شمارۀ ۹۲ | داستان ورود | سنا نجفی
اعلام نتایج
نتایج انتخاب رشته اواخر شهریورماه و دیرتر از آنچه انتظار میرفت، اعلام شد. صبح روز اعلام نتایج درحالیکه اخبار و تصاویر، شعارها و بنرها در ذهنم مرور میشد، از خواب بیدار شدم. اعتراضات در دانشگاهها و شلوغی شهرها؛ همهچیز ناگهان تغییر کردهبود. چند روز قبل از اعلام نتایج انتخاب رشته، خبر مرگ مهسا امینی اعلام شدهبود. دختری ۱۹ ساله که بهعلت بدحجابی دستگیر و سپس به بیمارستان منتقل شدهبود و پس از گذراندن سه روز در کما، در ۲۵ شهریورماه جان باخت. در بهت و حیرت از آنچه بر او گذشته و در میان خشمی که از عالم و آدم داشتم، نتایج اعلام شد. طبعاً از نتیجه خوشحال بودم ولی از خوشحالی خودم شرم داشتم. نمیدانستم که درست است الان خوشحال باشم یا نه؟ مهسا هم بهتازگی در دانشگاه قبول شدهبود. اتفاقی که برای او افتادهبود، بهراحتی میتوانست برای من هم بیفتد.
لحظۀ اعلام نتایج از آن دسته لحظاتی است که باید دستانت از هیجان یخ کند، قلبت از استرس تند بزند، چشمانت از کنجکاوی گرد شود و درنهایت با دیدن قبولی در دانشگاه شریف، نفسی راحت بکشی و فریاد شادی سر دهی؛ اما اینبار انگار فرق میکرد. چیزی سرجایش نبود. شاید گمشده بود. درست لحظهای که شادی میکوشید راهش را در وجودم پیدا کند، به ناگه صدایی در سرم تکرار میکرد: «شاد نباش! الان چه وقت شادی است؟ مگر یادت رفته چه شده؟»
همان لحظهای که تصاویر، صداها و نوشتهها مدام در سرت میچرخند و تکرار میشوند و منحنی لبخندت را در کسری از ثانیه به قوسی اندوهگین تبدیل میکنند و چشمان از هیجان گردشدهات را پر از اشک. برای لحظهای قلبت از تپش میایستد و یخکردن دستانت دیگر از هیجانِ شادی نیست، از سنگینی غم است. احساس میکنی لبخند روی لبت معصیت است و اشک و سوگواریات عبث. حس گمشدهای میان شادی و غم. این کموبیش احساس من از قبولی در دانشگاه بود.
ثبتنام و شروع کلاسها
پس از اعلام نتایج با تماسی در گروه ورودیهای ۱۴۰۱ مهندسی شیمی عضو شدم و با همیارهای ورودی آشنا شدم. تا روز ورود به دانشگاه که ۹ مهرماه بود، از خوابگاه، اوضاع دانشگاه، غذای سلف، اردوی ورودیها، جشن شریف سلام تا اپلای و مهاجرت صحبت میشد. با عضوشدن در کانالهای مختلف مربوطبه دانشگاه، بیشتر در جریان اخبار و اتفاقات دانشگاه قرار گرفتم. مورد مشترک در همۀ آنها، متشنجبودن فضای دانشگاه بود. اعتراضات در دانشگاه جریان داشت و ممکن بود که هفتۀ اول کلاسهای ما بهصورتمجازی برگزار شود.
با این همه، بالأخره اعلام شد که از ۹ مهرماه، کلاسها برای تمامی مقاطع حضوری برگزار میشود. سالبالاییها برای حمایت از دوستان زندانیشان اعتصاب کردهبودند و در کلاسهای درس شرکت نمیکردند. برخی اساتید نیز به این اعتصاب پیوسته بودند. همیارها توصیه میکردند که با توجه به اینکه روز اولی است که در دانشگاه حضور داریم، سمت شلوغیها نرویم تا بهعلت بیتجربگی مشکلی برایمان پیش نیاید. نمیدانستم در این اوضاعِ اعتصاب، شرکت در کلاسها درست است یا نه؟ از اینکه در این شرایط درهموبرهم فکر کلاس و درس باشم، حس بدی به من دست میداد.
شنبه ۹ مهرماه، قبل از ورود به دانشگاه برای تحویل مدارک به آموزش دانشگاه رفتم و ثبتنامم بیدردسر تکمیل شد. بعد از تحویل مدارک و دریافت کارت دانشجویی درحالیکه فایل نقشۀ دانشگاه را در موبایل باز کردهبودم، سعی میکردم ساختمان تالارها را پیدا کنم. آن روز انگار ساختمانها بلندتر و مسیرها طولانیتر بودند و هرچه میرفتم، نمیرسیدم. بالأخره پس از کمی جستوجو، ساختمان تالارها را پیدا کردم. اولین روز حضورم در دانشگاه با کلاس ریاضی۱ آغاز شد و پس از آن کلاس فیزیک۱ با صحبت از عقببودن از درس بهعلت تاخیر در شروع ترم، آغاز گردید. از اینها که بگذریم، تصمیم گرفتم سری به دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت بزنم. استتار این دانشکده پشت انبوهی از درختها، پیداکردنش را کمی سخت کردهبود. روبهروی دانشکده، دانشجویان تحصن کردهبودند؛ این تحصن در اکثر دانشکدهها برقرار بود. روز اول به همین منوال گذشت.
یکشنبۀ ننگین
قرار بر این بود که یکشنبه دهم مهرماه، همیارها در چند گروه، دانشکده و دانشگاه را نشانمان دهند و همینطور همگی جمع شویم و عکسی دستهجمعی برای قرارگرفتن در ویژهنامۀ ورودیهای نشریه بگیریم. ساعتی که اکثر بچهها حضور داشته باشند برای اینکار تعیین شد. (ساعت ۱۷ و بعد از اتمام دانشگاهگردی)
همیارها و تعدادی از دانشجویان سالبالایی سعی میکردند همهچیز را با شور و شوق نشانمان دهند. با دانشکدهگردی شروع کردیم و بعد گشتی در دانشگاه زدیم. همزمان با دانشگاهگردی، تجمعی اعتراضی در مقابل سردر دانشگاه شکل گرفتهبود. بعد از برگشتن به دانشکده منتظر بودیم تا ساعت ۱۷ شود، بچهها جمع شوند و عکس دستهجمعی بگیریم. همیارها تلاش میکردند شرایط را برای ما توضیح دهند. میگفتند: «شما ورودی جدید هستید و کسی از شما انتظار ندارد که اعتصاب کنید. ضمن اینکه کلاسهایتان در تالارهایی با جمعیت ۲۰۰-۳۰۰ نفره برگزار میشود و امکان هماهنگی برای شرکتنکردن در کلاسها وجود ندارد. اعتصاب ما برای آزادی همکلاسیهایمان است که بازداشت یا ممنوعالورود شدند.» باقی وقت به صحبتهایی ضدونقیض درمورد شیوۀ درسخواندن در دانشگاه گذشت. صحبتهایی از قبیل:
«دانشگاه که جای درسخواندن نیست.»
«درسخواندن را از همین ترمهای اول جدی بگیرید. بعداً درسها سخت میشود و افزایش معدل، سختتر.»
«برای ریاضی۱ باید هر روز وقت بگذارید. این درس را جدی بگیرید!»
«پس فرجه را برای چه گذاشتهاند؟»
در میان این صحبتها، یکی از دانشجویان سراسیمه و گریهکنان وارد محوطۀ دانشکده شد و با خشم تکرار میکرد: «دارن میزننشون! دارن میزننشون!» بقیه کمک میکردند تا آرام شود. صدای شعارها زیادتر میشد، هوا تاریکتر و دانشگاه شلوغتر. همیارها توصیه کردند که زودتر از دانشگاه خارج شویم و حتماً چند نفری حرکت کنیم. اوضاع برای گرفتن عکس مناسب نبود؛ بنابراین عکسی گرفته نشد. با عدهای هراسان به سمت مترو رفتم تا به خانه برگردم.
وقتی به خانه رسیدم، نیم ساعتی میشد که خبرش همهجا پخش شدهبود؛ حمله به دانشگاه شریف. ظاهراً به فاصلۀ چند دقیقه بعد از خروجم از دانشگاه، همۀ درها را بسته بودند و اساتید و دانشجویان مورد ضربوشتم و توهین قرار گرفتهبودند.
در گروهمان بچهها از هم خبر میگرفتند و همیارها چک میکردند تا مطمئن شوند همه به خوابگاه یا خانه رسیده باشند. خوابگاهیها نگران و ترسیده از امکان هجوم لباسشخصیها به خوابگاه، با توصیههایی از قبیل «نزدیک پنجره نشوید و درها را قفل کنید» از جانب همیارها، شب را سپری میکردند.
طبق آماری که منتشر شدهبود، آن شب ۳۵ نفر از دانشجویان بازداشت شدند که ۲۹ نفر همان شب آزاد شدند و ۶ نفر به بازداشتگاه اوین منتقل شدهبودند. مسئله به اندازۀ کافی خشمبرانگیز بود؛ اما دروغهایی که عدهای بهراحتی بههم میبافتند، خبرگزاریهایی که خبرهایی خلاف واقعیت پخش میکردند و این تلاش بزدلانه برای خفهکردن صدای دانشجویان را کتمان میکردند، بیشتر مرا آزرده و خمشگین میکرد.
مجازیشدن کلاسها
از روز بعد، کلاسهای ما مجازی شد. عدهای هنوز مدارکشان را تحویل ندادهبودند و ثبتنامشان کامل نشدهبود. جشن شریف سلام و اردوی ورودیها به تعویق افتادهبود؛ البته در آن شرایط کمتر کسی فکر کلاس درس و وضعیت ثبتنامش بود، چه برسد به اردو و جشن. گویی همان اندک ذوق باقیمانده هم از دست رفتهبود. به خوابگاهیها توصیه میشد که در اولین فرصت به خانههایشان باز گردند. با اینکه اکثر درسهای ما، دروس سرویس بود و تشکیلنشدن کلاس غیرممکن بود، بیشتر بچهها تصمیم به شرکتنکردن در کلاسها گرفتهبودند. همیارها علیرغم اینکه بعد اتمام این ماجرا حال خوشی نداشتند، با پیامهایی دلسوزانه نهایت تلاششان را برای آرامکردن جو متشنج گروه میکردند.
با اینکه تصورم از دانشگاه، تصور ایدهآلی نبود؛ ولی آنچه اتفاق افتاد را هرگز تصور نمیکردم. بازداشت و ممنوعالورودشدن دانشجویان، حرفهای ضدونقیض خبرگزاریها و وزیرعلوم و علاوهبر اینها، اخبار دستگیریها و ضربوشتم و کشتهشدن مردم معترض در گوشهوکنار کشور، فضا را مملو از ترس، اضطراب، سردرگمی و خشم کردهبود. خشمی که شاید به طریقی مبهم، موجب امیدی نهچندان پایدار میشد. حسی ناشناخته بین امیدواری و ناامیدی؛ نور امیدی که میسوزاند و تاریکی ناامیدی که ویران میکند.
پس از حدود دو هفته اعلام کردند که از ۳۰ مهرماه کلاسهای دانشجویان کارشناسی ورودی ۱۴۰۰ به قبل، حضوری برگزار میشود و از ۷ آبان، کلاسهای ورودی های ۱۴۰۱. با این حال، کلاسهای ما ۷ آبان حضوری نشد و تا اطلاع ثانوی مجازی باقی ماند. بیشترمان از این بلاتکلیفی کلافه بودیم. اتفاقات آن یکشنبۀ ننگین، اعتصاب دانشکدهها و دانشجویان را در پی داشت و مشکلات مرتبطبا آموزش مجازی، کیفیت کلاسها را از حدانتظار پایینتر آوردهبود. به همین دلیل، بعد از مشورتگرفتنها و بحثهای طولانی، دو نفر از دانشجویان نوورود هر رشته توسط دانشجویان انتخاب شدند تا در جلسهای با حضور معاونت دانشجویی دانشگاه، اعضای هیئتعلمی تعدادی از دانشکدهها و تعدادی از اعضای شورای صنفی، شرکت کنند و مشکلات ما ورودیهای جدید را بازگو و خواستههایمان را مطالبه کنند. این جلسه نتایج مثبتی داشت؛ از جمله حضوریشدن ما که از «تا اطلاع ثانوی» به ۱۴ آبان تغییر کرد و امتحانات میانترم چند روزی به تعویق افتاد.
امتحانات و پایانترم اول
بعد از حضوریشدن ما، جشن شریف سلام و اردوی ورودیها در آبانماه برگزار شد؛ اما در این دو برنامه شرکت نکردم. با اتفاقات ناگواری که در سطح کشور در جریان بود، تجمعهای اعتراضی و تحصنها نیز ادامه داشتند. همچنان بازداشت و ممنوعالورودی بیحسابوکتاب دانشجوها ادامه داشت. این ممنوعالورودی دامن دانشجویان نوورود را هم گرفت. همهچیز بهسرعت اتفاق میافتاد و تا امتحانات میانترم، فرصت کوتاهی باقی ماندهبود. درنهایت به هر ضربوزوری که بود، امتحانات میانترم را پشت سر گذاشتم.
ترم اول من پر از اتفاقاتی است که گفتنشان از حوصلۀ این متن خارج است. با این حال، خاطرات خوبی هم از این ترم اول غیرعادی به یاد دارم که این ورود تلخ را کمی شیرین کردند. شاید بهترین خاطرهای که از ترم اول دارم، تولد نشریۀ دردانشکده باشد که اواسط آبان برگزار شد؛ تولدی جمعوجور که همراه پذیرایی از اهالی دانشکده، ورود ما را نیز با دادن ویژهنامۀ ورودیها، ویژهبرگی خلاقانه از نقشۀ دانشکده و یک یادگاری از انجمن علمی-دانشجویی کیمیا تبریک میگفتند.
سردترشدن هوا و ازدحام سالنهای مطالعه، خبر از نزدیکشدن به امتحانات پایانترم و نوید پایان این ترم پردردسر را میداد. بالأخره با شرکت دستوپاشکسته در کلاسهای درس، تجربهکردن و پشتسرگذاشتن اولین امتحانهای دانشگاه، اعتصابات و اعتراضات متعدد بهضمیمۀ خاطرات خوش آشنایی با دوستان جدید، داستان ورود من به پایان رسید؛ اما طی آن روزها اتفاقات ریزودرشت بسیاری افتاد و داستانهای بیشماری شکل گرفت که بیانتها خواهدماند و برای همیشه در خاطر همگان حک خواهندشد. در آخر، ورودتان به دانشگاه صنعتی شریف را تبریک میگویم. امیدوارم این کلمات در شمارۀ چندصدمِ نشریه به کلمات شیرینتری تبدیل شوند و شما ورودیهای جدید، داستان دلنشینتری برای تعریفکردن بسازید.