شمارۀ 103 | فاطمه خلیفهبهبهانی
داستان این متن ازآنجایی شروع شد که به واسطۀ دو درس، دو بار به ماهشهر رفتم. حرف عمدۀ فعالان صنعتی در هر دو بازدید -بهویژه بازدید دوم- گلایه از عدم ارتباط دانشگاه با صنعت، تئوریبودن مطالب دانشگاه، آموزشندادن کاربرد علم و دوربودن پروژهها از نیازهای واقعی بود. من هم این داستان را برایشان گفتم که در کتاب «شیمی۱» دبیرستان آمده بود ایران با وجود داشتن منابع عظیم گازی، توانایی جداسازی هلیم از گاز (که مهمترین منبع هلیم است) را ندارد و نهتنها منابع خودش به هوا میروند و نمیتواند صادر کند، بلکه مجبور به واردات شده است. من هم جوان بودم و فکر کردم کار نشد ندارد، گشتم دنبال رشتهای که بتواند این مشکل را حل کند. آمدم به مهندسی شیمی و با خودم قرار گذاشتم که روی پروژهای در این زمینه کار کنم. پس تا اینجای داستان نیاز ازجانب صنعت اعلام شده، یک دانشآموز (و بعدتر دانشجو) هم آن را دریافته و دنبالش کرده است.
دادۀ نداده
قسمت بعدی داستان، میرسد به هنگام تعریف پروژۀ کارشناسی. با مشورت استاد محترمم، یک ماه راجعبه فرایندهای جداسازی هلیم از گاز تحقیق کردم؛ ولی سؤالی بزرگ در همۀ پروژهها مطرح است که «آیا این پروژه سودآوری دارد؟»؛ پس باید مقدار هزینههای تولید و قیمت فروش را محاسبه میکردم. چقدر اطلاعات در دسترس بود؟ تقریباً هیچ، بهجز تعدادی اعداد شعارگونه که طبق آن، آقایان وزارت نفت ادعا کرده بودند که ایران حتی به این تکنولوژی دست یافته و در حال گسترش است؛ ولی آیا دادۀ موثقی بود؟ من پیدا نکردم. البته اذعان دارم که آن زمان مهارت پژوهشیام خیلی کمتر بود؛ ولی این واقعیت توی صورتم خورد که دادههای صنعتی به این راحتی به دست کسی نمیرسند. درظاهر خیلی هم غیرمنطقی نیست؛ بههرحال صنعت رموز خودش را دارد. ولی وقتی پروژهای با هدف رفع نیاز صنعت تعریف میشود، لازم است دادههای واقعی بهعنوان مبنای کار موجود باشند یا حداقل راهی برای کسب دادهها وجود داشته باشد. در اینجا نیاز به حضور مشاور صنعتی برای هر گرایش در دانشگاه کاملاً به چشم میآید تا این سد میان دانشگاه و صنعت شکسته شود و دانشجویان بتوانند با مراجعه به آنها، اطلاعات مورد نیاز خود را پیدا یا حتی با کار تحقیقاتی تولید کنند.
مسئله، چقدر مسئله است؟
بحث بعدی این بود که اگر این پروژه به سرانجام برسد، آیا تصمیمگیران بخش انرژی ایران با این وضع ناترازی گاز و کمبود بودجه، روی این موضوع سرمایهگذاری میکنند و عملی میشود؟ در واقع اولویت دارد؟ از دور اینطور به نظر نمیآمد؛ از نزدیک هم راه ارتباطی نداشتم. حتی اگر راهی هم بود، آیا ثباتی در عهد مسئولان هست؟ نمیدانم! شاید بگویید تو کار خودت را میکردی، چه اجرا بشود و چه نه؛ اما دانشش در ایران تاحدی بررسی شده بود و دقیقاً اجراشدنش -نه لزوماً در کوتاهمدت، اما حتی امید به اجراییشدنش- برای من مسئله بود؛ ولی باید اعتراف کنم که تصورم از کل فرایند تبدیل علم به فناوری خیلی آرمانی بود. فکر میکنم حداقل کاری که باید انجام شود، دادن چند ضمانت اجرایی -درصورت موفق انجامشدن پروژه- به محققی که میخواهد تصمیم بگیرد روی کدام موضوع کار کند یا بستن قرارداد با اوست.
من ماندهام تنهای تنها!
راه به نظر منطقیتر این بود که سراغ پروژههایی برویم که از قبل برایشان ازجانب صنعت یک فراخوان داده شده و پروپوزال ارسال شده است. در قسمت بعدی داستان سراغ یک پروژۀ محیطزیستی رفتیم که بازیافت متانول و جذب همزمان کربن بود؛ اتفاقاً برای این پروژه یک پروپوزال هم به یک پتروشیمی بسیار مطرح داده شده و پذیرفته شدهبود و کار هم طبق دادههای جریان ارسالی به مشعل آن پتروشیمی آغاز شد. حتی این حرف مطرح بود که اگر موفق شویم، شاید طرح را از ما بخرند.
