نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۱۱ دقیقه·۹ ماه پیش

بازی آقا امید

شمارهٔ ۹۵ | محمد بابازاده

به بازی آقا امید خوش آمدید. اینجا‌ قصد بر این است که با دریافت کمترین امتیاز منفی، بازی را تمام کنید. هرچه امتیاز منفی شما بیشتر باشد، آقا امید کمتر دوستتان دارد و در بی‌امیدی غرق خواهیدشد. بازی ساده است. زمان می‌گذرد و شما با گذر هر دوره، کارتی جدید برمی‌دارید و اثراتش را بر بازی خود می‌بینید. دقت کنید که این بازی راحت نبوده و باخت که هیچ، تنها شرکت در بازی هم، عواقب مخربی خواهدداشت؛ اما شما چاره‌ای جز شرکت کردن ندارید.

تدارکات

شخصیت: شما هیچ انتخابی در شخصیت خود ندارید. این شخصیت خیلی قبل‌تر از بازی به شما داده شده و تحت ‌عوامل محیطی پرورش یافته و ایجاد گشته‌‌است. شخصیت شما می‌تواند به هر اتفاق، واکنش خاصی نشان دهد. بعضی شخصیت‌ها اتفاقات خیلی برایشان مهم نیست و بعضی دیگر بسیار اهمیت می‌دهند. شخصیت‌ها از طبقات مختلف جامعه می‌آیند، بعضی‌هایشان زن هستند و بعضی دیگر مرد؛ اما نترسید، زیرا بازی به‌طور کلی عادلانه است و آقا امید به کسی ظلم نمی‌کند. این را هم فراموش نکنید که شما می‌توانید سعی کنید شخصیت خود را بهبود دهید؛ اما آن‌قدر شرایط بازی وخیم خواهدشد که این کار بسیاربسیار سخت می‌شود.

زمین: زمین نیز کاملاً به‌تصادف به شما واگذار می‌شود. زمین مهم‌ترین عامل بازی است و بسیار در سرنوشت شما تأثیرگذار است. مهم‌ترین عامل زمین نیز اجتماع است. اجتماع امتیاز اولیۀ شما را تعیین می‌کند.

ازقضا این بار زمین دارای اجتماعی نه‌چندان غنی و دچار رکود شدید اقتصادی است. یک جامعه با رکود بالا، یک جامعۀ بیکار است. حال شخصیت جوان شما باید استرس کار را بکشد و این شرایط را بدتر می‌کند که شخصیت‌های نزدیک به شما بیکار هستند و برای لقمه‌ای نان، چندین سال است که بدون هیچ‌ پیشرفتی دست‌و‌پا می‌زنند. دیدن این‌گونه آدم‌ها امیدی برای شما باقی نمی‌گذارد.

باز هم هست. با وجود تاریخی غنی و فرهنگی شکوفا، زمین شما فقر شدید فرهنگی دارد. آدم‌ها خلقشان از وضعیت تنگ است و از‌این‌رو عصبانی هستند، درک خوبی از سواد رسانه‌ای ندارند و نابه‌سامانی زندگی‌هایشان نمی‌گذارد به تحلیل بنشینند. فقط لازم است یک سر وارد اجتماع شوید و حرف کاسب‌ها را بشنوید. همه‌شان ناامید و عصبی هستند. فضا به‌‌خودی‌خود ناامیدی دارد و نمی‌توان درگیر این فضا نشد. از نسل‌های قبلتان هم بپرسید، زیر وضعیت کنونی به جان‌دادن مشغول هستند؛ آقا امید دیگر هیچ لطفی به آن‌ها ندارد، تعدادشان هم زیاد است. همین زمین که نصف بدبختی‌هایش را برایتان نگفتم، برای شخص خاص شما منفی سی نمرۀ اولیه دارد. وضعیتتان خوب نیست.


ابتدای بازی

بازی راحت است؛ کارشناسی را تمام کنید! همین و بس. ورودتان به دانشگاه باید شیرین باشد. اینجا، آنجایی بود که در بازی قبلی می‌گفتند: «آرزوها شکل می‌گیرند». می‌گفتند: «دیگر سختی نیست». اینجا شالودۀ تمام امیدها و آرزوهایی است که در طول سه سال گذشته در سر می‌پروراندید؛ اما اینجاست که سیر ناامیدی‌ها شروع می‌شود.

1. سرمای آموزشی: این جا، آن جا نیست! با توجه‌ به قول‌های توخالی نظام سنجشی شما و باورهای جامعۀ فقیرتان، باور غلطی نیز در سرِ شما انداخته‌اند. فکر می‌کردید دیگر آن وضعیت نابه‌سامان تمام می‌شود، اینجا دیگر لازم نیست استرس بی‌پایان آن دوران را بکشید و راه‌حل هر چیزی و هر دردی دانشگاه است. بنشینید! اول کار است. این نظام مخروب و مخرب آموزشی صدها سال است که برجاست و کسی هم آن را عوض نمی‌کند. نظام آموزشی سرد است و بی‌رحم. برای شخصیت شما احترامی قائل نیست و معیار درستی هم برای سنجش شما ندارد. فهمی از قالب آدم‌ها و وضعیتشان ندارد. همه را یکسان می‌کند و با نهایت بی‌عدالتی به قضاوت می‌نشیند. اگر در چارچوبش نباشید، برایتان ارزش قائل نیست. اگر نظر مخالف داشته باشید، رهایتان می‌کند. سیستم سرد آموزشی، انسانیت نمی‌فهمد. شما را هم به ماشین تبدیل می‌کند. حداقل باور شما بعد از فعال‌شدن این کارت همین است و درک بهتری هم پیدا نمی‌کنید؛ زیرا زمین بازی به شما زمان اندیشه نمی‌دهد. کارت «سرمای آموزشی» برطبق شخصیت شما فعال شده و شما از نظام آموزشی متنفرید. منفی ده نمره را نوش جان کنید.


2. قندشکن: بعد از دیدن نظام آموزشی دیگر دل کوچکتان توان سرما را ندارد؛ اینجاست که می‌خواهید به کنج گرم علایقتان برگردید؛ اما کارت «قندشکن» آرزوها را می‌شکند و شیرینی زندگی را روزبه‌روز تلخ‌تر می‌کند و حال، این کارت فعال است. آخر اقتصاد که علاقه نمی‌شناسد. می‌خواهید هم شاد باشید، هم پولدار؟ جامعه‌تان این را باور ندارد. نمی‌توان از علایق پول درآورد. مجبورید همین راه سرد را پیش بروید و کنارش آنچه را دوست دارید هر صدسال یک بار نگاه کنید؛ البته با فاصلۀ بسیار. مبادا نزدیکش شوید. آنجا، آن گوشۀ گرم علایق شما، آخر بدبختتان می‌کند. مثال بارزی برای انگل جامعه می‌شوید.

همین دوری از آن چیزی که شوقش را می‌کشید، وجودتان را سردتر می‌کند. آخر زندگی کوتاه‌تر از آن است که بخواهید تمامش را در این سرمای بی‌رحم سیر کنید و آن کنج گرم را بنگرید؛ اما دریغ! ذهن شخصیت‌ها به هر چیزی عادت می‌کند. آخرش به نام پیشرفت، آن شیرینی تمامش تلخ می‌شود و شما بی‌امید از لحظه‌ای گرم در آغوش شوق، صرفاً زندگی می‌کنید. شاد باشید. تمامش سی نمرۀ منفی بود.


