شمارۀ ۹۲ | خشت چهارم | فاطمه خلیفهبهبهانی
این ۷۸۰ کلمۀ دوستانه را از زبان کسی داشته باشید که از کلاس دهم گفت: «یا مهندسی شیمی شریف میخوانم یا برایش پشت کنکور میمانم.» بعد از کنکور، درحالیکه تقریباً ۸۰ درصد افراد میگفتند: «برو مهندسی صنایع!» پایاش را در یک کفش کرد و آمد مهندسی شیمی و در سه سال گذشته، خودش را گم کرد، سپس یافت و کوبیده و از نو میسازد.
تا قبل از ورود به دانشگاه، ما دانش«آموز» هستیم، با یک مسیر مشخص و مجموعهای از بایدها بهعنوان راه درست (درستی و نادرستی فرآیند آموزشی ایران، مطالبی که تدریس میشوند و تأثیری که در شکلگیری شخصیت یا نابودی خلاقیت ما دارند، بماند). حداکثر امکان ما در تصمیمگیری بهعنوان دانش«آموز»، انتخاب رشتۀ دبیرستان است که آن هم برای دانشآموزی که نُه سال به او گفتهاند همین یک مسیر را برو، میتواند به اندازۀ کافی سردرگمی ایجاد کند. مسیر هنرستان هم برای خیلی از دانشآموزان بهطور پیشفرض بسته است. بعد از انتخاب رشته هم یا به علاقهٔ خودمان یا به خواست خانواده و حرف آشنایان یا برای فرار از سربازی و یا چون این تنها راه منطقی پیشرو برای امید به ساختن آیندهمان است، در مسیر کنکور و بهتربودن از «بقیه» میافتیم؛ اما ساختار کنکور طوریست که بیشتر از قبل، ما را به «رقیب هم بودن» و تلاش برای حفظ الگوهای ذهنی مشخصی هدایت میکند.
بعد از کنکور اما، انتظار میرود که مسیرمان را خودمان انتخاب کنیم و مشاوران هم میگویند که به علاقه و ندای دلتان توجه کنید؛ ولی نمیگویند چگونه وقتی در ۱۲ سال گذشته و مخصوصاً برای کنکور، از خلاقیت و حتی برخی علایق خودمان دست شستیم که بتوانیم بهتر از «بقیه» عمل کنیم (که درستی راه «بقیه» موردسؤال است)، حالا چطور برای این انتخاب بزرگ، خودمان و علایقمان را پیدا کنیم و سردرگم نباشیم. نمیگویند چگونه آن «من»ی را که میان مسیر بقیه گم کردیم، دوباره پیدا کنیم. تعداد دانشآموزانی که واقعاً میدانند میخواهند چه چیزی را بدانند و این خواستهشان در کدام رشته برآورده میشود، بسیار کم است. حتی از همین تعداد کم هم، برخی بعدها به این نتیجه میرسند که تصورشان از رشته درست نبودهاست. پس اگر در انتخاب رشتۀ دانشگاه سرگردان شدید، تنها نیستید. آنجایی این انتخاب تراژدیک میشود که میدانیم علاقهمان چیز دیگری است و تستهای روانشناسی هم آن را تأیید میکنند؛ اما بهخاطر بازار کار رشته، امکان مهاجرت و حتی گاهی بهخاطر حرف اقوام، از علاقهمان دست میشوییم و رشتهٔ دیگری را انتخاب میکنیم. من هیچوقت نتوانستم به این سؤال که «کار و امکان مهاجرت مهمتر است یا علاقه؟» جواب مطلقی بدهم. آن موقعهایی که جوانتر بودم، میگفتم: «کار بدون علاقه فایدهای ندارد.» و میگفتند: «ذهنت خیلی فانتزی است.» اما بین خودمان بماند؛ هنوز هم به نظرم مهمترین چیز، علاقه است. نمیگویم منطقی نباشید. اتفاقاً برای تصمیمات مهم زندگیتان بسیار منطقی عمل کنید؛ اما علاقهداشتن هم بخشی از منطق «کار برای زندگی و نه زندگی برای کار» است.
پس از قبولی در دانشگاه، دیگر به اندازۀ قبل مسیر همه یکسان نیست. به تعداد دانشجویان، راه برای طیکردن مسیر کارشناسی وجود دارد. خودمان باید «داستان خودمان» را بیابیم. شاید داستان ما با بقیه مشترک باشد، شاید هم نیاز به خلق آن داشته باشیم. اما لازم نیست عمر خودمان را در چندین راه و بلکه بیراهه صرف کنیم تا داستان دلخواهمان را بیابیم. برای شناخت راهها میتوان با افراد مختلف ارتباط گرفت، داستان آنها را شنید و سپس انتخاب کرد که یکی از همین داستانها را با تغییر به داستان خودمان تبدیل کنیم یا اینکه داستانی نو خلق کنیم. اما ممکن است این بار هم برای فرار از سردرگمی، از مواجهه با راههای مختلف بگریزیم و مسیر و اهداف بقیه را کاملاً تکرار کنیم. لطفاً به ذهنتان اجازۀ جستوجوگری بدهید و لختی سرگردان شوید که این سرگردانی، از نوع بیهوده نیست. این سرگردانی، بیهدفی و پوچی و گمکردن مسیر نیست. در این سرگردانی میتوان داستان خود را یافت و حالا که آن را یافتید، فراموشش نکنید و برای طیکردنش، از بلد راه کمک بگیرید. شاید مهمترین حرفم همین باشد که «داستان خودتان را بیابید و فراموشش نکنید.» مراقب باشید جو دانشگاه، هدف و ارادۀ شما را در خودش هضم نکند و فضای رقابتی و فکر معدل و رنک و اپلای، روانتان را زیاد نفرساید. بسنجید که اهمیت هرکدام از ملاکهای ارزیابی عملکردتان برای چه هدفی است. اگر آن هدف در داستان شما هم بود، پس حتماً به آن توجه کافی کنید؛ اما اگر هیچجایی در داستانتان ندارد، صرفاً بهخاطر اینکه همه به همان سمت میروند، مسیر خود را گم نکنید و خود را با بقیه نسنجید.
امیدوارم حرفهای این بند آخر را نصیحت ندانید. این کلمات، حرفهایی بودند که خودم دوست داشتم در بدو ورودم کسی به من بگوید. ورودتان به صفحهای جدید از داستان زندگی را تبریک میگویم. باقی، بقایتان.