فیالبداهه، تقویمها گفتند | همایون فلاحی
«بانو! زمانی که با زمانۀ خویش نساختی و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان میگویند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعید ابدی گرفتار خواهیشد؛ حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی. اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آوارهات خواهندکرد یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید.»
مردی در تبعید ابدی – نادر ابراهیمی
بانو! زمانۀ بس غریبی است. عوام سوگ را به خشم و نفرت، و خشم و نفرت را به مقاومت بدل کردهاند. آنها کنار یکدیگر ایستادهاند برای زن، زندگی، آزادی؛ این واژگان گمشده و رخت بربسته از این خاک، تا صدای خویش را به دیگر مردمان ایران و جهان برسانند. در سمت بر حق تاریخ ایستادن و عزت را بر ذلت ترجیح دادن همیشه فعلی بوده که برای مردمان آزاده به بهایی بس گران تمام شده؛ اما فارغ از هراس، آزادگان هیچگاه صحنه را ترک نمیگویند.
بانو! زمانۀ بسیار متناقضی است. ارزشها به ضد ارزش بدل گشتهاند، اراذل در مسند افاضل جای خوش کردهاند، اقلیتها در عذاب، اکثریت در فقر و نابخردان اکراهکنندۀ افکار در رأس.
به کوی و برزن که پا بگذاری، اندک مردم نمایانی را خواهیدید تا دندان مسلح؛ اما این امت از جان مردم چه میخواهند، نمیدانم.
قوم حیرتانگیزی هستند؛ فوج فوج بر وقایع گذشته و بر قدیسان خویش ناله و شیون سر میدهند و هرآینه در حال، فجایعی بدتر بر سر مردم خویش میآورند. در عرصههای سرکوبشدۀ مجازی حضور به عمل میآورند تا از آزادی بیان و اندیشه و عدالت، که صد البته با رفتارشان فقط بوی غربت میدهد، سخن به میان آورند. از مظلومیت حرف میزنند، حال آنکه به وقت تضاد افکار با (شاید) همنوعان خویش گونهای رفتار میکنند که کوفیان در مانند.
بانو! روانی مملو از هراس و امید و تنی پر از رنج و تألم دارم. نوشتههایم مشوشاند؛ اما همین قلم و سکوت را درهمشکستن، مرهم است در این روزگار سوهان روح. اما چه باید کرد در زمانهای که قلم نویسنده و سر معترض را میشکنند؟ چه باید کرد در زمانهای که ددمنشانه به مصادرۀ اموال هنرمندان، صنعتگران، روزنامهنگاران و ورزشکاران میپردازند تا بتوانند صدای آنان را خاموش گردانند؟ آیا این افراد بر این خیال محالاند که میتوان با مصادرۀ اموال، افکار را نیز مصادره کرد؟ دیری نمیپاید تا بر اینها آشکار گردد که رفاه یک ملت را شاید بتوان گرو گرفت؛ اما امیدش را هرگز.
بانو! آحاد مردم را که به نظاره مینشینم، به ستوه آمدهاند. انتظار کاوه را میکشند؛ غافل از اینکه هر یک از حاضران در صحنه، خود یک کاوه است. دیگر نمیدانم چه باید رخ دهد تا رجال سیاسی نه برای مردم (که سالهاست رهایشان کردهاند)، حداقل برای تضمین آیندۀ خود و نوادگان خویش هم که شده، دست از تحجر و تکبر برداشته و به خواست و ارادۀ عموم گوش سپارند.
بانو! ای کاش در قید حیات بودی و میدیدی که چگونه نامت رمز گشته. اکنون فقط میتوان این دلنوشته را بر مزارت خواند و اندوه فقدانت را با نوید آیندهای روشن تسکین داد؛ اما خبر خوش این است که قطعبهیقین، این برهه از تاریخ و رشادتهای مردم مایۀ مباهات آیندگان خواهد بود. آنها به مردم خود خواهند گفت که باید به خود آییم تا به خدایی رسیم، همچون پیشینیان. روز جهانی زن، گرامی باد.