ازطرفی پتروشیمی ادعا میکرد حدود پنج سال قبل، طرحی ارائه شده و حالا طرحی بهتر از قبلی میخواهند؛ ولی همان طرح قبلی هم اجرا نشده و جریان در مشعل سوزانده شده بود. سؤال این است که خب اگر از طرح قبلی دفاع میکنید، چرا آن را اجرا نکردید؟ در واقع چه ملاکهایی برای ارزیابی طرح دارید و چه خروجیای انتظار دارید؟ به نظرم یکی از مهمترین چالشهای ارتباط دانشگاه با صنعت، شفافنبودن انتظارات طرفین و حتی سختبودن پذیرش نظرات همدیگر است.
در نهایت وقتی که پروژۀ ما تمام شد، متوجه شدیم بهعلت تأخیرهای طولانی پتروشیمی بهبهانههای مختلف و بهویژه برای تأمین اعتبار طرح، همکاری از سمت دانشگاه قطع شده است؛ این در حالی است که اعتبار انجام این طرح در مقایسه با درآمدی که از محل اجرای آن عاید پتروشیمی میشد، بسیار ناچیز بود. ازسویدیگر ما در حین انجام پروژه، حضور پتروشیمی را حس نکردیم. اگر صنعت از نتیجهمحوربودن فاصله بگیرد و برای روند کارهای تحقیقاتی ارزش قائل باشد، گزارش مرحلهبهمرحله بخواهد، مشورت مداوم دهد، از ابتدای مسیر روند را بررسی و حتی هزینه صرف کند، در انتهای کار نمیتواند به این سادگی از تأمین اعتبار سر باز بزند و در نهایت با پروژهٔ رهاشده مواجه نخواهیمشد. البته که وقتی یک پروژه در قالب پروژهٔ کارشناسی یا تز ارشد و دکترا تعریف میشود، دانشجو و استاد متعهد به انجام آن طبق پروپوزال اولیه هستند و شاید بهتر باشد پروژهها به چند بخش کوچکتر تقسیم شوند و بخشهایی که باید طبق پروپوزال و بدون هیچ تغییری پیش روند، در قالب پروژههای مصوب داده شوند و بقیه بهعنوان پژوهش خارج از موظفی درسی پیگیری شوند.
دست در دست هم دهیم به مهر
داستان من تمام شد. گفتند: «دربارۀ اینکه الان برای جداسازی هلیم از گاز سرمایهگذاری نمیکنند، به شما اشتباه گفتهاند.» گذشته ازاینکه این گزاره چقدر درست باشد، سؤال این است که ما بارها ازجانب صنعت شنیدهایم که دادههای اساتید دانشگاه کم است، اطلاعات کافی ندارند، فقط تئوری خواندهاند و... و دانشجویان نیز جز تئوری چیزی یاد نمیگیرند؛ اما این بدیهی است که یک استاد -مخصوصاً اگر جوان باشد- احتمالاً بخش عمدهای از عمر خود را در محیط آکادمیک صرف کرده (همانطور که فعالین صنعتی، بخش عمدۀ عمر خود را در محیط صنعت بودهاند)، چون اهدافشان با هم فرق میکرده است. این گزاره هم درست است که دروس -مخصوصاً در کارشناسی- بسیار تئوری هستند و کمتر نمود واقعی پیدا میکنند. اما به نظرم بهجای متهمکردنِ هم، این سؤال مطرح است که چرا اهداف صنعت و دانشگاه آنقدر از هم دور افتادهاند و چرا منابع مطالعاتی و تجربی دو طرف با کارهایی مثل بازدیدهای صنعتی بیشتر، گشودن در بهروی کارآموزان، مشارکت در طرح کوآپ، تدریس فعالان صنعتی در قالب کارگاه و... کمی به هم نزدیکتر نمیشوند؟
برای برخی از کارها موانع قانونی در وزارت علوم وجود دارند که خود جای بحث است؛ اما صنعت میتواند درراستای انجام مسئولیت اجتماعیاش، وارد دانشگاه شود و با برگزاری کارگاهها، نشستها و حتی تدریس در دانشگاه بهعنوان استاد مدعو (درصورت داشتن مدرک و دانش کافی)، دانشجویان را با آنچه که واقعاً در صنعت در جریان است، آشنا کند. بهطور مقابل، دانشگاه -بهخصوص دانشکدۀ ما- هم علاوهبر لزوم مشارکت بیشتر در پروژههای صنعتی، گفتوگوی مؤثرتر با فعالین صنعتی، بازنگری محتوای دروس