شمارهٔ ۹۱ | رویکرد رفتاری درست باتوجهبه شرایط کنونی آموزش دانشکده چیست؟ | محمد خلیلی
هر نظام فردی یا اجتماعی برای خود استانداردهایی در هر سه حیطۀ ورودی، فرآیند و محصول قائل است. فکر میکنم کمی متن را دشوار آغاز کردم؛ پس بگذارید از نو بگویم. هر فرد، نهاد، ارگان، ساختار، ایدئولوژی و خلاصه هر پدیدهای برای خود استانداردهایی را تعریف میکند. این استانداردها براساس ذات آن پدیده تعریف میشوند؛ لذا عموماً ارزش خاصی برای آن استانداردها قائل هستند. چهبسا موضوعی برای یک فرد، استانداردی حیاتی و ارزش باشد؛ ولی همان موضوع برای دیگری یک امر مضحک و بیاهمیت قلمداد شود. این تفاوت نگرشها تا زمانی که هر فرد یا ساختار منفرد از محیط پیرامون درحالزیست است، مشکل خاصی ایجاد نمیکند؛ اما داستان ما از زمانی آغاز میشود که در جامعهای پیچیده قرار است افراد و ساختارهای متنوع با ارزشهای گوناگون در سیستمی درهمتنیده، درکنار هم زیست کنند. هر فرد یا ساختاری از دیگران انتظاراتی دارد و ازطرفی خودش هم باید انتظارات دیگران را برآورده کند. برای این منظور باید فرآیندی را طی کند که هر سه موضوع انتظارات از دیگران، فرآیندهای طیشده و رفع انتظارات دیگران که خود مستلزم تعریف استاندارد و هنجارهاست، در آن گنجانده شود. داستانمان همچنان میتواند آرام پیش برود؛ اما تضاد استانداردها، ارزشها، منافع و... درمیان پدیدهها، قصه را دچار چالش میکند. بیایید نوشته را با یک مثال ملموس پیش ببریم؛ یک استاد، استانداردهای آموزشی درسش را براساس معیارهای خود و مؤسسۀ آموزشی تعریف میکند؛ منابع درسی را با توجه به سرفصلهای درس مشخص میکند؛ نحوۀ فرآیند تحصیل و درنهایت نقشۀ ارزیابی از دانشجویان را نیز طراحی میکند. در نوشتهای پیشتر بیان نمودم که با توجه به عملگرابودن سیستم آموزش در نظام آموزش عالی جهان و کمبودن اهمیت بررسیهای تئوریک در این حیطه، الگوی متقنی برای تعریف برنامۀ درسی وجود ندارد و باکی نیست که استاد برنامۀ درسی ازپیشطراحیشده و یا برنامهای نو را بهدلخواه خود، تهیه و تنظیم نماید. استاد احتمالاً در هنگام طراحی برنامه درسی خود به الزامات قانونی، توانایی خود و مؤسسه، نیازهای دانشجویان و یا خواستههای اجتماع توجه میکند. به هر صورت برنامۀ درسی را طراحی کرده و در اولین ترم تدریس خود درکلاس پیادهسازی مینماید. بیایید در حالت ایدهآل تصور کنیم که برنامۀ درسی به دل دانشجویان مینشیند و همهچیز خوب پیش میرود، دانشجویان از حضور در کلاس لذت میبرند، به دانش خود میافزایند و درنهایت دانستههایشان بهصورت عادلانه سنجیده میشود. در این حالت نمرات توزیع نرمالی دارند؛ یعنی تعداد کمی از دانشجویان تلاشگر نمرات بسیار بالایی اخذ کرده، اکثر دانشجویان نمرات قابلقبولی میگیرند و حتی ممکن است تعداد کمی از دانشجویان که باارزشها و استانداردهای کلاس همسو نبودند، در درس مردود شوند. میانگین هم خوب است و دانشجویان از گذراندن درس راضی هستند. ازسویی استاد هم راضی خواهدبود. تلاش دانشجویان درطول ترم به او انگیزه دادهاست، مطالب را بهخوبی به دانشجویان منتقل کرده و خلاصه زحماتش به بار نشستهاست. مؤسسه هم بهتبع از استاد و دانشجو رضایت دارد. همهچیز در ترمهای اول تدریس خوب پیش میرود؛ اما شاید تنها حکم بدونتغییر دنیا، تغییرکردن دنیا باشد. نسل میچرخد و نیازهای دانشجویان اعماز فکر، ارزشها، آرمانها و اهدافشان دچار تغییر میشود. حتی ممکن است دلایلی منجربه افت محبوبیت و سطح رشتهای شود یا حتی خود رشتۀ تحصیلی دچار تغییر شود و نیازهای جدید آموزشی بهوجود آید؛ ممکن است جامعه دچار تحول شده و انتظاراتش از نظام آموزشی تغییر کند و بسیاری از شایدهایی که وقوعشان محتمل است، اتفاق بیفتند تا کلاس مطلوبمان را از شرایط آرمانی دور کنند. شرایط کاری کردهاست که استاد با کلاس درسی روبهرو است که دانشجویان را بیمیل به یادگیری و تلاشهایش را بیثمر میبیند. دانشجویان نمیتوانند الزامات استانداردهای آموزشی استاد را درک و اجرا نمایند. همین موضوع منجربه ایجاد فاصله بین وضعیت موجود با شرایط مطلوب میشود. دانشجویان مفاهیم درسی را بیثمر میبینند، دشواریهای ارائۀ درس را بیشازحد دانسته و حتی ممکن است دچار این ادراک شوند که استانداردهای ارائه بهحدی غیرمنطقی است که حتی باوجود تلاش زیاد، باز هم نمیتوانند نتیجۀ مطلوبی کسب کنند. یادگیری را منحصربه دریافت نمرۀ مطلوب کرده و از انواع روشهای مرسوم و غیرمرسوم برای اخذ نمرۀ بیشتر استفاده میکنند. درس ماهیت خود را از دست میدهد و آنچه میماند، صرفاً نمرۀ اخذشده است. شرایط فرضی ما بحرانی است؛ استاد و مؤسسه باید کاری انجام دهند.
استاد با خود میگوید همین مباحث با همین روش تدریس درترمهای گذشته سودمند بود؛ لذا مشکل از روش تدریس نیست و دانشجویان دچار ضعف هستند. دانشجویان را میبیند که به استانداردها و ارزشهای او بیاعتنا هستند و اعتبار آکادمیک را لکهدار میکنند؛ لذا باید با اعمال فشار بیشتر این دانشجویان سرکش را سربهراه کرد. مؤسسه هم اعتبار خود را در گرو حفظ استانداردهای سختگیرانۀ آموزشی میبیند و با جملاتی مانند: «این دانشگاه جای دانشجویان کاهل نیست و اگر نمیتوانید از دانشگاه بروید.» تکلیف را روشن میکند. دانشجو میماند با کوهی از دشواریهای آکادمیک که همراه با دشواریهای زندگی، راه مطلوب زیستن را در سن جوانی برایش ناممکن میکند؛ دلسرد، ناامید و روزمره میشود؛ خلاصه در جوانی پیر میشود. ازسویی استاد میماند با احساس خستگی از عدم فهم مطالب توسط دانشجویان. روزبهروز دیدگاهش به دانشجویان بدتر میشود و آنها را غیرقابلدرک و حتی نادان تصور میکند. اوست که باید همواره با دانشجویان کلنجار رفته تا مطالب را به آنها تلقین کند و حتی سوءرفتار آنها را تحمل نماید. درنهایت از اعتبار موسسۀ فرضی ما بهجز یک نام و لوگو چیزی باقی نمیماند.
این شرایط را میتوان در تمام سیستمهای مدیریتی خرد تا کلان تصور نمود؛ از خانوادههای شکستخورده و شرکتهای مالی زیانده تا کشورهایی نابهسامان. مثالهای بسیاری یافت میشوند که در هزارتوی حل مشکلات، خود دچار چرخۀ باطل شدهاند. راهکار بهطورقطع آسان نیست و اگر حتی راهکار قطعی و مشخصی نیز داشته باشد، اعمال بسیاری از راهکارها عملاً نیاز به تصمیماتی دردناک دارد که امکان اعمال آنها دشوار خواهدبود. بهطورکلی وقتی یک سیستم از حالت طبیعی خارج میشود و استانداردهایش بهخطر میافتد، دو راهکار اصلی برایش باقی میماند. اولین و کلاسیکترین راه، کنترل است. کنترل میگوید اگر چیزی شرایط مطلوب مرا برهم زد، باید دفع شود. پدر، فرزند خود را باشدت بیشتری کتک میزند، استاد تعداد بیشتری از دانشجویان را مردود میکند، مؤسسه کارمندانش را توبیخ و اخراج میکند، کشور شهروندانش را سرکوب میکند و بسیار راهکارهای اینچنینی همهوهمه ایدههایی برای کنترل شرایط نامطلوب هستند. حتی جالب است که تطمیع و پاداش هم میتواند