحی آموزشی شدم، خیلی برام جذاب هست که از اول تا آخر مراحل ساخت فیلم را ببینم، از اولی که هنوز یک ایده هست تا زمانی که رشد می‌کند و تیم‌های مختلف کنار هم کمک می‌کنند تا این ایده بزرگ شود و خب بیشتر از همه دوست دارم ببینم کارگردان‌ها چه‌کار می‌کنند؟

همین فکر نگاه من را موقع فیلم و سریال دیدن عوض کرده بود که یک روز نوبت سریال "دکتر هوس" رسید، این دفعه عینک طراحی آموزشی، نکته دیگری را برای من شفاف کرد. من محو نگاه کل‌نگرانه، همه‌جانبه و سیستمی و خارج از چارچوب دکتر هوس شده بودم. دکترهوس و همکارانش از نظر مدرک دانشگاهی و سطح علمی تفاوتی نداشتند، اما جنس دانش آن‌ها از هم خیلی متمایز بود. دانش همکاران دکتر هوس از جنس لوبیا و سبزی و گوشت بود اما دانش دکتر هوس از جنس یک قورمه سبزی خوشمزه و جا افتاده...

چرایی و چگونگی دکتر هوس در گوشه‌ دم دستی از ذهن من ایستاده بود و خوراکی که مناسب خودش بود را پیدا می‌کرد و هر لحظه دنبال این بودم که فرایندی را پیدا کنم که او طی کرده تا اطلاعات و داده‌های پزشکی را به بلوغی از جنس خرد برساند و به این طریق چیزهایی را ببیند و مسائلی را حل کند که بقیه در حل آن‌ها ناتوان بودند... خیلی اتفاقی شروع کردم به خواندن کتاب " چرا دانش‌آموزان مدرسه را دوست ندارند؟" و در یک فصل صراحتا در مورد مدل دکتر هوس و جنس دانش و خرد دانشمندان و متخصصان نوشته بود و در اینجا بود که بلورهایی جدیدی از کریستال یادگیری من شروع به تشکیل شدند کرد...

هیولری در نقش دکتر هوس
هیولری در نقش دکتر هوس


در کتاب نوشته که تفاوت دکتر هوس و همکارانش در این است که او می‌تواند اطلاعات درست را با صحت و سرعت از حافظه‌اش بیرون بکشد اینها همان اطلاعاتی هست که دکترهای تازه کار هم در حافظه خود دارند اما در آن لحظه نمی‌توانند از آن استفاده کنند. جنس تخصصی که دکتر هوس دارد حتی در تشخیص‌های اشتباهش هم تعمیم پیدا می‌کند به عبارت دیگر حتی اگر به تشخیص درست هم نرسد تشخیص اشتباهش همچنان حدس نزدیکی هست، اشتباهاتی که او را یک گام جلو می‌اندازد در حالی که بررسی دستیارانش این نتیجه را در پی ندارد.

هم چنین متخصصان توانایی انتقال بیشتری به حوزه‌های مربوطه از خود نشان می‌دهند; مثلا کسی که ده سال در مجله‌ای در مورد فیلم‌های مختلف نوشته است اگر قرار باشد یک ستون در وال استریت ژورنال در مورد مسائل مالی بنویسد با به کارگیری مهارت‌های نوشتاری‌اش در نهایت می‌تواند متنی بنویسد که از آنچه یک نویسنده آماتور می‌نویسد حرفه‌ای‌تر است.

متخصصانی که بسیاری از فرایندهای معمول را به صورت خودکار در آورده‌اند در ابتدای یادگیری برای هر کدام از آنها دقت بسیاری به خرج می‌دادند، جراحان متخصص بدون اینکه فکر کنند بخیه می‌زنند، معلمان متخصص رویه‌هایی دارند که با آن کلاس را آغاز می‌کنند، توجه دانش‌آموزان را جلب می‌کنند و به بی‌نظمی‌های معمول رسیدگی می‌کنند.

