نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

خاطرات یک بچه چُلمن

یادداشت شماره۵۹- پیمان ملک‌محمدی نوری



  • روز اول دانشگاه، ساعت ۸:۵۰، تالار ۴، کلاس فیزیک ۱ با دکتر جعفری

در حالی که منتظر استاد هستم به این فکر می‌کنم که می‌توانم در زمان خالی بین کلاس‌ها به کتابخانه مرکزی بروم و درس همان روز را دوره کنم. این روش را از دوران کنکور یاد گرفتم. قاعدتا باید این‌جا هم جواب بدهد. فقط دو سه نفر را می‌شناسم. آن‌ها را در اردوی مشهد دیدم. کلاس شروع شد. با دقت به حرف‌های استاد گوش می‌کنم. تمام دنیای من الان فیزیک ۱ است و دیگر هیچ.

  • دی‌ماه سال ۹۴، ساعت ۲ بعد از ظهر، سایت کارشناسی

به همراه یکی از دوستانم در حال بازی چندنفره روی کامپیوتر سایت هستیم. بازی در عین سادگی واقعا جذاب و رقابتی است. دیگر کار ما بین کلاس‌ها تبدیل شده به حرف‌زدن و بازی کردن در سایت. راستی تمرین‌های TA موازنه را هنوز کپ نزدم. یکی از بچه‌ها گیر داده که یک نظرسنجی را برای نشریه پر کنیم. نشریه دیگر چیست؟ واقعا چه اتفاقی در ذهن یک فرد می‌افتد که به فکر کار در یک نشریه می‌افتد؟ البته من خودم شاید سال بعد انجمن علمی را امتحان کردم. سال‌بالایی‌ها می‌گفتند سال اول زود است. درسم خراب می‌شود.

  • مردادماه سال ۹۵، ساعت ۱۰ صبح، کلاس ۴

این اولین جلسه از جلسات گروه کیمیاست که در آن شرکت کردم. دوستم عقیده دارد کیمیا اصلا کار علمی نمی‌کند و فقط اتلاف وقت است. اما تابستان است و قرار است جشن ورودی‌ها را برگزار کنیم. سال پیش که برای ما خیلی خوب بود. دوستم به من فشار می‌آورد که مسئول جشن بشوم. بابا من نه اطلاعاتی از این گروه دارم، نه اطلاعی از روند برگزاری یک جشن همراه با کلیپ و موسیقی و مسابقه و... آخر خودش مسئولیت جشن را به عهده می‌گیرد. بالاخره دوستم خیلی بیشتر از من با این کارها آشناست.

  • آذرماه سال ۹۵، ساعت ۱۶:۳۰، جشن یلدا، جلوی دانشکده

بعد از این که آخرین ژله‌بستنی‌ها را به یخچال دانشکده کامپیوتر منتقل کردیم، به سرعت به طرف دانشکده برگشتیم. در راه گوشی‌ام زنگ می‌خورد. مسئول جشن است. یعنی چه مشکلی به‌وجود آمده؟ گروه موسیقی اجرا نمی‌کند. مثل این که نتوانسته‌اند تست صدا انجام دهند و دانشجوها وارد سالن شده‌اند. به خودم می‌گویم:«آروم باش. فوقش یه برنامه کم‌تر داریم.»

  • یک ساعت بعد...

مسابقه خیلی خوب برگزار نشد. اصلا مجازات‌ها جذاب از آب در نیامدند. نصف ژله بستنی‌ها هنوز سفت نشده‌اند ولی خدا را شکر که... کلیپ پخش نمی‌شود. دیگر نمی‌دانم چه کسی چه کاری می‌تواند انجام دهد. در همین وضعیت دانشجوی ارشد از آزمایشگاهش بیرون می‌آید، دوتا ژله بستنی از روی میز برمی‌دارد و به داخل برمی‌گردد.

  • خردادماه سال ۹۶، ساعت ۱۷، کلاس ۱۶

قلبم قفسه سینه‌ام را نشانه گرفته و استرس تمام وجودم را فراگرفته. من و دو نفر دیگر رو به جمعیت کلاس نشستیم. پس از تردید بسیار و مشورت با هزارنفر بالاخره تصمیم گرفتم بر ترسم غلبه کنم. ولی عجب غلطی کردم. اگر افرادی که روبه‌روی من قرار دارند من را انتخاب کنند، باید چه کار کنم؟ در عین حال که می‌خواهم با ترسم مواجه شوم، ترسم باعث می‌شود که فقط بخواهم که به من رای ندهند. حضار هم نامردی نمی‌کنند و نیمه اول را مساوی به پایان می‌رسانند تا استرس من دوچندان شود. در آخر نفر سمت چپ من با اختلاف یک رای دبیر می‌شود.

  • شهریورماه سال ۹۶، ساعت ۱۵، مسجدی در شهر خوانسار

تنها بلیت اتوبوس به طرف تهران ساعت ۸ شب است. من و دوستم در مسجد خوابیدیم و منتظریم. دوستم مسئول اردوست. شروع می‌کند به چیدن برنامه هفته‌ بعد. امروز کل گلپایگان و خوانسار را گشتیم تا بتوانیم برنامه اردوی هفته بعد را بچینیم. دوستم با هیجان برنامه غذایی و زمانی اردو را می‌چیند. بعد از چیدن برنامه دوباره کف مسجد می‌خوابیم. آخر روز است و مسجد آرامش خاصی دارد. فقط ما دو نفریم و یک نفر دیگر درحال نماز خواندن. موقع رفتن سه نفر بودیم. دوست دیگرم اهل گلپایگان بود و راهنمای ما در این سفر. تاحالا مجردی سفر نکرده بودم. ابتدای دوره هم فکر نمی‌کردم که چنین کاری انجام خواهم داد. «به نظرت شام رو چیکار کنیم؟»

  • اسفندماه سال ۹۶، هفته منتهی به مسابقه SC3

از کلاس بیرون می‌آیم. گوشی را جواب می‌دهم. خانمی از طرف خانه معلم پشت خط است. مشکلی پیش آمده. فقط ۳۰ نفر را می‌تواند جا دهد. ۸ نفر کم داریم. با توجه به پول و زمانی که الان در اختیار داریم خیلی انتخاب‌های زیادی برایمان نمانده.

  • چند روز بعد...

به لیست روی تخته دفتر نگاه می‌کنم. حدود ۲۰ مورد نوشته شده و حدود ۱۵ مورد آن هنوز انجام نشده. حدود ۳ روز تا مسابقه مانده.

  • شب مسابقه SC3

به دلیل ناهماهنگی در اسکان یک تیم از شرکت‌کننده‌ها به مشکل خوردیم. تا حدود ساعت ۷ شب درگیر این مسئله بودم. بالاخره حل شد البته نه به آن شکلی که می‌خواستم. ساعت ۴ صبح است. چند ساعت پیش عده‌ای در همکف دانشکده در حال دسته‌بندی سوالات و عده‌ای دیگر در حال درست کردن سرور مسابقه بودند و من و دوستم چون خودمان شرکت‌کننده هستیم، نمی‌توانستیم به سوالات نزدیک شویم. الان چند نفری در نمازخانه دانشکده دراز کشیدیم و در سرما می‌لرزیم. تمام ذهنم معطوف فرداست. حاصل یک سال گذشته من و این همه آدم در فردا خلاصه می‌شود. تمام حالات ممکن برای فردا را تصور می‌کنم که ناگهان ساعت ۶ با زنگ گوشی بیدار می‌شوم. شروع شد!

  • اردیبهشت‌ماه سال ۹۷، ساعت ۲ بعد از ظهر، دفتر گروه علمی دانشجویی کیمیا

به لیست روی تخته نگاه می‌کنم. تعداد ناگهان از صفر به ۱۸ رسیده. سال پیش خیلی کمتر بود. نمی‌دانم این را به فال نیک بگیرم یا نه. حرف‌هایی شنیدم که مرا نگران می‌کند. حرف‌هایی که هرسال نزدیک انتخابات زیاد به گوش می‌رسد. حرف‌هایی که تمامی ندارد. دفتر نسبتا شلوغ است اما من درون دنیای خودم مشغول فکر هستم. خداحافظی می‌کنم و به طرف سایت حرکت می‌کنم.

دانشگاه صنعتی شریفدانشکده مهندسی شیمی و نفتانجمن علمی دانشجویی کیمیادردانشکده
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید