زمانگویهها | قسمت دهم | پارسا جلوانی
با سلامی دیگر به شما همراهانِ زمانگویهها. امروز بار دیگر با بخشی از تاریخ به تلفنهای همراه شما آمدهایم تا ببینیم در هزارسال پایانی حکومت ایلام، بر آن چه گذشت. ایلام به اوج قدرت خود میرسد و پس از آن رفتهرفته تحلیل میرود. همچنین، ساکنان جدیدی پا به ایران میگذارند...
در قسمت قبلی به دو سلسلهٔ شیمشکی و سوکلمه پرداختیم که پس از اوانها آمدهبودند و پروندهٔ دوران ایلام کهن را بستیم. پس از این دوره، دورهٔ ایلام میانه شروع میشود که به تاریخ ایلام بین ۱۵٠٠ تا ۱۱٠٠ پ.م. اطلاق میشود. پس از آن نیز دورهٔ ایلام نو را داریم که تا ۵۴٠ پیش از میلاد، یعنی زمانی که ایلام به یکی از استانهای شاهنشاهی هخامنشی تبدیل شد، ادامه دارد.
در دوران ایلام کهن، یکی از مهمترین دلایل نزاع ایلامیها و حکومتهای میانرودان (بابل، سومر، اکد)، شهر شوش بود که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود. گاهی ایلامیان بر آن حاکم میشدند و گاهی میانرودانیها؛ اما در دوران ایلام میانه، این توازن قوا و این روند تغییر میکند. در این دوران، ایلامیها با قدرت بیشتری با میانرودان مقابله کردند و میتوان گفت که فرایند ایلامیشدن شوش، تکمیل شد. البته هنوز امکان تسلط دیگران بر این شهر بود؛ اما در چشم همه، نشستگاه قدرت ایلامیها شوش بود.
در این دوره، سه سلسله را داریم که شاهان آن خود را «فرمانروای شوش و انشان» مینامیدند: کیدینوییها، ایگههالکیها و شوتروکیها (اینها نامهای واقعی تاریخی هستند و طنز نیستند به خدا!). بیایید ابتدا نگاهی به کل منطقه بیندازیم. شهرهای مرکزی و جنوبی میانرودان (بابل، سومر و اکد) پس از دوران حمورابی، دارای حاکم قدرتمندی نبودند. در شمال میانرودان، امپراتوری آشور میانه حضور داشت که به علت سقوط میتانیها (حکومتی در شرق ترکیهٔ امروزی)، قدرتمند شدهبود. شهرهای باستانی میانرودان تبدیل به منطقهای برای رقابت سیاسی قدرتهایی مانند ایلام و آشور و حتی قدرتهای دورتری مثل مصر شدهبودند.
یکی از اتفاقات جالب این دوران، حکومت مردمی بر بابل است که نامشان «کاسیها» است. کاسیها اهل کوههای زاگرس بودند و با ضعف بابلِ پساحمورابی، حاکم آن شدهبودند. ایلامیها بارها با کاسیها برخورد داشتند و درنهایت، در دوران شوتروکیها، حکومت کاسیها را پس از ۴٠٠سال از بین بردند. این اوج قدرت ایلام در کل تاریخ آن است. از بلندیهای زاگرس و انشان کهن گرفته تا شوشِ آباد و پررونق و تا بابِل، همه تحت فرمان شاه ایلام بودند.
اما همچون هر امپراتوریای، ایلام نیز ضعیف شد. مردم میانرودان بر علیه حکومت ایلام شوریدند و سرزمینهای خود را بازپسگرفتند. با بروز ضعف درونی و فروپاشی شوتروکیها، دوران ایلام میانه تمام میشود.
از این دوره به بعد، دوران ایلام نو آغاز میشود که به درخشش دورهٔ قبلی نیست. فرمانروایان ایلام در این دوره کوشش بسیار کردند که توسط اتحاد با بابلیها و دیگر مردم منطقه، جلوی ماشین کشتار آشوری بایستند؛ اما تلاشهایشان معمولاً بیثمر بود. هیچکس نمیتوانست از پس امپراتوری آشور نو برآید. در این نبردها، ایلامیها حتی از ساکنان جدید غرب فلات ایران کمک خواستند.
به نظرتان این ساکنان جدید که بودند؟ اگر اندکی از تاریخ اطلاع داشته باشید، پاسخ را میدانید: آریاییها. این مردمان کوچنشین که دارای مهارت اسبسواری فوقالعادهای بودند، جریان دوم مهاجرتی بودند که از هزارسال قبل آن شروع شدهبود. در جریان اول، اقوام دیگری مانند هیتیها و میتانیها به آناتولی (ترکیهٔ امروزی) پا گذاشتهبودند (جریان اول شاخهای در شرق فلات ایران هم داشت که بعدها به آن میپردازیم). این مردمان جدید بهمرور در فلات ایران ساکن شدند: مادها در بخشهای غربی فلات در همسایگیِ خودِ آشوریها، و پارسها نهایتاً در سرزمینهای کهن ایلامیها یعنی انشان. حضور آنها به قدری گسترده شد که این منطقه تبدیل به سرزمین پارس شد.
ایلامیها نتوانستند بر تهدید آشور غلبه کنند و در دوران آشوربانیپال، آشوریها شوش را فتح کردند و ویرانی گستردهای به بار آوردند: «من معابد ایلامیان را به هیچ فروکاستم. خدایانشان را به دست باد سپردم. استخوانهای شاهانشان را به آشور بردم، و بر زمینشان نمک پاشیدم.» ضربهٔ آشوریها به قدری کاری بود که ایلام دیگر هیچگاه بهعنوان کشوری مستقل سر بالا نکرد.
این اگرچه پایان حکومت ایلام بود؛ اما پایان تمدن آن نبود. ساکنان جدید علاقهٔ وافری به همسایگان متمدنتر خود داشتند و این علاقه نسبتبه ایلامیها بیشتر بود. شیوههای حکومتی و اداری ایلامی تا حد خوبی در دربار هخامنشی حفظ شد. در واقع بیشتر نوشتههای اداری هخامنشی به خط میخی ایلامی هستند، نه پارسی باستان یا آرامی یا بابلی. بهعبارتی، ایلام بهعنوان جزء مهمی از ایران، در آن حل شد. یعنی ایلام اینجاست؛ در درون خودمان.