و حتی تعریف پروژۀ انتهای درس برای بهکارگیری محتوای تدریسشده در قالب مثالهای واقعی، میتوانند برای ارائهٔ دروس اختیاری از اساتید صنعتی دعوت کنند تا هم سبد دروس اختیاری پربارتر و متنوعتر باشد و هم شکاف ارتباط با صنعتی کمی باریکتر شود. مانند آنچه که در ترمهای 1402-2 و 1403-1 برای درس «فرایندهای پتروشیمی» انجام شد و تجربۀ بسیار خوبی بود. انگیزۀ اولیۀ این نوشته هم از نشستن سر همان کلاس و شرکت در بازدید همان درس آمده است. این کلاس، نمونۀ موفق تدریس یک فعال صنعتی با دانش کافی بهعنوان استاد مدعو در دانشگاه است که از نوع تدریس گرفته تا نوع ارزشیابی، سعی در نشاندادن کاربردهای مهندسی شیمی در صنعت دارد و بهگمانم در تشویق دانشجویان به انجام کار صنعتی و گسترش دید آنها از محتوای صرفاً تئوری هم تا حد خوبی موفق بوده است. راه دیگر تعریف پروژههای صنعتی با حضور یک مشاور صنعتی است؛ برای مثال، برای کل یک گرایش، یک نفر بهعنوان مشاور صنعتی انتخاب و معرفی شود تا اگر دانشجویان سؤالات تخصصی کاملاً صنعتی داشته یا نیاز به دادهای داشتند، بتوانند از آنها سؤال بپرسند که بعداً گفته نشود اطلاعات استاد شما کم بوده است. علت تأکیدم بر انتخاب و معرفی مشاور توسط دانشگاه این است که هم دانشجو بعداً بتواند در کارها و پروژههایش به حرفهای این مشاور اتکا کند و این مرجع از او پذیرفته شود و هم مطالبی که بهعنوان راهنمایی به او گفته میشوند، ازجانب فردی باشد که حداقلهای محیط آکادمیک را داراست و بدون علم کافی صحبتی نمیکند.
اصلاً چرا؟
هدف از این حرفها بررسی عمیقتر ارتباط دانشگاه و صنعت است. پساز گذر از پاسدادن کمکاریها، نشدنها، نخواستنها و… به همدیگر، به این نقطه میرسیم که حالا تقصیر هرکسی که بوده، ازاینجا به بعد باید بشود کاری کرد. البته به گمانم یکی از دلایلی که موجب این شکاف عمیق دانشگاه با صنعت شده، این است که شاید خیلی هم بههم احساس نیازی نکنند؛ برای مثال، آیا اگر صنعت مشکل انتشار کربنش را حل نکند، مالیات کربن باید بدهد؟ نه! آیا چشمانداز بلندمدتی برای تغییرات عمده در صنعت کشور وجود دارد؟ با توجه به اینکه سندهای بالادستی، شاخص رشد را -مثلاً در صنعت پتروشیمی- میزان تولیدات بهجای ارزش آنها گذاشتهاند، به نظر میرسد که تا وقتی چرخ کارخانه بچرخد یا بتوان محصولات متداولی مثل متانول را تولید کرد، انگیزۀ خاصی برای ایجاد اصلاحات عمده، بهینهسازی یا رفتن بهسمت محصولات جدید و توسعۀ زنجیرۀ ارزش وجود نداشته باشد.
ازطرفی اگر دانشگاهها با صنعت همکاری نکنند، آیا بودجهشان کم میشود؟ البته که مقداری از درآمد بالقوۀ خود را از دست میدهند؛ ولی تا وقتی میشود از کیفیت غذای سلف کم کرد و دانشجویانی را که کلاً پنج ترم از هشت ترم خود را در دانشگاه حضور داشتهاند در ترم نهم سنواتی حساب کرده و همۀ هزینههای رفاهی را دو برابر گرفت، چرا سری که درد نمیکند را دستمال ببندیم؟ فوقش چند نمرۀ شاخص ارتباط با صنعت را از دست میدهیم که این هم مثل رنک نزولکردهمان در دنیا، خیلی مهم نیست.
شاید بگویید آخرش چرا اینقدر غر نامربوط زدی؟ باید بگویم متأسفانه نه غر هستند و نه نامرتبط؛ چون در یک لوپ معیوب هستیم و انگیزۀ خاصی برای شکستن این چرخۀ باطل برای بسیاری از انسانهای دخیل در آن باقی نمانده است و میخواهند یا فقط ادامه دهند یا فقط بروند.