3. بلیط یک‌طرفه: یادتان می‌آید به شما گفتم زمینی که این بار نصیبتان شده، رکود و فقر شدید فرهنگی دارد؟ «بلیط یک‌طرفه» کارتی است که در طول بازی همواره فعال است. همه‌چیز و همه‌‌کس برای بخش عمده‌ای از شخصیت‌ها به مهاجرت ختم می‌شود. آخر بدون شیرینی شوق و در چنین سرمایی چه کسی در این زمین می‌ماند؟ فرقی هم ندارد بخواهید بروید یا نه، شرش پای همه را می‌گیرد. برای آنان که می‌روند تمام فکر و ذکرشان همین می‌شود. تنها راه نجات این امید واهی است که شاید زمینی دیگر پیدا شود و جای بهتری برای ماندن باشد. تلاش‌هایی که شاید ثمر ندهند؛ اما محکوم به انجام‌شدن هستند. کل شخصیت‌ها هم این را می‌دانند که هیچ تضمینی برای بهترشدن وضعیت نیست؛ اما چه می‌شود کرد؟ دستور زمین است. برای آن‌ها هم که می‌مانند، گم‌شدن آدم‌های نزدیک در بین خیالات و تنهایی عذابشان می‌دهد. عجب درد غریبی است! ده نمرۀ منفی برای تمام شما جوانان.


میانۀ بازی

اینجا میانۀ باز‌‌ی است. با وضعیت آشنا شدید و چند دور از بازی گذشته‌است. اولش راحت نبود؛ اما کنار آن‌ها که عزیز می‌داشتید، گذشت. بعضی‌هایشان به سمت علایق خود رفتند. بعضی به‌زور خود را در سِیر بازی می‌کِشند. چند نفر را هم دیگر نمی‌شود تشخیص داد. آدم‌های سابق نیستند. اگر آن‌قدر فلاکت به بختتان نشسته باشد، شاید حتی عزیزی را هم به بازی باخته باشید. اگر این‌گونه است عذرخواهم؛ ولی بازی همچنان ادامه دارد.

1. سیم رابط کو؟ ارتباط‌گیری با آدم‌ها سخت است؛ با آدم‌هایی که از نسل‌های دیگر هستند، سخت‌تر است. فضای بازی هم انبوهی از شخصیت‌ها است. برای شخصیتتان دشوار است که آدم‌های نسل‌های قبل را درک کند؛ چون با این آشفتگی نمی‌توان درست فکر کرد و درک تفاوت‌ها برای همه سخت می‌شود. از این جمله آدم‌ها، استاد‌ها هستند. شاید فکر کنید آمده‌اند درس بدهند و بروند؛ خیر، این‌گونه نیست. بر وضعیت امیدتان خیلی تأثیر می‌گذارند. آن‌ها هم زمانی این بازی را تمام کرده‌اند و الان هم در حال بازی هستند، پس باید یکدیگر را راحت‌تر درک کنید؛ اما برزخ بین شما و آن‌ها، جفتتان را به‌مانند دو آدم که با دو زبان بیگانه صحبت می‌کنند، قرار‌ داده. فکر می‌کنند می‌خواهید از زیر کار دربروید که این خستگی و آشفتگی‌تان راه‌حلی دارد و باید سریعاً آن را دنبال کنید. شما فکر می‌کنید که آدم‌های بدی هستند که می‌خواهند شما را برای دوران سختی که خودشان گذرانده‌اند عذاب دهند. آن‌ها فکر می‌کنند نسل‌به‌نسل دارید خنگ‌تر می‌شوید و نسل جوان دل به کار نمی‌دهند. شما فکر می‌کنید فقط به فکر خود هستند و ذره‌ای شما را در نظر ندارند. آن‌ها حرص می‌خورند که زمین دست شما خواهدآمد. شما دلیل همۀ بدبختی‌هایتان را مدیریت نسل آن‎‌ها می‌دانید. هیچ‌کس هم گام اول را برنمی‌دارد که دیگری را بهتر درک کند که شاید پیر مغان جوانان را جان جدید دهد و یا جوان نظر پیر را عوض کند. شما طی این چند دور صرفاً آن‌ها را مانعی برای ردشدن دیده‌اید و همین دید، هر دو نسل را نا‌امید می‌کند. کارت «سیم رابط کو؟» فعال است. منفی پنج امتیاز برای شما و منفی ده برای آن‌ها.


2. گاه‌گاهی نمی‌شود: دیگر ترم چهار یا پنچ هستید و حتماً این را به‌خوبی درک کرده‌اید؛ همواره مزد تلاشتان را نمی‌گیرید. گاهی پشت در‌هایی بسته می‌مانید که خدا می‌داند کِی باز می‌شوند. یک یا دوبار هم نیست. زیاد اتفاق می‌افتد. نتیجه‌ای است از همین نظام سرد آموزشی و زمینی که شایسته‌سالاری نمی‌کند. صرفاً بهتر است دست‌هایتان را به چیزهایی آلوده کنید که شاید از تلاش خالص بهتر جواب دهند. شاید اصلاً تلاش‌کردن راهکار نیست. شاید اصلاً شما برای تلاش آفریده نشده‌اید. کسی هم نیست که به شما بگوید: خواستن، توانستن نیست؛ که هر تلاشی نتیجه نمی‌دهد. فکر می‌کنید هر آن چیزی که می‌خواهید باید بشود؛ اما آخر چه کسی در این فقر فرهنگی می‌آید به جوانی چون شما این را یاد دهد؟ خودتان مجبورید از راه سخت یاد بگیرید. آخرش هم ناعدالتی ذاتی دنیا را تقصیر عوامل دیگر بدانید و هر بار از کنارش با همان نفرت همیشگی رد شوید. این نتیجۀ کارت «گاه‌گاهی نمی‌شود» است. پنج امتیاز منفی به شمایی که دیگر اهمیت نمی‌دهید.


3. بمب ساعتی: این روز‌ها ساعت روی دور تند است. حس می‌کنید هر لحظه ممکن است چشم‌ها را ببندید و باز کنید و جز تکه گوشتی آویزان بر استخوان نباشید. فکر می‌کنید که این‌ها، روزهای جوانی است که این‌گونه به باد می‌دهید؛ ولی دیگر برای برگشت دیر است. می‌ترسید کارتان از کار بگذرد؛ اما هم‌زمان باور دارید که دیگر دیر شده. سیر زمان شما را دیوانه کرده. نمی‌دانید به جلو بروید یا به عقب برگردید. نه راه پیش دارید و نه پس. این «بمب ساعتی» است. ده امتیاز منفی برای شمایی که از زمان می‌ترسید و هیچ کاری در قبالش نمی‌کنید.


آخر بازی

بازی دیگر رو‌به‌اتمام است. آن‌قدر بازی کرده‌اید که توضیحی لازم نباشد. گرچه با باری از احساسات بی‌تفاوت شده‌اید؛ اما کمی دیگر دوام بیاورید.

1. خب که چه؟ خودتان را در آینه نگاه کنید. این چهار سال را برای این برخلاف میلتان گذراندید که آخرش به نتیجه‌ای برسید؛ اما خبری نیست. باید یاد می‌گرفتید که وعده‌ها تمامشان پوچ است؛ البته یاد هم گرفتید. الان دیگر آن‌قدر بی‌تفاوتید که فرقی ندارد. می‌توانید بپرسید چرا خودم را تا اینجا کشاندم؟ اما جوابش چه کمکی می‌کند؟ شما که حاضر نیستید این راه را برگردید. جوابی نیست. نمی‌توان هم صورت‌مسئله را پاک کرد؛ فقط طرح سؤال شما را عذاب می‌دهد. «خب که چه؟» کارتی با یک امتیاز منفی و مقدار قابلِ‌توجهی از بی‌تفاوتی. این ماشینی است که سیستم سرد آموزشی از شما ساخت.


2. سِیر معیوب شانس: از او بدتان می‌آید. شانس در این چهار سال خیلی پشتتان را خالی کرده. اصلاً اگر به آن کودک روزهای آغازین می‌گفتید روزی آن‌قدر دست‌هایت را به شانس می‌دهی، باورش نمی‌شد. زمینش و شخصیتش را شانس آورده‌بود؛ اما فکر می‌کرد می‌توان هر کاری کرد و هر چیزی را مهیا ساخت. این‌گونه نبود؛ شانس هم دخیل بود. خیلی چیزها دست او نبود. قیمت دلار خارج از دستش بالاوپایین می‌شد. فلان زمین خارج از دست او، زمینش را تحریم می‌کرد. این بود شانسی که حتی فکرکردن به بودنش او را ناامید می‌کرد. شاید همۀ ناامیدی‌ها هم تقصیر همین شانس بود. بدبختی جوانان این زمین این است که کسی به آن‌ها یاد نداده‌است با شانس چگونه رفتار کنند. «سیر معیوب شانس» برای شما یک آه غلیظ و دردناک دارد. نمر‌ۀ منفی در کار نیست.


3. سرمای کاری: دقیقاً همان وضعیت اولیه است؛ صرفاً از یک بازی به بازی دیگر می‌روید. سیستم کاری این زمین پر از مانع است. رکود اقتصادی و فقر شدید فرهنگی نه‌تنها محیط کاری را متشنج می‌کند؛ بلکه راه پیشرفت را برای صنایع این زمین می‌بندد؛ البته فرقی ندارد. اگر هم توانستید بروید، همچنان همان آش است و همان کاسه. حتی در زمینی دیگر هم هیچ تضمینی برای درمان دردهایتان نیست. دیگر نمرۀ منفی بس است. خیلی وقت است که بازی را باخته‌اید.


حسن ختام

امیدوارم از این بازی بیگانۀ ما با کلمات، در آغوش طنز تلخ زندگی‌هایمان لذت برده‌ باشید. راستش را برایتان بگویم این را ننوشتیم که به تمسخر وضعیتمان بنشینیم و بی‌وقفه بر تئاتر تاریک نسلمان بخندیم، نه. این را نوشتیم تا خودمان را معرفی کنیم و وضعیتمان را به‌عنوان آدم‌های جوان به‌شرح دفتر بیاوریم. ناامیدی انتخاب ما نیست. کارتی است که توسط وضعیت اجتماعمان به ما اجبار می‌شود. به‌قطع می‌شود دورش زد، می‌توان بعضی چیزها را ندید گرفت و بی‌تفاوت سیر کرد، می‌توان حتی دست‌به‌کار شد و تغییر را به میدان آورد؛ اما خب از جوانی که روز‌به‌روز بازی جامعه را می‌بیند، چگونه می‌توان انتظار این را داشت؟ چگونه می‌توان از جوانی که عاقبت ماندن را دیده، بی‌تفاوتی برایش ناممکن است و سِیر بی‌پایان رسانه‌ها و سرعت زندگی، آمیخته بر فقر جامعه‌اش، نمی‌گذارد لحظه‌ای محیطش را تحلیل کند، این انتظار را داشت؟

بیشتر نگویم. حرف آخرم این است؛ ما بی‌توجه به میل باطنی این بازی را به پیش می‌بریم. ما مجبور هستیم به ساز محیط خود برقصیم و این محیط اطراف ما است که جوانی ما را دم‌به‌دم و ثانیه‌به‌ثانیه رقم میزند. لطفاً ما را مجرمان نا‌امیدی ندانید. ما خودمان مظلومان بازی سخت یک اجتماع از خود بی‌خبر و یار او، خانم «سرنوشت»، هستیم. لطفاً اگر می‌شود دست‌های هم را بگیریم، آخر برای شکست این بازی، یاری یکدیگر را لازم داریم. یکدیگر را درک کنیم.

فقر فرهنگینظام آموزشیرکود اقتصادیمشکلات جواناندانشگاه شریف
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید