شمارۀ ۱۰۰ | خشت سوم | امیررضا حشمتی
اگر نگاهی به اکتشافات بشریت داشته باشیم، مواردی را مشاهده میکنیم که برحسب اتفاقات طبیعی بهوجود آمدهاند؛ مانند آتش که بر اثر برخورد صاعقه به درخت یا برخورد دو سنگ، بهصورت سهوی پدید آمد. بنابراین بعضی از کارهایی که ما انتظاری از آنها نداریم، منجر به پیشرفتهای عظیمی شدهاند. برای شرح بهتر این پدیده بیایید وارد زندگی سنگها شویم و از منظر سنگها بررسی کنیم.
روزگاری سنگ کوچولوی داستان ما تلاشهای فراوانی برای پیداکردن دوست میکرد تا از تنهایی دربیاید؛ اما موفق نشده بود. یکی از واضحترین دلایل موفقنشدنش این بود که سنگها در بیرحمبودن زبانزد بودند و هر سنگی منفعت خود را میدید و هیچوقت حاضر نمیشد با سنگ دیگری دوست شود. سنگ کوچولوی داستان ما که خداوند مانند سنگهای دیگر نیافریده بودش بالأخره به ستوه آمد و شکایتش را نزد خدا برد. چند روزی گذشت؛ اما همچنان موفقیتی در کار نبود. سنگ داستان ما کمکم در حال ناامیدشدن بود؛ در این حین سنگی را مشاهده کرد که بهسمتش میآمد. وقتی سنگ غریبه رسید برای احوالپرسی خود را به سنگ داستان ما زد و ناگاه جرقهای پدیدآمد و برگ خشکی که در نزدیکی آنها بود آتش گرفت؛ سنگهای دیگر با تعجب به همدیگر نگاه میکردند و این پدیده را دستاورد عظیمی برای خود میدانستند؛ زیرا بقیه، آنها را موجوداتی بیفایده میپنداشتند.
حال وقتی همین دیدگاه را به زندگی خود بیاوریم؛ مشاهده خواهیم کرد که ما نیز تجربۀ همچین پدیدههایی را داشتهایم. در طول مسیر زندگانی برحسب تقدیر یا هر اسمی که میتوانیم برایش انتخاب کنیم؛ فرد یا افرادی وارد زندگی ما میشوند و تبدیل به همراه، همسفر و رفیق ما میشوند؛ درحین پیمودن مسیر زندگی از آنها میآموزیم، نقاط ضعفمان را پیدا میکنیم و کمکم پیشرفت میکنیم. پس از مدتی چنان احساس در اوجبودن و رضایت میکنیم که با خودمان میگوییم: «دیگر بهتر از این نمیشود.» و واقعیت نیز همین است؛ دقیقاً در همین لحظات است که آدمی مسحور و شیفتهٔ خویش میشود. همینجاست که تمام کمکهایی که از سمت رفیق خود گرفته است را نادیده میگیرد و شروع به اهمیتندادن و نادیدهگرفتن میکند و بهصورت کلی دچار تغییر رفتار میشود. در این هنگام اگر از طرف مقابل با این سوال که «چرا رفتارت اینگونه شده است؟» مواجه شود، در پاسخ تنها به این جمله اکتفا میکند که «خیر من رفتارم تغییری نکرده؛ تو حساس شدهای» و کمکم پروژهٔ فاصلهگرفتن آغاز میشود؛ ما در این هنگام بدون اینکه بپرسیم دیگر چرا مثل قبل نیستیم، به رفتار خودمان ادامه میدهیم و در نهایت رابطهمان تمام میشود. پس از این متوجه خواهیم شد که چه فردی را از دست دادهایم و شروع به سرزنشکردن و پرسیدن سوالاتی که میبایست قبلاً از خودمان میپرسیدیم میکنیم، ولی نوشدارو بعد از مرگ سهراب فایده ندارد!
به قول یکی از دوستان که میگفت: «جوان هستیم و خام، باید تجربه کنیم و یاد بگیریم.» لازم است یادمان باشد که از یک سوراخ دو بار گزیده نشویم.