یادداشت | نویسنده و طراح: حنانه میرزایی
برخی غروبها اگر گذرتان به همکف ساختمان جنوبی دانشکده بیفتد و از پشت پنجرههای شیشهای به داخل کلاسها نگاهی بیندازید، چند دانشجوی خانهبهدوش اما پرتلاش و دوستداشتنی میبینید که در یکی از کلاسها -احتمالاً کلاس ۱۶- دور هم نشستهاند؛ استادی در کار نیست، همه با هم بحث میکنند و هرکس هرجا که دلش خواسته، نشسته: روی طاقچهٔ پنجره، صندلی استاد یا حتی میز استاد. روی میز هم معمولاً جعبۀ شیرینی یا بستۀ شکلاتی پیدا میشود.
خب، آن گروه دانشجویان خانهبهدوشی که میبینید، ما هستیم: اعضا و همکاران نشریۀ دردانشکده. هر چند وقت یک بار جلساتمان را در کلاسی برگزار میکنیم و برای ساعتی آن کلاس میشود اتاق اسرارآمیز دردانشکده. شما حاصل آن جلسات عصرانه را روی استندی میبینید که هرازگاهی در همکف دانشکده، درست روبهروی در ورودی قرار میگیرد.
افراد این اتاق هم مثل هر گروه دیگری، ساختاربندی و تقسیم وظایف مختص به خود را دارند تا کارهای نشریه درست و حسابشده جلو بروند. هرکس مهارتی را انتخاب میکند و آن را جدیتر از باقی مهارتها میآموزد. ما بهعنوان تحریریه، ویراستار، صفحهآرا، گرافیست یا تسهیلگر آموزش میبینیم، وارد این اتاق اسرارآمیز میشویم، کمکم رشد میکنیم و در چند شماره ردپایی از خود به یادگار میگذاریم.
حال چرا میگویم اتاق اسرارآمیز؟ خب برای اینکه...

گاهی اوقات آدم دلش میخواهد برود بالای کوهی و تمام حرفهای مانده روی دلش را رو به دنیا فریاد بزند؛ از نگرانیها و دغدغههایش بگوید، نقد کند، در جستوجوی آگاهی فرابخواند یا حکایتهای معلق در ذهنش را روایت کند؛ اما نه کوهی مییابد و نه مطمئن است چه کسی شنونده است و چه کسی نیست.
اینطور آدمها معمولاً تسکین خود را در کلمات پیدا میکنند. آن رشتههای ابریشمی اندیشههایشان از میان مغز قلم جاری میشود و روی کاغذ جادو میآفرینند.
نشریه هم همان کوهی است که تحریریه بر فراز آن، از هرآنچه در ذهن دارد، سخنی میگوید. البته که همهٔ ما از همان اول جادوگر نیستیم؛ ذرهذره مینویسیم، تمرین میکنیم، کمک میجوییم و کمکم یاد میگیریم چطور این جادو را روی کاغذ ماندگار کنیم. پس از آن، نوبت ماست تا متنهای بقیه را بخوانیم، راهنمایی کنیم و جادو را به دیگران هم بیاموزیم.

جادوی تحریریه بر روی کاغذ آفریده شد و حالا نیاز به چشمهای تیزبین و صبر بیانتهای ویراستار دارد تا تمیز و مرتب تحویل نفر بعدی داده شود.
همانطور که تحریریه جادوگر بود، ویراستار میتواند یک معجزهگر باشد. چه متنهای نامفهوم و شلختهای که زیر دست ویراستار رفتند و درخشان و صیقلخورده بیرون آمدند!
ویراستار قوانین ساختاربندی جملات را میآموزد. او از معجزهاش برای اصلاح غلطهای املایی، مرتبسازی علائم نگارشی و شکار هر فاصله یا نیمفاصلۀ نادرست استفاده میکند و البته باید گفت که بعضی از این قواعد ریز را -بعد از خدا- تنها سرویراستار میداند.
یادگرفتن این معجزه و به کار بستنش میتواند آرامبخش باشد، گرفتن متنی بههمریخته و مرتبکردن آن یک جلسۀ تراپی رایگان است؛ اما از طرفی پس از یادگیری آن راه برگشتی هم نیست، چشمهایت به نظم و زیبایی عادت میکنند و هر متن بههمریخته و نامرتب، مثل مته، روحت را خراش میدهد و شکنجه میکند.

صفحهآرا همان شعبدهباز زبردستی است که جادوی تحریریه و معجزۀ ویراستار را برای صفحۀ نمایش آماده میکند. روبهروی صفحات خالی مینشیند و تردستیهایش را رو میکند؛ فاصلۀ حرفبهحرف کلمات را تنظیم میکند؛ مرز دقیق کادربندی و تصاویر را میسازد، حتی تفاوت دهمبهدهم در اندازۀ فونتها را زیر ذرهبین میبرد تا نمایشی از سادگی همزمان با زیبایی به صفحه بیاورد. این صفحهآراست که تا آخرین لحظۀ انتشار میان خطوط راهنما و تغییرات ناگهانی و اصلاحات پایانناپذیر درگیر میماند تا نمایشی هرچه بینقصتر به روی صفحه برود.
خوشبختانه آمادهکردن یک صفحهآرای موفق آنقدر هم پیچیده نیست؛ تکهنانی صبر و حوصله، سرسوزن ذوقی، چشمهای خروشان از خلاقیت در ذهن، فضای خالی کافی برای ذخیرۀ «فایل نهایی۱»، «فایل نهایی۲»، و... «فایل نهاییn» و البته، چند حقۀ تردستی برای جادادن ۱۵۰۰ کلمه در صفحهای ۱۲۰۰کلمهای!

تسهیلگر کیست؟ کلیددار دروازههای این دنیا به سمت دنیای کتابها و شعرها. کسی که در عمق معنایی آزاد گشته و حال میخواهد بقیۀ دنیا را هم به رهایی فرابخواند.
او همه را به گفتوگو و تفکر جمعی دربارۀ داستانها و روایتها دعوت میکند و سکان جلسات شعرخوانی یا کتابخوانی را به دست میگیرد. کمک میکند برای ساعتی هم که شده، از این دنیای کنونی فاصله بگیریم، از دروازه بگذریم و در جهان حکایتها آزادانه قدم بزنیم. نفسی تازه کنیم و تجربهای را از سر بگذرانیم بدون آنکه زخمهای آن بر تنمان بنشیند.