دلتنگی چرا همراه ماست؟
این روزها من سریع دلتنگ میشم اشکم دم مشکمه و دنبال دلایلش که میگردم ممکن به هزاران سوال بی پاسخ برسم.
عمده دلیلش روزگار سرزمین من است.
بالاخره 43 سال زندگی در یک فضای خسته کننده و پر از بی نظمی و نابرابر که هر زمانش با تحقیر بوده و بی ارزشی به تو داده شده ، نتیجه شش دلتنگیها و بی حوصلگیها خواهد بود.ایران عزیزمون عرض میکنم، سرزمین غریب با مردمان نجیب ولی نااگاه که هر کسی در طول تاریخ عزم سو استفاده کرده رهسپار این سرزمین شده است.
این دلیل کلی دلتنگیها بی حوصلگیهای من وشاید هم همه باشه. دلیل شخصیتر سن سالمه... میدونی تو این سن ناخوداگاه همه چیز رو از دست رفته میدونی. پدر نشدنت، هدفهات، سفرهای که میکردی نکردی تفریحات زندگیهایی که میکردی نکردی و.. همه این ناکامیها بغضی میشن روبروت و سراشیبی سن سالت هم که فشار مضاعف.
و اما دلیل خاصتر..بلاتکلیفی ماندن و رفتن و تمام کردن یک زندگی.
سال پیش ماجراهای من به قدری پیچیده شد که هر کسی جای من بود در جا با یک ابروریزی و شاید با یک سکوت زندگی متاهلی رو میبوسید میذاشت کنار.
ولی من بدلایلی که برخواسته از شعور کودکانه، عقده های قدیمی ترهایم، حسهای ناکام مانده وترسهای بی جواب ورنج های تنهایی باعث شد یک سال طولش بدم. یکسال زیر یک سقف مثل دو تا دوست که همدیگر رو دوست داریم و همدیگر رو نفرین میکنیم.
با اطلاع از این بلاتکلیفی زندگی من حول دوتا چیز میچرخید..ترید در حوزه کریپتوکارنسی و البته یه
کلاس تار هم بود که پیوسته ادامه دادمش.. ولی در کلیت بی برنامه بی هدف.و حس بد بلاتکلیفی.
اما بالغتر شدم. نسبت به پارسال ونسبت به ماجرای پارسال. عاقلتر شدم نسبت به گذشته و بی اعتماد شدم نسبت به انسان این دو پای لجوج.
خیانت ریشه های ادمو میخشکاند. در برهوت بی اعتمادی میافتی و سکوتی یاس آور دامنگیرت میکنه.
دیگه شده بود.باید با زخمهای زندگی عاقلانه تر برخورد بشه. سر سری عصبی متعصبانه برخورد باعث از بین رفتن مغز زندگی میشه. مغز زندگی یعنی اینک در پس ماجراهای زندگی عقلانیتی هست در پس همه زخمها غمها، ما در قابی میافتیم که به خود واقعیمون نزدیکتر میشویم.
اگر از حادثه های زندگی با خشم، عصبانیت و خشونت بی منطق و عجولانه بگذریم، دستاوردهای زندگی رو اسراف کردیم.
حادثه پارسال منو به اندازه همه زندگیم بالغتر کرد. فهمیدم که در زندگی تو مدیر اتفاقات پیرامونت هستی چه مستقیم وچه غیر مستقیم، حداقل در چهارچوب خانواده.
خطاهای پارتنر تو قطعا از اشتباهات تو هم سرچشمه گرفته هست اگر چه توجیه یی بر هیچ اشتباهی نیست ولی در یک قایق دونفر همزمان مسئول عرشه هستند.
اموختم که باید مراقب زندگی بود. در گذر زمان و تکرار آمد شدهای بی دلیل در نهایت منجر به زخم عمیق و دوری عاطفه ها خواهد شد.یه شوهر تنها وظیفه ش اقتصاد خانواده نیست. یه شوهر تنها نباید انتظارات داشته باشد. یه شوهر باید زن رو مطالعه کند. یه شوهر باید زن را بفهمد. در زندگی با درکی نسبی از خصوصیات کلی زن و شخصیتر خصوصیات فردی همسرشو رو باید که مطالعه کند.
آموختم که زندگی بدون مطالعه بدون فهمیدن، یک مسیر تکراری تحت الگوی تشکیل خانواده سنتی مشخصی میشود که حاصلش زاد ولد بدون هیچ اندوخته راه نرفته را به پایان رساندن است.
بگذریم.
به هر حال تا سری به سنگ نخورد دوایی پیدا نمیشود. خوشحالم. از اینک سرمو پانسمان سطحی نکردم مثل دیگران از کنار حوادث به راحتی گذر نکردم.و بخشی از درد رو مزمز کردم.