رویکردی درجهت کنترل شرایط باشد. کنترل، روش آسانی است که فرد یا نهاد قدرتمند از توان خود برای بهدستگرفتن شرایط نامطلوب استفاده میکند که سودمندی تاریخی آن در بسیاری از مواقع ثابت شدهاست. کنترل، ساده و برای نهاد قدرتمند، کمهزینه است. استاندارد و ارزشهایش حفظ میشود و شرایطش بهسمت پایداری پیش میرود؛ اما اعمال سودمند کنترل دو شرط اصلی دارد. اول اینکه تعداد نابهجاییها کوچک باشد. برای مثال در کشوری با ۲۰ استان، یک استان اعلام استقلال میکند یا از یک کلاس ۱۰۰ نفره، پنج دانشجو به استانداردهای آموزشی احترام نمیگذارند. در این صورت شرایط و استانداردها مطلوب اکثریت است و کنترل اقلیت، امری سودمند بهنظر میرسد؛ لذا میتوان پنج دانشجو را با تنبیه آموزشی روبهرو کرد و آنها را در درس مردود کرد تا همگان به اهمیت استانداردهای آموزشی پی ببرند. اما یک معیار بسیار مهم دیگر درخصوص کنترل وجود دارد و آن ارزیابی سودمندی کنترل اعمالی است. این ارزیابی نشان میدهد که آیا کنترل اعمالشده به بهبود شرایط منتهی شدهاست یا خیر؟ مثلاً استادی در یکترم، پنج دانشجو را مردود میکند و اکثر دانشجویان از نمرات نرمال و با میانگین مطلوب و آموختههایشان از درس راضی هستند. درترم بعد تعداد مردودی به ۱۰ میرسد و چولگی نمرۀ دانشجویان بهسمت کمینه میل پیدا میکند یا میانگین درس بهطورکلی پایین میرود. دانشجویان از آموختههای خود از درس و نمرات ناراضی هستند و مردودیها هم افزایش یافته است. تغییر چولگی نمرات و افزایش موارد نامطلوب در هر پدیده نشاندهندۀ عدم کارایی موثر کنترل است. دراین شرایط اگر قرار باشد رویۀ کنترل بهشیوۀ گذشته ادامه یابد، ممکن است استاد بهسمت سختگیری بیشتر حرکت کرده تا بتواند شرایط را کنترل کند؛ حتی اگر این کنترل به خردشدن دانشجویان بیَنجامد.
رویکرد دیگر اقدامی بسیار دشوار بهنام تغییر است. خصوصاً وقتی فرد یا نهاد و ساختار دارای قدرت باشند، تغییر تبدیلبه امری عذابآور میشود. تغییر یعنی رصد هموارۀ محیط پیرامون و تغییر استانداردها، اهداف، رویهها و حتی ارزشهای خود برای رسیدن به تعادلی جدید. کنترل، تلاشی برای تغییر دیگران است و تغییر، تلاشی برای تغییر خود است. تغییر در مثال آکادمیک ما یعنی وقتی استاد میبیند دانشجویان نمیتوانند مبحثی را بفهمند، آن را با رویکرد دیگری بیان کند یا حتی آن را کنار بگذارد. اگر آزمون نهایی برای دانشجویان بسیار دشوار است، نحوۀ آزمون یا بارم نمرات را تغییر دهد. اگر دانشجویان از طرز برخوردش ناراضی هستند، خودش را تغییر دهد. تغییر موضوع چالشبرانگیزی است؛ زیرا نیازمند زیرپانهادن استانداردهای فردی و ساختاری است که این موضوع ممکن است به مرور زمان منجربه تهیشدن یک فرد یا ساختار از ارزشهای بنیادی و استانداردهای مهم و اصولی اولیه شود. از سویی اعمال تغییر نیازمند سنجیدن بسیار دقیق بازخوردهایی است که فرد یا ساختار دارای قدرت درمقایسۀ شرایط موجود با شرایط مطلوب بهدست میآورد تا بتواند براساس آن تغییرات را اعمال نماید و مجدد تاثیر این تغییرات را رصد نموده تا بتواند نقشۀ بهبود مستمر را طرحریزی کند. اگر این فرآیند اعمال نشود، ما نمیتوانیم بفهمیم تغییری که اعمال کردیم چه مزایا و معایبی را در عمل بههمراه داشتهاست و ما درنهایت با اعمال تغییرات به کدام سمت میرویم؟ در حرف، مباحث بسیار آسان و درعمل بهشدت دشوار است. تغییر به این سادگی نیست. بهعنوان مثال در همان کلاس درسمان، استاد در هر ترم باید بهبررسی متغیرهایی چون تغییرات تکنولوژی درحیطۀ تدریس، سطح دانش اولیۀ دانشجویان و خواستههای آنها، استانداردهای آموزشی مؤسسه و حتی تغییرات احتمالی ارزش و خواستههای خود در طول زمان و موارد بسیار دیگری بپردازد و این تغییرات را در برنامۀ درسی از تعریف اهداف درس تا پیادهسازی و ارزشیابی از دانشجویان اعمال کند. قضیۀ تغییر همیشه همینگونه دشوار است. از سویی در نظامهای دموکراتیک میتوان از نتایج انتخابات، همهپرسی و مواردی از این دست بهسلیقۀ عموم جامعۀ هدف پی برد؛ اما در بسیاری از دانشگاههای جهان نه فقط کسی ادعایی مبنیبر دموکراسی و دانشجوسالاری ندارد؛ بلکه اتفاقاً ساختار نظام آموزشی آنها مبتنیبر ساختاری کلاسیک و مکانیکی است. تجربه در آموزش پستمدرن و دانشجومحور بسیار محدود است و ملزمبه وجود پیشنیازهای فرهنگی خاصی است. داستان تغییر در محیطهای اجتماعی در حدی بغرنج است که استرمن، یکیاز بزرگترین متفکران علم تغییر، میگوید: «در بسیاری از مواقع تغییرات خصوصاً در حیطههای اجتماعی درحدی دارای عوارض جانبی است که در بسیاری از موارد لازم است از اعمال تغییرات صرفنظر کرد.» ظاهراً استرمن درست میگوید؛ خصوصاً اگر قرار باشد فقط یک طرف قائله دچار تغییرات شود، بروز عوارض جانبی محتملتر است. مثلاً در همان کلاس اگر اختلاف دانشجویان باارائۀ استاد ۱۰۰ واحد باشد، انجام تغییرات ۱۰۰ واحدی در تدریس استاد احتمال بروز عوارض جانبی مخرب را بسیار بالا میبرد؛ اما شاید تمام طرفین ذینفع بتوانند تغییر کنند. یعنی همانگونه استاد خود را نیازمند تغییر بدانند که دانشجویان درس و در سطوح دیگر دانشکده، دانشگاه، سیستم آموزشی و حتی جامعۀ خود را ملزمبه تغییر میبینند.
در این هزارتوی مشکلات چه باید کرد؟ جواب این سؤال دشوار است؛ اما شاید منطقیترین حرکت ممکن، اعمال تغییراتی قدمبهقدم درکنار اعمال کنترلکنندهها در تمامی ذینفعان و توجهبه رویکرد موازی تغییر و کنترل در کنار هم است. استاد درک صحیحی از تغییر نسل، فکر، نیازها، اهداف و آرمانهای دانشجویان داشته باشد و دانشجویان توجه به استانداردهای آموزشی استاد و مؤسسه داشته باشند. دانشجویان بدانند که کجا درس میخوانند و اساتید بدانند که برای چه کسانی تدریس میکنند. اساتید نُرم دانشجویان را بشناسند و بدانند همانگونه که تغییر رفتار اکثریت یک جامعه با زور امکانپذیر نیست، تغییر نُرم دانش دانشجویان نیز همواره با افزایش سطح دشواری درس، قابلحصول نیست. ازسویی دانشجویان نیز بدانند همواره همهچیز نباید سهلالوصول باشد؛ چراکه رسیدن به هرچیز مطلوبی در زندگی نیازمند تحمل سختی و دشواری است. در کنار این تغییرات استاد باید بتواند همواره با رویکردهای کنترلی بر کلاس مسلط بوده و از استانداردهای تغییر یافتۀ خود دفاع کند. دانشجو نیز باید روند تغییرات را زیر نظر گرفته و نابهجاییها را در حد توان کنترل نماید. گزارههای متعددی شامل بایدهای زیبا میتوان عنوان کرد؛ اما مجدداً ملزم هستم توجه خواننده را به این نکتۀ تکراری جلب کنم که نظام آموزش عالی، نظامی عملگراست. دانشگاه محل نخبگان است. همانهایی که میدانند چه میکنند و چه میخواهند؛ لذا گفتنِ باید در چنین نظامی عملاً خالی از پایههای تئوریکی لازم است و در این حیطه تمام بایدهای گفتهشده و گفتهنشده صرفاً گزارههایی پیشنهادی است؛ نه از جنس الزام که در نظام آموزش عالی، صلاح مملکت خویش خسروان دانند.