تقویمها گفتند | امیرحسین اکبرنیا
چرا بهجایِ نیستن، هستیم؟ معنای زندگی چیست؟ آیا خدا وجود دارد؟ کدام اعمال اخلاقی و کدام غیراخلاقی هستند؟ بهترین روش حکومت چیست؟ تفاوت یک اثر هنری با یک قطعه سنگ چیست؟ آیا حواس ما قابل اعتماد هستند؟ آیا... . اینها همه سوالاتی بنیادین هستند که ذهن انسانها و خردمندان بسیاری را در طول تاریخ مشغول خود کردند اما غالباً جواب قابل اتکایی برای آنها پیدا نشده. افرادی تمام عمر خود را صرف پیداکردن پاسخهای احتمالی این سوالات کردند که آنها را فیلسوف مینامیم. اما همان طور که گفتیم آنها تقریباً هیچوقت به جواب قطعی و مستحکمی دست نیافتند، پس آیا میتوان اصلاً ارزشی برای کارشان قائل شد؟ خب این خودش یک سوال فلسفی است. بیایید از کمی عقبتر آغاز کنیم، از تولد فلسفه.
قبل از تولد فلسفه، انسانها پاسخ پرسشهای خودشان را در ادیان مختلف، افسانهها و اسطورهها جستوجو میکردند. آغاز فلسفه، آغاز تفکر و شروع سیر استدلال منطقی در انسان بود. جالب است بدانید تا قبل از قرن هفدهم چیزی به نام علم وجود نداشت بلکه فقط فلسفه بود. بعد از قرن هفده کمکم فلسفۀ طبیعی جدا شده و فیزیک نامیده شد؛ فلسفۀ اعداد، ریاضی نامیده شد و... . به همین دلیل بود که اندیشمندان قدیمی خود را به یک حوزه محدود نمیکردند؛ مثلاً ابوعلی سینا در فلسفه، پزشکی، جغرافی، نجوم، ادبیات و... فعالیت میکرد زیرا در زمانهٔ خودش تمایزی میان این حوزهها وجود نداشت و همگی زیرمجموعهٔ فلسفه قرار میگرفتند. درواقع حکیم، فیلسوفی همهچیزدان بود.
اما تولد فلسفه را میتوان به قرن ۶ قبل از میلاد نسبت داد. زمانی که فیلسوفان پیشاسقراطی مانند تالس، فیثاغورس، دموکریتوس، پارمیندس و... شروع به طرح استدلالهایی دربارهٔ مادهٔ اصلی بهوجود آورندهٔ جهان کردند؛ چیزی که یونانیها آن را آرخه مینامیدند و اعتقاد داشتند تمام جهان از این ماده تشکیل شدهاست (البته این شروع تاریخ فلسفهٔ غرب است. برخی تاریخنگاران معتقدند فلسفه قبل از آن در چین و ایران وجود داشتهاست.). بهعنوانِ مثال هراکلیتوس آتش را عنصر اصلی و آغازکنندهٔ جهان میدانست؛ وقتی انسانی میمیرد جنازهٔ او سرد میشود، پس درون موجودات نوعی آتش نهفته است که حیاتبخش زندگی آنهاست. از طرفی، تالس آب را بهعنوانِ آرخه قبول داشت و معتقد بود زندگی تمام انسانها و حیوانات و نباتات به آب وابسته است. اگر به مزرعهای آب کافی نرسد، تمام گیاهان خشک میشوند؛ همانطور که اگر انسان یا حیوانی مدت زیادی آب ننوشد میمیرد. پس عنصر حیاتبخش اصلی نه آتش بلکه آب است. فیلسوف دیگری به نام امپدوکلس راه میانی را درپیش گرفت و چهار آرخه برای جهان معرفی کرد: آب، آتش، باد و خاک.
تاریخ فلسفه پر از دعواها و جدلهایی بین دو فیلسوف با اندیشهٔهای متضاد است (مثل هراکلیتوس و تالس) که معمولاً فیلسوف سومی با درپیشگرفتن راه میانه، دعوا را حل میکند. سپس راه حل فیلسوف سوم، خود به یک نظریه تبدیل میشود که فیلسوف چهارمی، نظری مخالف را ارائه میکند و فیلسوف پنجمی، بین این دو نظریه راه میانه را درپیش میگیرد و... . فرآیندی که هگل آن را ناشی از ارادۀ گایست میداند که منجربه پیشرفت تمدن میشود؛ ابتدا تزی ارائه میشود سپس درمقابل، آنتیتز ارائه میشود و راه حل این جدل ارائۀ یک سنتز است. اما فعلاً فلسفه هگل مورد بحث ما نیست.
موضوع دیگری که باعث بحث و جدل فراوان میان فیلسوفان پیشاسقراطی شد، تبیین تغییر در جهان است. چگونه نطفهای تبدیل به انسان میشود و جنازهٔ انسانی چگونه به خاک تجزیه میشود؟ دانهای چطور منجربه گیاهی میشود و گیاهی چگونه برگی متولد میکند، برگی سبز چگونه زرد میشود و... . هراکلیتوس معتقد بود جهان دائماً درحال تغییر است. نقلقول معروفی از او به ما رسیده که میگوید :«هیچگاه نمیتوان در یک رودخانه دوبار پا گذاشت، زیرا بار دوم نه رودخانه آن رودخانهٔ قبل است نه پا آن پای قبل.» و پارمنیدس بر این باور بود که چیزی باید وجود داشته باشد تا تغییر کند و چیزی نمیتواند از هیچ به وجود بیاید؛ پس جهان از ازل بوده و تا بینهایت خواهد بود. هیچ تغییری در جهان رخ نمیدهد و همهچیز در سکون و ثبات است و تغییرات فقط توهمات ذهن ما هستند زیرا جهان یکتاست.
بعد از فیلسوفان پیشاسقراطی، سقراط ظهور کرد که دیالکتیک و فلسفه را به پیشهای مستقل ارتقا داد و بعد از او افلاطون و ارسطو در فلسفهٔ سیاسی، زبانشناسی، اخلاق و منطق بسیار نوشتند. دعوای فیلسوفان پیشاسقراطی شاید خیلی جذاب بهنظر نیاید اما نکتۀ مهم این است که آنها اولین افرادی بودند که تصمیم گرفتند برای افکار خود به دلیل و برهان متوسل شوند. هرچند که دلایل آنها اکنون در ذهن ما مسخره جلوه کند. آنها اولین افرادی بودند که جهانبینی هومری و اساطیری را کنار گذاشته و برای تبیین جهان دنبال دلایل روشن و منطقی گشتند.
اما همانطور که گفتیم و احتمالاً میدانید، تقریباً هیچکدام از پاسخهایی که فیلسوفان به سوالات بنیادین دادند کاملاً درست نبوده؛ حتی گاهی اوقات منجربه فاجعه میشود (مانند فلسفهٔ کمونیسمِ مارکس که چه درست اجرا شده باشد چه نشده باشد، منجربه ظهور بزرگترین دیکتاتورها و کشتهشدن میلیونها نفر در قرن بیستم شد.). این موضوع به دلیل تفاوت بنیادین فلسفه با سایر علوم است. در علومی مانند ریاضیات و فیزیک، دانشمندی یک پرسش مطرح میکند و به دنبال پاسخ آن دست به آزمایشهای تئوری و عملی میزند، اگر این تحقیقات نتیجهای داشته باشد نظریهای ارائه میشود و تا زمانیکه مثال نقضی برای آن نظریه پیدا نشود، در دنیای علم معتبر است. اما در فلسفه، فیلسوفی پرسشی را مطرح میکند و به دنبال آن فیلسوفان دیگر سوالهای دیگری را مطرح میکنند. در این مسیر پاسخهایی احتمالی ارائه میشود اما نکتۀ مهم این است که مغز فیلسوف در راه پیداکردن این پاسخهای احتمالی، مسیرهای مختلف را پیموده و از تمام وجوه به مسئله نگاه میکند؛ بنابراین فلسفه باعث تقویت قدرتِ تفکر، تیزبینی، تیزهوشی و افزایش قدرت استدلال و منطق میشود. فلسفه، بهرهوری ذهن را بالابرده و باعث میشود زندگی بهتر و عاقلانهتری داشته باشید و عمیقتر فکر کنید. در نهایت، اگر هیچکدام از این دلایل شما را قانع به خواندن فلسفه نکرد، به این نکته توجه کنید که صحبت دربارهٔ فلسفه همراه با نگاههایی عاقلاندرسفیه در بین جمع دوستان و مهمانیهای خانوادگی باعث میشود فردی باکلاس و فاخر بهنظر برسید، حتی اگر یک کودنِ اَدایی باشید.