حالا چطور می‌توانیم کاری کنیم که دانش‌آموزان مثل متخصصان فکر کنند؟

جدای از اینکه هیچ کس بدون تمرین زیاد مثل یک دانشمند فکر نخواهد کرد و نیازمند سال‌ها زمان و مشاهده و تجربه است، مسئله‌ای که اینجا وجود دارد این است که دانشمندان قبل از انجام آزمایش از نتایج آن با خبر نیستند، آنها آزمایش می‌کنند تا ببینند چه پیش می‌آید و بعد باید نتایج را تفسیر کنند، نتایجی که خیلی اوقات خلاف انتظار است یا باهم متناقض است. اما در مدل یادگیری که دانش‌آموزان تجربه می‌کنند تمرینات آزمایشگاهی نتایج پیش‌بینی‌پذیری دارند به همین دلیل بیشتر از آنکه به معنا و دلیل ضمنی آن آزمایش فکر کنند درگیر "انجام درست " آن می‌شوند و با همه این تفاسیر اینکه بخواهیم دانش‌آموزان مانند دانشمندان فکر کنند هدف واقع‌گرایانه‌ای نیست. اما می‌توانیم به بچه‌ها کمک کنیم که به فهم درستی از دانش برسد، شاید نتواند نظریه علمی خودش را ارائه کند اما می‌تواند درک عمیقی از نظریه‌های موجود به دست آورد. می‌تواند بفهمد آثار علمی چطور عمل کرده و پیش می‌روند، حتی اگر نتواند به خوبی از آن فرایند استفاده کند و مثلا در مورد علم به این فهم برسند که علم یک روش مداوم اصلاح نظریه است نه روشی برای کشف قوانین غیرقابل تغییر.

تا الان کریستال یادگیری من در مورد فکر کردن مدل فکری دانشمندان مسیر خوبی را طی کرده بود که سه روز پیش در یک همایش شرکت کردم که در مورد مدل یادگیری‌هایی که دانش‌آموزان در مدارس فنلاند تجربه می‌کنند. انقدری که من از مدارس فنلاند خوندم... اتفاقا امروز صبح هم کارت شرکت در همایشی را پیدا کردم که 6 سال پیش با یک معلم فنلاندی گذروندم:)

در این همایش یکی از روش‌های یادگیری که مطرح شد روش یادگیری مبتنی بر پدیده بود. این روش یادگیری که یکی از بزرگترین انقلاب‌های آموزشی در جهان هست دیگر بچه‌ها کلاس‌های جداگانه ادبیات و علوم و ریاضی را تجربه نمی‌کنند یعنی یادگیری در بالاترین سطوح تلفیق می‌شود به جای آموزش مستقل و به قول استاد زندانی علوم.

برای پیاده کردن این تکنیک معلمان در یک دوره تحصیلی دور هم جمع می‌شوند و مبتنی بر زمان که می‌تواند به اندازه یک ترم باشد و متناسب با سطح رشد بچه‌ها پدیده‌ای را تعریف می‌کنند و در تمام درس‌ها به کشف و موشکافی و ماجراجویی در مورد آن پدیده می‌پردازند. در این حالت دیگر چیزهای به درد نخور و قدیمی جایی ندارد!

مثلا در پدیده "زمان استقلال فنلاند" در درسِ:

تاریخ: بررسی جزئیات تاریخی این رویداد

علوم اجتماعی: بررسی شرایط اجتماعی و فرهنگ مردم در آن دوره تاریخی

ادبیات: تاثیر این رویداد بر جنبش‌ها و نوشته‌های ادبی آن دوره

هنر: واکنش هنر و هنرمندان به این رویداد تاریخی (بررسی آثار و بازدید از موزه‌های آن زمان)

حتی بررسی سبک خانه‌داری و نقش اجتماعی زنان در آن دوره

یا تصور کن پدیده "انرژی" در درس‌های:

علوم

ریاضی

تاریخ

چه ترکیب نوظهور و لذت‌بخش و درگیر کننده و حکیم‌طورانه و البته پرچالش و ماجراجویانه در طراحی آموزشی

از کارگردانی در ساخت فیلم تا طراحی دوره آموزشی تا ذکاوت و مدل فکری دکتر هوس و یادگیری مبتنی بر پدیده مسیری بود که کریستال یادگیری من طی کرد و خب این کریستال یادگیری هم‌چنان در حال رشد هست و من پایانی برای این نوشته نمی‌توانم بنویسم اما الان ذهنیات منسجم و هدف‌مندی برای یادگیری بیشتر دارم و خوشحالم که ثبت شدند، اگر خیلی خواب بر من مستولی نشود شاید یک قسمت دکتر هوس ببینم...

در ضمن به زودی از کریستال یادگیری می‌نویسم:)

دکتر هوسدوره آموزشییادگیریطراحی آموزشی
راه میان مغز و دستم بسیارست و در پی رسیدن از دست به مغزم هستم و شاید برعکس...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید