تقویمها گفتند | شماره ۸۶ | پیک شادی | پارسا جلوانی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فوردین
برآسوده از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
مرجع: تصحیح جلال خالقی مطلق، دورۀ هشت جلدی. چاپ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
ابیات بالا که از شاهنامه برآمدهاند، بیانگر پیدایش نوروزاند. جمشید، پادشاه پیشدادی، پس از آن که در زمان پادشاهیاش، آهنگری و خیاطی و پزشکی و معماری و... پدید آمدند، بر تختی زرین نشست و همچون آفتاب درخشید. مردم که او را دیدند، آن روز -روز اورمزد از ماه فروردین (یکم فروردین)- را جشن گرفتند و آن را «روز نو» خواندند. در سراسر دورههای باستانی ایرانیان، نوروز حضور دارد. در زمان ساسانیان، پیروان دیگر ادیان هم در آن شرکت میکردهاند و اینجاست که میتوان گفت نوروز، جشن ملی ما، فارغ از ادیان و باورهاست و همچون شاهنامه «سند ملیت ماست».
ابوریحان بیرونی، روایتی را از یکی از بزرگمردان ساسانی نقل میکند که گویا اهریمن برکت را از آب و گیاه گرفته و جهان را به نابودی نزدیک کرده بودهاست. جمشید برای دیدار او به دوزخ میرود و هنگامی که بازمیگردد، فراوانی و باروری به جهان برمیگردد. اینجا با روایتی اسطورهای از سردی و مردگی زمستان مواجهیم که با بازگشت شخصی از جهان زیرین، بهار و باروری و سرسبزی به زمین بازمیگردد. حال این شخص ممکن است «دوموزید» سومری باشد یا «پرسفون» یونانی. در اساطیر ایرانی، روایتی رایجتر از بازگشت جمشید هم وجود دارد و آن، بازگشت «رپیثوین» (Rapithvin) به سطح زمین است. او در زمستان، برای گرم نگه داشتن آبهای زیرزمینی و ریشههای گیاهان، به زیر زمین میرود و همراه با بهار بازمیگردد. این همان چیزی است که از دیرباز در ناخودآگاه جمعی ما انسانها ثبت شده است و به صورت این اساطیر خود را نمایان ساختهاست؛ اما برای فهم نوروز باید «فروردین» را فهمید. در زبان اوستایی، فرَوَشی (fravashi)، یا در پارسی میانه، فروهر (fravahr)، بخشی از نور اهورایی است که درون هر کس و هر چیز به امانت گذاشته شدهاست.
میتوان گفت فروهر، بیانگر خیر بالقوهای است که در درون هر موجودی وجود دارد و نمود کمال آن است (و از این جهت، با مُثُل افلاطونی قابل مقایسه است). پس از درگذشت انسان، فروهر او به نزد اهورامزدا بازمیگردد. ایرانیان باستان بر این باور بودند که از ده روز پیش از نوروز در جشنی که «هَمَسپَتدَم» به معنای «برابری شب و روز» نام داشت، فروهرهای درگذشتگان به جهان مادی ما میآیند و از خانههای خویشان بازدید میکنند. از همین رو، مردم خانههای خود را مرتب و تمیز میکردند و عود میسوزاندند تا فروهرها به هنگام بازدید، شاد شوند. بهآسانی میتوان دریافت که رسم جانفرسا ولی به هر حال ضروریِ خانهتکانی، از همین برآمده است. همچنین رسم داشتند که بر پشتبام خانهها آتش بیفروزند که به گمان من، «چهارشنبه سوری» بازماندۀ همین رسم است.
اما اعتدالین بهاری نه فقط برای ما، بلکه برای سایر مردمان کشاورز هم مهم بوده است. منجمان مصری و بابلی از آن آگاه بوده و آن را جشن هم میگرفتهاند. احتمالاً ما ایرانیان هم گاهشماری دقیق نوروز را از بابلیها آموخته باشیم. پنج روز نخست فروردین را «نوروز کوچک» مینامیدهاند و زمان جشن و شادمانی همگانی بوده است؛ اما ششم فروردین، که «نوروز بزرگ» نام داشت، مهمترین روز نوروز بوده است؛ چرا که در این روز اتفاقات مهمی برای مردم ایرانی افتاده است؛ زاده شدن سیاوش و ستانده شدن کین او، عروج کیخسرو و رستاخیز پایانی، همگی در ششم فروردین رخ میدهند. اما اتفاق دیگری هم در این روز افتاده است؛ تولد!
بله؛ ششم فروردین زادروز مرد بزرگی است. زادروزِ «نخستین کسی که نیک اندیشید، نخستین کسی که نیک سخن گفت و نخستین کسی که نیک رفتار کرد.» زادروز کسی که «هنگام زادن و بالیدنش، آبها و گیاهان شادمان شدند.» کسی که با خنده پا به جهان گذاشت: «زردشت». این پیامآور خرد، که میگفت از بدیها و رنج و بلا نباید ترسید، بلکه باید بر آنها غلبه کرد و چیره شد. کسی که آرمانش ساختن جهانی آباد و شاد بود؛ چنان که فروهری در فروردینیشت میگوید: «سرزمین ما باید خرم و سرسبز شود و ببالد.» این او که نهال نیکی و خرد در ایرانیان را به درختی تناور تبدیل کرد. فرزانۀ ایران که با پندار نیکش، کردار نیک پدر ایران (کوروش) و گفتار نیک فرزند ایران (فردوسی) را رقم زد. آری، او به هنگام زاده شدن میخندید چون میدانست اندیشهاش چهها خواهد کرد. ششم فروردین، زادروز زردشت است.
گفتیم که نوروز جشن ملی ما است. پس از ورود اسلام، خلفای اموی و عباسی از در مخالفت برآمدند و از ایرانیان به خاطر برگزاری نوروز، مالیات میگرفتند. معتضد عباسی نوروز را ممنوع کرد؛ اما دیری نپایید که امرای آلبویه و سامانی آمدند و بار دیگر جشنها را باشکوه برگزار کردند. بعد از آن، گاهی تنگنظرانی مانند امام محمد غزالی معتقد بودند که نوروز باید فراموش شود؛ اما نوروز ماند. شاهان صفوی در نوروز، به تقلید از شاهنشاهان ساسانی بار عام میدادند و با مردم دیدار میکردند. سفیر عثمانی در ایران متحیر مانده بود که «عید اکبر ایرانیان نوروز است و فطر نیست». در دوران معاصر هم شوروی و طالبان سعی در ممنوعکردن جشن نوروز داشتهاند و دولت ترکیه هم تا سال ۲۰۰۰، آن را برای خواهران و برادران کُرد ما غیرقانونی کرده بود. این نوروز چیست که خونریزانی چون استالین و معتضد عباسی، و خردستیزانی چون امام محمد غزالی و طالبان سعی در نابودی آن داشتهاند؟ این، آتش ایرانیبودن ماست. آتشی که از بیش از ۳۰۰۰ سال پیش، روشنش نگاه داشتهایم و آنکس که در پی تاریکی است، میخواهد این آتش را خاموش کند.
و اما برای سخن پایانی میخواهم از تاریخ دور شوم و اندکی با هم صحبت کنیم؛ دوتایی! در اسطورههای بهار دیدیم که فردی به جهان مردگان میرود و بازمیگردد. فرودآمدن به جهان مردگان، معادل روزهای تلخ زندگی و افسردگیهایمان است. میدانم که بسیاری از ما در این مُردگی سرد گیر افتادهایم. میخواهم زنده شدن جهان را بهانه کنم تا به تو بگویم که به این اسطورهها توجه کن و سعی کن در خود زندگی بدمی. هر موقع از سال میتواند نوروز درونی تو باشد؛ به شرط اینکه در دام اعتیاد غم نیفتی. آری! غم اعتیادآور است. اما اگر بر خلاف پرسفون، فریب این دانههای انار را نخوری، راه بازگشت به زندگی را مییابی. به ناخودآگاه جمعی نیاکانت اعتماد کن.
آری! فصل بازگشت زندگی است. فصل نو شدن و باروری زمین است. باید بار دیگر مشعل نور و زندگی را برافروخت تا چشم تاریکی و مردگی خیره شود. ایرانیان! مگذارید این آتش خاموش شود.