نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۶ دقیقه·۱ ماه پیش

داستان یک ورود

شمارۀ ۱۰۱ | فاطمه صالحی

می‌دانستم نتایج همین شب یا صبح خواهد آمد. تمام شب بیدار بودم. درحالی‌که فیلمی با صحنه‌های جنایی تماشا می‌کردم، ناگهان متوجه شدم که ساعت هفت و نیم است و نتایج اعلام شده. سریع وارد سایت شدم. پلک‌هایم سنگین شده بود. نتیجه را به‌صورت خطی می‌خواندم: «مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف». احساس عجیبی داشتم. گمانم انیمیشن «inside out2» را دیده‌اید؛ گوی احساس من در آن لحظه تلفیقی از رنگ‌های زرد شادی، نارنجی استرس، بنفش ترس و حتی آبی غم بود. نه فریادی و نه اشکی. همه‌چیز روبه‌راه شده بود.

فرایند ثبت‌نام

روز ثبت‌نام شلوغ و پرهیجان بود. دانشجویان در صف ایستاده و از هیجان، خودکار و لوازمشان را بر زمین می‌انداختند. خانمی که کنارم بود، رشته‌ام را پرسید و وقتی گفتم «مهندسی شیمی»، گفت: «چه جالب! پسر من هم شیمی می‌خواند. محض یا کاربردی؟». وقتی توضیح دادم که من مهندسی شیمی می‌خوانم، تعجب کرد و گفت: «مگه فرقی هم می‌کنه؟». این اولین تجربه از مکالمه‌ای با این محتوا نبود و مطمئناً آخری هم نخواهد بود. البته بعداً دکتر «عینی» به ما گفتند که برای رهایی از این قضیه، خود را «مهندس پتروشیمی» می‌توان معرفی کرد.

حالا وقتی می‌پرسند «آشپزخانه می‌زنی؟» لبخند می‌زنم و می‌گذرم؛ این‌گونه است که ما دانشجویان مهندسی شیمی بار «میم» را به دوش می‌کشیم و بر اهمیت آن در کنار شیمی تأکید می‌کنیم.

شروع کلاس‌ها

اولین کلاسمان «فیزیک۱» با دکتر «مقیمی» بود؛ بهترین استادی که می‌شد با او شروع کرد. همان ابتدا با لحنی خنده‌دار گفتند: «عه! همتون اومدید؟ حالا اولشه!». در جلسۀ دوم گفتند: «عه! بازم اومدید؟» و حتی در جلسۀ سوم «عه! واقعاً جدی‌جدی می‌خواید بیاید؟»؛ به همین منوال جلسات جذاب‌تر می‌شد؛ از آزمایش‌های جالب و تلاش‌های فراوان برای خوشمزه‌کردن فیزیک گرفته تا آمدن به کلاس با دوچرخه و کلی اتفاقات خوب دیگر.

کلاس بعدی «ریاضی۱» بود. تنها چیزی که به یاد دارم، بحث و بحث بود. کلاس دکتر «مقدسی» همیشه همین‌طور بود؛ ریاضی‌دانان دور هم جمع می‌شدند و مباحث دل‌نشین ریاضی را موشکافی می‌کردند. بیشتر از دو جلسه نرفتم و ترجیح دادم خودم بخوانم.

درس‌خواندن بدون برنامۀ هفتگی قدرت و ارادۀ قوی می‌خواهد. کلاس‌ها حضور اجباری و تکلیفی ندارند و تا امتحان آزادی کامل داریم؛ این دقیقاً مثل قرارگرفتن در لبۀ پرتگاه است؛ اما بدانید و آگاه باشید که در نهایت یا به درون تاریکی‌ها پرت می‌شوید و نجات‌دادن خود ازآنجا بسیار سخت و طاقت‌فرسا خواهد شد یا باید برای رسیدن به نقطه‌ای امن تلاش می‌کنید و در آن لحظه است که می‌توانید از منظره لذت ببرید.

با دوستم تصمیم گرفتیم درس «زبان انگلیسی» را حذف کنیم و در کلاس ریاضی۱ دکتر «پورنکی» شرکت کنیم؛ این بدترین تصمیم ممکن بود؛ چراکه با «حذف W» آشنایی نداشتیم و فکر می‌کردیم می‌توانیم هر درسی را که نمی‌خواهیم، حذف کنیم؛ اما باید کمی به این کلمه دقت می‌کردیم: «حذف اضطراری!»

به قول معروف «خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج». متأسفانه وقتی متوجه اشتباهمان شدیم که تعداد غیبت‌های مجاز تمام شده بود. باز هم به قول معروف «نوش‌دارو پس از مرگ سهراب». در اواخر ترم که دوستان دربارۀ حذف ریاضی۱ بحث می‌کردند، ما با نگاهی عاقل‌اندرسفیه می‌خندیدیم و خود را برای پایان‌ترم آماده نمی‌کردیم! درست خوانده‌اید؛ آماده نمی‌کردیم. این «نون» انتقام خود را با نُه گرفت و همین «نون»، با نمودار فرصتی دوباره به ما داد.

میان چه ترمی واقعاً؟

به‌سرعت نور دکتر مقیمی هشت فصل را تدریس کرده بودند (البته از قبل هشدار داده و ما را از سرعت برق‌آسای خود باخبر کرده بود؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟). برعکس دبیرستان، هشدارهای اساتید را بسیار جدی بگیرید! همین جدی‌نگرفتن و عدم تسلطم به سرعت تدریس ایشان، شوک بزرگی بود. تازه متوجه شدم آزادی از کنکور، آغاز مسیری دشوارتر است. راه علم بسی دراز و سخت‌تر می‌شود. منطقی هم هست؛ مثلاً مگر می‌شود مرحلۀ اول بازی با مرحلۀ صدم آن تفاوتی نداشته باشد؟

از لحظۀ اعلام نتایج به‌مدت یک ماه دچار سردرگمی و گیجی بودم و درست یک ماه بعد بود که چشم‌هایم را باز کردم و به خودم آمدم، وارد سالن شدیم؛ جو سالن مانند همان روز کنکور بود. کیف‌ها و وسایل اضافی را در قسمت جلوی تالار گذاشتیم و در صندلی خود نشستیم. اسامی را با لیست مطابقت دادند و امتحان شروع شد. مطالب همان دروس فیزیک دبیرستان بود؛ اما ازنظر سطح سؤال‌ها، این کجا و آن کجا؟ حدود یک ماه بعد از ورودمان بود و هنوز کامل با دانشگاه آشنا نشده بودیم؛ بعد از بیرون‌آمدن از امتحان به این فکر افتادم که در این یک ماه چه می‌کردم.

مدیریت، نه معجزه

ترم یک مدیریت می‌خواهد، نه معجزه. اینجا همیشه سرمان شلوغ است و درس‌ها زیاد. چطور مدیریت می‌کنیم؟ ساده است. هر کاری که انجام نمی‌دهیم، به فردا موکول می‌شود؛ هر کاری هم که فردا انجام ندادیم، به هفتۀ بعد منتقل می‌شود؛ این‌طوری کارمان همیشه سرجایش است و هیچ‌وقت کم نمی‌آوریم.

اگر به عقب برگردم، اول از همه مشخص می‌کنم که کدام کلاس‌ها مفید است و هرطور شده در آن‌ها حاضر می‌شوم. اگر کلاسی بازدهی نداشت، خودم شروع به خواندن آن درس می‌کنم.

در قدم بعدی، سوال می‌پرسم و تلاش نمی‌کنم همۀ مشکلات و سوال‌ها را خودم به‌تنهایی حل کنم؛ سوال‌های درست و به‌جا. در ابتدای ترم واقعاً به مشورت نیاز داشتم؛ ولی در نهایت تنها در مواقع بحرانی یا پس از تلاش‌های فراوان برای یافتن جواب و ناتوانی در یافتن آن، به دوستان دیگر مراجعه می‌کردم.

در گام سوم با همیارها مشورت می‌کنم؛ اما براساس حرف آن‌ها تصمیم نمی‌گیرم. هرکسی تجربۀ خودش را از درس و امتحان دارد و ممکن است شرایط عوض شود؛ مخصوصاً راجع‌به کلاس‌های درس و اساتید. حتی اطلاعات همیارها نیز براساس روند سال تحصیلی‌شان متفاوت است و لزوماً همۀ همیارها اطلاعات درستی ندارند.

درست است که دیگر نیازی به ساعت‌های مطالعۀ یک و نیم ساعته نیست و اسم مشاوره و مشاور، یادآور روزهای نه‌چندان زیبای قبل کنکور است؛ اما حتماً به مرکز مشاوره می‌روم و روند تحصیلی‌ام را کامل مورد بررسی قرار می‌دهم.

در گام پنجم سعی می‌کنم از ریاضی۱ نترسم! درس‌خواندن در طول ترم می‌تواند منجر به نمره‌های خوبی شود. درست است که سخت است، ولی به آن اندازه‌ که سال‌بالایی‌ها می‌گویند، بزرگش نکنید.

در قدم ششم، در نظر می‌گیرم که همه‌چیز را می‌توان مدیریت کرد. هم درس و هم خوش‌گذرانی. سعی می‌کنم روزی دوسه ساعت درس بخوانم.

در آخر چون ورودی‌ها کمی دیرتر از شروع ترم به دانشگاه می‌آیند، همه‌چیز سریع‌تر از حد معمول پیش می‌رود و باید تلاش می‌کردم تا زودتر از این سردرگمی خلاص شده و ساعتم را با ساعت دانشگاه کوک کنم و همراه با دانشگاه پیش بروم.

گامی به‌سوی آینده

حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که هر چالش و هر دوستی‌ای که به دست آوردم، بخشی از مسیری بود که به من یاد داد چگونه در دنیای پیچیده‌تری زندگی کنم و حالا برای هرچیزی آماده‌ام؛ برای اتفاق‌های جدید، چالش‌های تازه و هرچیزی که قرار است اتفاق بیفتد. از زمان ورود به دانشگاه خیلی فرق کرده‌ام و حالا می‌دانم که راه درست با تلاش و پشتکار به دست می‌آید. به‌دنبال حدیث خویش می‌روم تا شاید با کیمیاگر آشنا شوم و در نهایت به گنج خود برسم. این بار دیگر تنها نیستم؛ دوستانم همراهم هستند و با هم هر چالشی را به فرصت تبدیل می‌کنیم. آماده‌ام تا با قلبی پر از امید و ذهنی باز، به استقبال آینده بروم.

ترم اولدانشگاه صنعتی شریف
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید